پاورپوینت کامل پرونده ای برای کرامات ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پرونده ای برای کرامات ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پرونده ای برای کرامات ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پرونده ای برای کرامات ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
۲۵
«بلوتوثت رو روشن کن. فیلم یک شهیدرو دارم که بعد از ۲۲ سال هنوز جنازه اش سالمه!»
«شهید حاج یونس زنگی آبادی رو می شناسی؟ خودش اومده کتاب خاطراتش رو نوشته و رفته؟»
…
جامعه ما به این جور اخبار و اطلاعات، علاقه خاصی نشان می دهد و شاید به همین دلیل باشد که برخی جریان ها برای سوء استفاده از احساسات پاک مردم، کراماتی دروغین را به خودشان! یا به شهدا نسبت می دهند و یا فرقه های نوظهورِ یک شبه بافته وتافته شده در بعضی کوچه پس کوچه ها سربلند می کنند.
مورد اول، مربوط به شهید جوزدانی است که چندی پیش فیلم تجهیز پیکر مطهرش به صورت گسترده ای منتشر شد و دهان به دهان می گشت که پیکر این شهید تازه تفحص شده و پس از ۲۲ سال سالمِ سالم باقی مانده است. بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس هم بیانیه داد که: «اگرچه در مواردی پیکرهای طیبه شهدا پس از گذشت سال ها از زمان شهادت آنان، به صورت کامل و یا بخش هایی از آن سالم یافت شده و دلایل آن نیز در فرهنگ و معارف اسلامی ما تبیین گردیده است؛ اما تصاویری که هم اکنون از شهید جوزدانی به عنوان شهید دارای پیکر سالم پخش شده و می شود از تصاویر تهیه شده در ایام دفاع مقدس است که بلافاصله پس از شهادت فرد، مراسم تشییع و تدفین وی انجام شده است؛ بنابراین فیلم پخش شده، هیچ ارتباطی به تفحص های اخیر در مناطق عملیاتی ندارد و انتساب این فیلم به عنوان شهید تفحص شده تکذیب می گردد و از کسانی که مبادرت به چنین اعمالی می نمایند درخواست می شود: برای اثبات کرامات و حقایق معنوی شهیدان که در صحت آن نیز هیچ گونه تردیدی نداریم، به چنین روش های ناپسندی متوسل نگردند که آثار آن زودگذر و معکوس خواهد بود.»
مورد دوم هم مربوط به داستان «ظهور» اثر ارزشمند استاد علی مؤذنی است. نویسنده با بهره گیری از ادبیات داستان و رمان، زندگی نامه ای از شهید یونس زنگی آبادی منتشر کرده و البته با توجه به اینکه مرز واقعیت و رمان را مشخص نکرده، خیلی ها را دچار اشتباه کرده است.
برای ما که زندگی مان مزین به نام و یاد شهداست و افتخار همنشینی با رزمندگان و خانواده شهیدان داریم، شنیدن کرامات شهدا و دیدن آثار و برکات مادی و معنوی شان تقریباً هر روزه است. در صفحات مجله هم کم نیست مطالبی از این دست که به همت دوستان، صحت و سقمش بررسی، تأیید و منتشر شده است.
کمک به یاران برادر
(شهید برونسی) از اینکه آنجا چه کاره است و چه مسئولیتی دارد، هیچ وقت چیزی نمی گفت، ولی از مسائل معنوی جبهه زیاد برام حرف می زد.
یک بار می گفت: «داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم. تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر اصلاً حواسشان به او نیست، انگار نمی دیدندش. رفتم جلو، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم: خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشید.
رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟ یاد امام حسین(ع) از خود بی خودم کرد. گریه ام گرفت. خانم فرمود: هرکس که یاور ما باشد، ما هم او را یاری می کنیم.
(ساکنان ملک اعظم/ ج۲/ ص۷۶)
امام زمان بر بالین شهید
همسر شهید دکتر احمد رحیمی، ساکن مشهد مقدس می گوید: پس از مدت ها در رؤیایی شیرین دیدم: درون قطار با دخترم آسیه نشسته ام. بیرون پنجره سیدی سبزپوش بود که نور بر صورتش احاطه داشت، او مرا محو خود کرده بود. با اشاره کسی که در کنارش ایستاده بودم، نگاهم را از آن سید برداشتم. خدا می داند چقدر از دیدنش خوشحال شدم. احمد بود. به من اشاره کرد و با صدایی رسا گفت: ناراحت نباش، من دارم می آیم. فردای آن روز بی صبرانه منتظر تعبیر خوابم بودم. دخترم که تا آن زمان فقط کلمات نامفهومی را تکرار می کرد، بدون مقدمه شروع کرد به بابا گفتن! ساعت نه صبح از تهران تماس گرفتند و گفتند: یک شهید بسیجی به نام احمد رحیمی به مشهد منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای شناسایی راهی معراج شهدا شدیم. باورش خیلی سخت بود. پیکرش به طور کامل سوخته، استخوان هایش درهم شکسته و ترکش های متعددی بر بدنش نشسته بود. وقتی چشمم به پای چپش که قبلاً ترکش خورده بود، افتاد اطمینان پیدا کردم که خواب دیشبم تعبیر شده است.
بعد از دیدن پیکرش بار دیگر در خواب به سراغم آمد و دلسوزانه گفت: چرا این قدر ناراحتی؟ من در آنجا از غصه هایی که تو با دیدن جنازه ام می خوری، معذبم. بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از شهادتم تعداد زیادی تانک عراقی را منهدم کردم و لحظه شهادت هیچ چیزی نفهمیدم، چون حضرت ابالفضل(ع) در کنارم و امام زمان(عج) بالای سرم نشسته بودند.
آن خواب، آرامش خاصی به من داد. گویا جان تازه ای پیدا کرده بودم و فهمیدم که شهدا پس از شهادت هم در زندگی، حضوری عینی دارند.
(هفته نامه پرتو سخن/سال هشتم/ش۳۶۹)
شفای مادر
حدود بیست سال پیش در ایام محرم پایم ضربه شدیدی خورد؛ به طوری که قدرت حرکت نداشتم. پایم را آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی توانستم در این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگر تا روز عاشورا خوب شوم، با بقیه دوستانم دیگ های مسجد را بشویم و کمکشان کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز همان طور بودم. از مسجد که به خانه رفتم، حال خوشی نداشتم. زیارت را خواندم و کلی دعا کردم. نزدیکی های صبح بود که گفتم مقداری بخوابم تا صبح با دوستانم به مسجد بروم.
در خواب دیدم در مسجد (المهدی(عج)، بلوار امین قم) جمعیت زیادی نشسته اند و من هم با دو عصا زیر بغل بودم. یک دسته عزاداری در حال ورود به مسجد بود. جلوی دسته، شهید «سعید آل طه» داشت نوحه می خواند. با خود گفتم: اینکه شهید شده بود! پس اینجا چه کار می کند؟ ناگهان دیدم پسرم، (شهید محمّد معماریان) هم کنارش هست. عصازنان به قسمت زنانه رفتم و در حال تماشای این ها بودم که دیدم محمد به سراغم آمده و دستش را دور گردنم انداخت. به او گفتم: مادر، چه قدر بزرگ شدی؟
آره، از وقتی که به اینجا آمدیم، کلّی بزرگ شدیم.
بعد رو به من کرد و گفت: مادر! چه شده؟ مشکلی داری؟
چیزی نشده، پاهایم کمی درد می کرد، با عصا آمدم.
ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برایت یک شال سبز آوردم.
بعد دست هایش را باز کرد و از سر تا مچ پاهایم کشید، آتل و باندها را باز کرد و شال سبز را به پایم بست و گفت: از استخوانت نیست؛ کمی به خاطر عضله ات است که آن هم خوب می شود.
از خواب بیدار شدم، دیدم باندها همه باز شده و شال سبزی هم به پاهایم بسته شده بود. آهسته بلند شدم و آرام آرام راه رفتم! من که کف پاهایم را نمی توانستم روی زمین بگذارم، داشتم بدون عصا راه می رفتم. پایین رفتم و شروع به کار کردم که پدر محمّد از خواب بیدار شد. وقتی من را در این حالت دید زد زیر گریه… .
بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشان گفتند: او را نزد من بیاورید. پیش ایشان رفتم و شال را به ایشان دادم. ایشان گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) را می دهد. سپس به آقازاده شان گفتند: آن تربت را بیاورید، می خواهم با هم م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 