پاورپوینت کامل خیمه;پرواز تا آسمان محمد ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خیمه;پرواز تا آسمان محمد ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خیمه;پرواز تا آسمان محمد ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خیمه;پرواز تا آسمان محمد ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
۶۸
چوبش را محکم گرفته بود دستش و نشسته بود سر کوچه. با چشمانش هم همه را و همه جا را می پایید. تا جوانی را می دید که مشکوک می زند، می رفت سراغش و همان جا سرکوچه نگه اش می داشت. جوان تا محمد را می دید که چوب به دستش است و خیلی قاطع و محکم ایستاده و می خواهد ممانعت کند، می ترسید و خواه و ناخواه حرف های محمد را گوش می داد. محمد همه صحبتش را با آرامش و طمأنینه بیان می کرد. از در محبت و نصیحت وارد می شد و اگر هم جوانی می خواست قلدری کند، محکم جلویش می ایستاد. در این دو سه روزه هیچ کس حریف محمد نشده بود. یا با زبان خوش یا با تحکم او برگشته بودند. شراب فروش هم که دید با این اوضاع بیشتر نمی تواند کار کند، بساطش را جمع کرد و رفت. اهالی محل کلی به جان محمد دعا کرده بودند که از این شر و فساد نجاتشان داده است. مدت ها بود که توی کوچه بساط شراب فروشی راه انداخته بود و پای جوان های لاابالی را به محل باز کرده بود. کسی هم که جلودارش نبود. چون رژیم هم خودش سراپایش شراب مال شده بود. محمد دیگر طاقت نیاورد. با اینکه شانزده هفده سال بیشتر نداشت، رفت سراغ شراب فروش و کارشان به درگیری کشید. تمام مغازه را به هم ریخت و شیشه های شراب را شکست. کار به ژاندارمری کشید و دو سه روزی هم محمد را زندانی کردند. اما وقتی آزاد شد، رفت سرکوچه و جلوی جوان ها را گرفت و محله را پاک کرد. این خُلق محمد بود. مقابل بدی ها و زشتی ها کوتاه نمی آمد و تا نتیجه نمی گرفت، ادامه می داد. حتی یک بار زن های محله آمده بودند پیش مادر محمد شکایت کنند. می گفتند: پسرت به ما پول داده، مگر ما گداییم؟! مادر، شب که محمد را دیده بود سؤال کرد. محمد گفت: این ها همه اش توی کوچه می نشینند و صحبت می کنند. مگر کوچه جای دور هم نشستن است، آن هم برای زن مسلمان. فقط آدم گدا توی کوچه ها ولو است. من هم دیدم این ها از رفت وآمد ما مردها خجالت نمی کشند، در چادر هر کدامشان یک سکه انداختم. زن ها وقتی دلیل کار محمد را فهمیده بودند، دیگر توی کوچه جمع نشدند.
روحیات خاصی که محمد داشت روز به روز نمودش بیشتر می شد. انگار مدام برای خودش برنامه می ریخت که یک قدم جلو برود. متوقف شدن یا عقب گرد برایش معنا نداشت. کودکی اش هم همین طور بود. خودش می رفت مسجد و اذان می گفت. بعد هم تکبیر نمازها را می گفت و خودش هم نماز می خواند. مسجدی ها عاشق صدای این کودک شده بودند. می گفتند: وقتی صدای اذان محمد را می شنویم اشکمان بی اختیار از چشمانمان سرازیر می شود. حاج آقا هم برایش یک لباس کوچک آخوندی خرید و گفت: تو باید طلبه شوی، با این روحیه ای که از حالا داری.
نوجوانی اش در شور انقلاب و جلسات سری و پخش اعلامیه شکل گرفت. کلاس های تفسیری که آقای ایرانی گذاشته بود، شده بود پاتوق جوان های فهیم. جوان هایی که دلشان نمی خواست جوانی شان مثل خیلی ها به بطالت بگذرد. محمد پایه ثابت کلاس بود و بعد از جلسه نمی رفت؛ حاج آقا را سؤال پیچ می کرد. معلوم بود روی حرف ها تمرکز کرده و هفته اش را با فکر به آن ها گذرانده است. کتاب زیاد می خواند؛ کتاب های شهید مطهری خوراکش بود. خلاصه، جلسات سرّی مبارزه با شاه هم که هرجا بود، حتماً محمد هم آنجا بود.
یاد گرفته بود کارش برای خالقش باشد؛ بقیه اش مهم نبود که چگونه بگذرد. خوش و ناخوش دنیا را مهم نمی گرفت که زندگی برایش سخت بگذرد. به خاطر همین هم برایش فرقی نمی کرد که همه، جمعه ها را استراحت می کنند و او تازه باید اول صبح برود بنایی تا شب کار کند که خرج مدرسه اش را دربیاورد. تازه شب ها راهپیمایی می رفت و در درگیری ها بود. اهل تدبیر برای خودش نبود. دل به تقدیر خدا داده بود و در سایه آن تدبیر می کرد. همین هم می شد که خدا مقدرات دنیایی محمد را با زیبایی رقم می زد. شاگرد بنا بود. صاحب کارش شیفته اش شده بود. با اینکه محمد هیجده سال بیشتر نداشت و در فعالیت های سیاسی علیه شاه هم شرکت داشت و این یعنی جوانی پرخطر، اما دل اوستا گرفتارش شده بود. آخرش هم دست به کار شد و خودش از محمد برای دخترش خواستگاری کرد. با اصرار زیادی که کرد محمد قبول کرد و یک عقد ساده خواندند. به همین راحتی امر سنگین و سخت و هفت خوانی ازدواج را خدا برای محمد هیجده ساله، دانش آموز، بی خانه و… آسان کرد.
شاید شب هایی که محمد بالای پشت بام به ستاره ها خیره شده بود و ساعت ها نگاه شان کرده بود به تنها چیزی که فکر نکرده بود دنیایش بود. همین هم بود که از همان نوجوانی نیمه شب ها از جا بلند می شد و آرام می آمد پایین و می رفت گوشه ایوان به نماز می ایستاد. زیر آسمان پرستاره به فکر تدبیر دنیایش که می افتاد یاد جلوه های زیبای خلقت، وادارش می کرد که به کس دیگری بیندیشد که همه جا را زیر نگاه دارد. و همین سرش را به سجده می برد و ندای شکرش را تا خدا بالا می برد. نتیجه این می شد که همیشه دنبال تکلیفش بدود؛ حتی اگر شب عروسی اش باشد؛
مهمان ها همه آمده بودند. زن ها داخل اتاق و مردها هم در حیاط. آن شب قرار بود خیابان راهپیمایی برگزار کنند. محمد کم کم مردها را جمع کرد و از خانه بیرون زدند. یکی دو ساعت بعد، تازه زن ها متوجه شدند که مردهای شان نیستند و وقتی هم که آمدند ک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 