پاورپوینت کامل خشاب;شیرینی دندان شکن! ۱۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خشاب;شیرینی دندان شکن! ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خشاب;شیرینی دندان شکن! ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خشاب;شیرینی دندان شکن! ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

۴۵

راوی: علی برومند (دیروز دانش آموز دوران دفاع مقدس و امروز، دبیر مدارس شاهد زرند)

یاد آن روزها به خیر! خیلی عاشق جبهه بودم؛ به خصوص اسفندماه ۱۳۶۴ که اسرای عملیات والفجر هشت را در مراکز استان ها و شهرستان ها و از جمله شهر ما، زرند، آورده بودند تا مردم شاهد پیروزی رزمندگان اسلام باشند.

از سال ۶۳ تا پایان ۶۴ چند بار برای اعزام به جبهه به بسیج مراجعه کردم، اما سنّم کم بود و مسئولین اعزام، ثبت نامم نمی کردند. فروردین ۱۳۶۵ توی شناسنامه ام دست بردم و تاریخ تولدم را تغییر دادم و ثبت نام کردم. خیلی خوشحال بودم. زمان به کندی می گذشت. دلم می خواست ایام عید نوروز به سرعت بگذرد و روز اعزام فرا برسد.

من از روستای چاهکین شهرستان زرند بودم و این روستا تا شهر ۳۵ کیلومتر فاصله دارد. در روستای جرجانک که نزدیک روستای ما بود و مدرسه راهنمایی داشت، درس می خواندم. کلاس سوم راهنمایی بودم و هر دبیری که سر کلاس درس می آمد، به ما هشدار می داد که: «حواستان جمع باشد. امسال امتحان نهایی دارید. اما من ته دلم می گفتم: جنگ واجب است یا امتحان نهایی؟

روز اعزام به جبهه فرارسید. هجدهم فروردین سال۶۵ بود. آن روز صبح، زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم. نماز خواندم و منتظر طلوع آفتاب شدم. ساکم را برداشتم و یک پیراهن داخل آن گذاشتم. دیدم مادرم حرکاتم را زیر نظر دارد. پرسید: علی، مگر مدرسه نمی خواهی بروی؟ گفتم: نه. امروز می خواهم بروم زرند، عکس بگیرم و تحویل مدرسه بدهم. فردا مدرسه می روم.

جاده روستای ما تا زرند خاکی بود. از منزل راه افتادم. از راه اصلی نمی رفتم. راه فرعی را در پیش گرفتم تا از روستا دور شدم و به راه اصلی رسیدم. برای اینکه کسی متوجه نشود، پیاده راه افتادم و با فاصله دویست متر از جاده می رفتم. به محض بلندشدن گرد و خاک توی جاده، می فهمیدم وسیله نقلیه است. فوراً روی زمین درازکش می خوابیدم که کسی مرا نبیند. شش کیلومتر پیاده رفته بودم. خستگی امانم را بریده بود. گفتم: خدایا، کمکم کن. یک مرتبه دیدم موتورسواری از دور داخل بیابان پیداست. نزدیکم آمد. یکی از عشایر بود. من را به شهر رساند.

وارد بسیج شدم و یک گوشه ای نشستم. کز کردم و پیش خدا التماس می کردم که کسی نیاید مزاحم من بشود. وقتی ما را «به خط» کردند و فرمانده دستور «از جلو نظام» می داد، همین طور که دستم را روی شانه نفر جلویی گذاشتم، خدا روز بد نیاورد، دیدم خواهرم با برادرم خبردار شده و آمده اند که مرا برگردانند و نگذارند؛ اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. هر چه اصرار کردند که برگردم و به درس و مشق خودم مشغول شوم، گوشم به این حرف ها بدهکار ن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.