پاورپوینت کامل شهید نشدید، لااقل مرد باشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهید نشدید، لااقل مرد باشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهید نشدید، لااقل مرد باشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهید نشدید، لااقل مرد باشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

۴۴

شهید

ستاره های پرفروغ و نورانی محله مهدی آباد ساری، همیشه در آسمان این شهر درخشیده اند. در جست وجوی یافتن یکی از این ستاره ها وارد کوچه شهید معلم کلایی می شوی. نمی دانی خانه مهدی کجاست. پاهایت بی اختیار تو را به سمت کوچه ای تنگ می کشاند. نوشته ای کم رنگ روی دیوار و تصویر مهدی راهنمایت می شود تا خانه او را پیدا کنی. زنگ در را می فشاری. پیرزنی با چشم های کم سو در را باز می کند و با رویی گشاده پذیرایت می شود. وارد اتاق می شوی. صفا و معنویت خانه تو را مجذوب می کند؛ چرا که این همه را از حضور مهدی وام گرفته است. نسیم ملایمی از پنجره اتاق می وزد. هنوز ننشسته ای که پدر شهید وارد می شود. آن قدر صمیمی و دلنشین حرف می زند که دوست داری تمام خاطرات مهدی را از زبان او بشنوی، اما این توفیق نصیبت نمی شود. واکمن را روی میز می گذاری و از مادر مهدی می خواهی از شهیدش بگوید.

دلم نیامد از او، از دل باصفایش، آن دم که نور شهادت را در چهره دوستانش می نگریست و بشارتش را به آن ها می داد برایتان ننویسم. شیطنت، مهربانی، اخلاص، تواضع، خلاقیت، ادب، توکل، علم، تلاش و امید و… از او شخصیتی منحصر به فرد و دوست داشتنی ساخته بود. دفترچه مشکی دست نوشته اش را که ببینی، هرچه بیشتر ورق می زنی، بیشتر متعجب می شوی. دفترچه پر است از ترجمه مناجات های امام سجاد(ع). گویا مهدی گم شده اش را میان مناجات های امام سجاد(ع) جستجو می کرد. و اینک خاطراتی که از زبان مادر و برادر و دوستانش گرد آمده است.

لحظه تحویل سال که می شد، همه با لباس نو، دور سفره هفت سین می نشستیم، ولی مهدی با همان لباس های قدیمی اش می آمد. پدر و مادرمان ناراحت می شدند و می گفتند: «مهدی! چرا لباس های نو را نمی پوشی؟» سرش را پایین می انداخت و به آرامی می گفت: «همین لباس ها خوبه». بعد ها فهمیدیم لباس های نو را به نیازمندان هدیه می داد. این کار هر سالش بود.

از همان کودکی، مهدی و برادرش، محمد که یک سال از او کوچک تر بود، کنار پدرشان می ایستادند و نماز می خواندند. بعضی وقت ها هنگام خواندن نماز، زیر چشمی به هم نگاه می کردند و می خندیدند. نماز که تمام می شد، پدرش با عصبانیت یک پس گردنی به مهدی می زد و یکی به محمد و می گفت: «بچه جان! آدم که موقع نماز نمی خنده.» بعد ها طوری شده بود که همین آقا مهدی، اشکال ما را در نماز می گرفت.

خیلی به تیراندازی علاقه داشت. برای خودش تفنگ بادی خریده بود. چندروزی که گذشت دیدم پرتقال های درخت حیاط پوسیده شده و به زمین افتاده است. به او گفتم: «مهدی جان! چرا این کار رو کردی؟ اینا برکت خداست.» دستپاچه شد و گفت: «من نکردم.» من که می دانستم کار، کار اوست، گفتم: «به جز تو کسی تو خونه تفنگ بادی نداره!» خندید و در رفت. ولی دیگر دست به چنین کاری نزد. بعد ها که از دوستانش شنیدم تو جبهه تیرش خطا نمی رفت، به یاد این شیطنتش در نوجوانی می افتادم.

شوخی های آقا مهدی هم بامزه بود، هم منحصربه فرد. از مجموعه نوار های استاد انصاریان، یک نوار گلچین از مصیبت ها، روایت ها و احادیث ضبط کرده بود. یک روز همه بچه ها را جمع کرد و گفت: «بیاین این نوار آقای انصاریان رو گوش کنیم، بریم تو حال. این دیگه آدم رو منفجر می کنه.» تبلیغاتش گرفت و خیلی از بچه ها جمع شدند تا نوار گلچین شده اش را گوش کنند. واقعا ًهم جالب بود و بیشتر بچه ها رو به فکر فرو برد. آقا مهدی وقتی دید حواس همه بچه ها به صحبت های نوار است، شیطنتش گل کرد. یواشکی نوار را خاموش کرد و از چادر پرید بیرون. چون می دانست اگر بماند، بچه ها حسابش را خواهند رسید.

یک روز دیدم با مشتی از سنگ مرمر به خانه آمد. کنار چاهی که در وسط حیاط بود، نشست و یکی یکی آن ها را به داخل چاه انداخت و گفت: «اینا رو از بچه ها بردم.» با تعجب گفتم: «مهدی! تو هم؟ تو که اهل بازی با سنگ مرمر نبودی؟» خندید و گفت: «آخه صبح تا غروب کارشون شده تو کوچه با اینا بازی کردن! درس و مشق رو به کلی گذاشتن کنار. باید به فکر درسشون باشن.»

یک بار آقا مهدی گفت: «بیاین پول بذاریم، یک دوربین فیلمبرداری بخریم، نحوه شهادت بچه ها رو فیلمبرداری کنیم.» گفتیم: «کی می خواد فیلمبرداری کنه؟» گفت: «من! هم می جنگم، هم فیلم می گیرم. این فیلم ها بعداً میلیارد تومن می ارزه!»

مجروح که شد، آمد خانه مدتی استراحت کند. برایش تشک پهن کردم تا روی آن دراز بکشد. ولی هر بار که از اتاق بیرون می رفتم، تشک ها را جمع می کرد و روی فرش می خوابید. می گفتم: «مهدی جان! تو زخمی هستی، نباید روی زمین بخوابی!» می گفت: «مامان! دلم نمی یاد بچه ها تو جبهه رو زمین می خوابن، من اینجا روی تشک بخوابم؟»

هربار که به مرخصی می آمد،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.