پاورپوینت کامل انبار مهمات;بابانظر;گمان نکن بی صاحبم؛ او می آید ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل انبار مهمات;بابانظر;گمان نکن بی صاحبم؛ او می آید ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل انبار مهمات;بابانظر;گمان نکن بی صاحبم؛ او می آید ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل انبار مهمات;بابانظر;گمان نکن بی صاحبم؛ او می آید ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۲۹

بابانظر، چهره محبوب بچه های جنگ است که بالاخره در سال ۱۳۷۵ شهد شهادت را نوشید. کتابی که به نام بابانظر منتشر شده، خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد است که سال ۷۴ ضبط شده و بر اساس مقدمه حوزه هنری سال ۷۸ آماده چاپ بوده و معلوم نیست که چرا این کتاب ده سال بعد منتشر می شود؟!

در مجموع، خاطرات این سردار شهید مملو از صحنه هایی است که برای ما عادت کردگان به زندگی مادی چنان قابل فهم نیست. آنچه می خوانید گزیده هایی از این کتاب است که به بهانه انتشار آن تقدیم تان می گردد.

خمپاره ۱۲۰ داشتیم. ده بیست گلوله زد و آتش آن ها ساکت شد. دکتر چمران از اینکه خمپاره ها به هلی کوپتر اصابت کنند، نگران بود. با ساکت شدن آتش، تخم مرغ آب پز را توی دهانم گذاشتم و با انگشت فشار دادم که پایین برود. چمران خنده اش گرفت و گفت: می جویدید بهتر نبود؟!

گفتم: این طوری زود هضم نمی شود. ممکن است تا دو سه روز دیگر غذا گیرم نیاید.

گفت: تو بنا داری تا دو سه روز غذا نخوری؟ اگر این بچه ها دو سه روز چیزی نخورند، می میرند.

گفتم: بالاخره خودمان را می کِشیم. بدنم یک مقدار چربی دارد و می تواند دوام بیاورد.

دکتر چمران کنسروی باز کرد. دیدم محتویات داخل قوطی کف کرده است. نمی دانم تاریخش مال کِی بود! خود دکتر می خورد و می گفت: به به، عجب خوشمزه است!

دیدم چند تانک عراقی از طرف سوسنگرد برگشته اند. سرگردان مانده بودند از کدام طرف بروند. جوان قدبلندی که نامش را نمی دانستم، آمد و گفت که من می روم گلوله آرپی جی بیاورم. رفت و پس از مدتی با سی گلوله آرپی جی برگشت. آن ها را داخل یک پتو پیچیده بود. ده دوازده کیلومتر، رفت و برگشت را دوان دوان پیموده بود! زمانی که گلوله ها را آورد، نقش زمین شد. یکی از بچه ها گفت که این بنده خدا گویا تیر و ترکش خورده. بالای سرش آمدم. دیدم شکمش کاملاً پاره شده و همه روده هایش بیرون ریخته. با یک دست روده هایش را گرفته بود تا خودش را به ما برساند. سرش را توی دست هایم گرفتم. نوازشش کردم. گفت: گمان نکن بی صاحبم. آن کس که باید بیاید، می آید.

یک هلی کوپتر عراقی خط پدافند ما را می کوبید. فاصله هلی کوپتر از ما زیاد بود. ابراهیمی، متصدی تیربار که یک آیه الکرسی به تیربارش می بست، گفت: حاج آقا نظرنژاد! این هلی کوپتر ما را اذیت می کند. به او بگویید برود.

بچه ها با شنیدن این مطلب خندیدند و گفتند: آقای ابراهیمی، تیربار تو به هلی کوپتر نمی رسد.

ابراهیمی گفت: این آیه الکرسی همین طور مفت و مجانی اینجا بسته نشده. من الان می زنم، شما نگاه کنید.

ابراهیمی تیربار ژ سه داشت. شلیک کرد و هلی کوپتر عراقی افتاد! همه نیروها با دیدن این صحنه تعجب کردند. بعضی ها می گفتند: موشک به هلی کوپتر خورده.

فریاد تکبیر نیروهای ارتشی و سپاهی طنین انداخت. ابراهیمی گفت: دیدید که آیه الکرسی کار خودش را کرد.

ولی خود او هم متعجب مانده بود. آدم باتقوایی بود. در طول مسیر که می رفتیم، گفتم: آقای ابراهیمی، آیه الکرسی آورده ای؟

گفت: بله، به گردن این تیربار بسته است! این آیه الکرسی هیچ وقت از اسلحه من جدا نمی شود.

در این بین، یک سرباز قدبلند پایم را گرفت و گفت: برادر پاسدار، می گویند شما در شب عملیات معجزه می کنید.

ناراحت شدم و پایم را کشیدم. گفتم: معجزه کجاست؟

متوجه شدم کل نیروهای گردان حرکت کرده اند و خاکریز را شکسته اند. در همین حال، گلوله تانکی به زمین خورد. آن سرباز در اثر اصابت ترکش شکمش پاره شده بود. جنازه او را جمع کردم. به خاکریز دوم که رسیدم، دیدم نیروها پشت خاکریز آرایش نظامی گرفته اند. فکر کردم نمی خواهند رد شوند. رفتم بالای خاکریز، آستین ها را بالا زدم(۱) و بچه ها را یکی یکی رد کردم. یک دفعه دیدم یکی از تانک های عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلوله اش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.