پاورپوینت کامل شهید;عاشورا را به چشم دیدم ۵۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهید;عاشورا را به چشم دیدم ۵۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهید;عاشورا را به چشم دیدم ۵۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهید;عاشورا را به چشم دیدم ۵۷ اسلاید در PowerPoint :
۲۷
«هنوزهم باور نمی کنم بابا شهید شده، هر روز روبه روی قاب عکسش می ایستم و با او حرف می زنم. منتظرم او از آن قاب عکس بیرون بیاید، مرا محکم فشار دهد و بگوید: «مرتضی مرد باش». هنوز هم تصویر روزها و شب هایی که او می نشست و خاطراتش را برایم می گفت یک آن رهایم نمی کند، جای او را کنار خودم خالی می بینم. فکر می کنم بابا سفر رفته و به زودی برمی گردد. خیلی نمی گذرد سیزده سال پیش بود که یک روز روی قله کانی خدای کردستان نشسته بودم. بابا کنارم دراز کشیده بود. اتفاقاً حالا که خوب دقت می کنم می بینم رو به قبله هم دراز کشیده بود. چفیه اش را روی صورتش انداخته بود. سردار مولوی آمد و گفت: بابانظر، نمی آیید؟ فرمانده دارد توضیح می دهد. بابا به آرامی جواب داد: آن چیزهایی را که فرمانده می گوید ما جنگیده ایم. چند دقیقه بعد یک دفعه دست بابا افتاد، نفسم بند آمد. سردار نجاتی، سردار مولوی و دیگران آمدند خواستند بابا را به بیمارستان برسانند، ولی بابا رفته بود، به همین سادگی. من جلوی چشمم بال بال زدن بابا را دیدم، دیدم که هر روز حال بابا داشت بدتر می شد، دیدم که بابا داشت تبدیل به اسطوره می شد، دیدم که بابا داشت آرام آرام از جمع مان فاصله می گرفت و می رفت، می رفت پیش شریفی که یک دنیا دوستش داشت. او داشت می رفت و من همه این اتفاقات را به چشم دیدم، اما باور نکردم؛ نخواستم که باور کنم، هنوز هم باور نمی کنم. خوشحالم که بابا به آرزویش رسیده. این برایم از هر چیز دیگری مهم تر است، اما چه می شود کرد، من در طول این سال ها مدام فکر می کنم باید صبر کنم، فعلاً باید خاطرات بابا را در ذهن مرور کنم. از او فقط همین خاطراتش برایم باقی مانده؛ به خصوص خاطره قله چهارهزارمتری کانی خدای کردستان. برای من اسم کردستان با اسم بابا گره خورده. وقتی این اسم را می شنوم از این دنیا کنده می شوم و به دنیایی دیگر سفر می کنم دنیایی که مال باباست».
رزمندگان خراسان، شهید نظرنژاد را با نام «بابانظر» می شناسند. لقب «بابا» را ابتدا بچه های رزمنده خراسان به سردار شهید محمد رستمی دادند. بعد از شهادت شهید رستمی، این عنوان به سردار نظرنژاد رسید و او بابای رزمنده های خراسان شد. بابانظر در خاطراتش می گوید: «بچه های خراسانی، شهید رستمی را خیلی دوست داشتند و بهش بابا می گفتند. راستش بعد از شهید شدن او این لقب به من رسید»(۱)
این روزها به خاطر چاپ کتاب «بابانظر» و استقبال مخاطبان از این اثر، اسم بابانظر، این سردار اسطوره ای خراسان زیاد شنیده می شود. من هم با آقا مرتضی فرزند کوچک بابانظر تماس گرفتم تا از او درباره زندگی پدرش بپرسم، آقا مرتضی یادداشت بالا را به همراه چند حلقه فیلم از زندگی پدرش برایم فرستاد و از من خواست از دریچه نگاه خودم زندگی بابانظر را ببینم و درباره او بنویسم. آن چه در ادامه می خوانید فصل هایی از زندگی باشکوه و سرشار از عشق و اخلاص بابانظر است.
بابانظر در سال ۱۳۲۵ در روستای«بوته مرده» فریمان که حالا به روستای بابانظر معروف شده متولد شد. خانواده او کشاورز و دامدار بودند، پدر و برادرانش کشتی گیران معروفی بودند و به واسطه اخلاق پهلوانی شان در منطقه فریمان به پهلوان شهرت داشتند. بابانظر نیز چون اندام تنومند و ورزیده ای داشت، به سرعت در کشتی رشد کرد و به شیر فریمان و بعد ها به شیر خراسان معروف شد.
او در پانزده سالگی روستا را ترک و به شهر مقدس مشهد مهاجرت کرد. در مشهد نیز کشتی را ادامه داد. پیرمردان کوی طلاب مشهد هنوز هم کشتی های بابانظر را به یاد دارند. منطقه گلشور طلاب آن روزها شاهد برگزاری مسابقات کشتی با چوخه در سطح بسیار بالایی بود که بعضاً کشتی گیران آن به تیم ملی کشتی ایران هم دعوت می شدند. بابانظر در این مکان کشتی های دیدنی ای را برگزار کرد و نفر اول مسابقات شد و به رسم کشتی با چوخه خراسان، پهلوان نامیده شد؛ عنوانی که حتی در جنگ هم همراه او بود و در روزهای نخست حضورش در نبرد سوسنگرد، دکتر مصطفی چمران او را با این عنوان صدا می کرد. «شهید رستمی مرتب مرا پهلوان صدا می زد، مثل بچه های دیگر، دکتر چمران هم همین را می گفت. هر وقت می خواست صدایم بزند می گفت: پهلوان».(۲)
در فاصله سال های۴۰ تا ۴۲ بابانظر ابتدا وارد مدرسه علمیه عباس قلی خان و سپس مدرسه علمیه نواب مشهد شد. حوادث پانزدهم خرداد ۴۲ پیش آمد. عده ای از طلاب مدرسه نواب به شهادت رسیدند و بابانظر تصمیم گرفت وارد مبارزات انقلاب شود. این مبارزات در کنار اشتغال او به بافندگی ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۴۹ نفر اول مسابقات کشتی با چوخه استان شد و به عضویت تیم کشتی آزاد خراسان درآمد و به تیم ملی دعوت شد. در مسابقات بین المللی کشتی آزاد که آن سال در کابل برگزار شد، بابانظر در وزن نود کیلو به مدال نقره دست یافت و تیم ایران در آن مسابقات با دو مدال نقره و یک برنز قهرمان مسابقات شد. اما در جشن قهرمانی آن مسابقات اتفاقاتی افتاد که باعث شد بابانظر قید تیم ملی را بزند. «مسابقات که تمام شد سفارت ایران مجلس جشنی ترتیب داد ما هم رفتیم. وقتی وارد باغ شدیم، دیدم میزها را چیده اند و روی شان پر است از شیشه های شراب، رقاصه ها هم آن بالا می لولیدند، این ها را که دیدم با یکی دیگر از کشتی گیرها باغ را ترک کردیم و برگشتیم هتل، شب بود که سرپرست تیم و دو سه ساواکی سر وقتم آمدند. درگیر شدیم و سرپرست تیم یک سیلی زد به صورتم. همان جا خیلی چیزها فهمیدم. وقتی برگشتیم دیگر دنبال کشتی نرفتم. آن سیلی خیلی زور داشت»(۳)
بابانظر به خاطر این اتفاق یک سال از کشتی فاصله گرفت، وزنش بالا رفت، اما دوباره کشتی را شروع کرد، باشگاه برق او را دوباره به تیم کشتی دعوت کرد تا در یک دوره مسابقات بین المللی که در استان برگزار می شد شرکت کند. ساواک که به مبارزات سیاسی بابانظر مشکوک شده بود، به دنبال بهانه ای برای اخراج او از تیم ملی می گشت. «در آخرین روز اردو شام مفصلی ترتیب دادند. وسط شام یک پاسبان با دو نفر شخصی آمدند و یک دفتر گذاشتند جلویم. خیلی از کشتی گیرهای معروف مثل: قدیر قهوه چی، محمود قشنگ، حسن راستگو، و… بودند، ولی یک راست سراغ من آمدند. یکی شان گفت: این دفتر حزب رستاخیز است. شخص اول مملکت در حزب ثبت نام کرده شما هم باید ثبت نام کنید. من درآمدم گفتم: شخص اول مملکت مرجع تقلید نیست که هر چه بگوید پیروش باشیم، این ها مسائلی است. که به خودمان مربوط است دوست داشتیم اسم می نویسیم، دوست نداشتیم نمی نویسیم»(۴)
این اتفاق باعث شد بابانظر برای همیشه از تیم ملی کشتی ایران کنار گذاشته شود. ضمن اینکه این ماجرا زمینه بازداشت و شکنجه او را فراهم کرد. او نُه روز را در ساختمان ساواک در ملک آباد مشهد تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت، سپس به پادگان لشکر ۷۷ منتقل شد، دوازده روز هم آنجا بازجویی و شکنجه شد تا اینکه یک سرهنگ ارتشی به نام علوی که بابانظر را در باشگاه کشتی می شناخت با زیرکی پا در میانی کرد و بابانظر از زندان آزاد شد.
در این سال ها بابانظر در کنار سردار شهید مهدی فرودی در سازمانی به نام «صف» علیه شاه مبارزه می کردند.
سال پر حادثه ۵۷ از راه رسید، در دی ماه آن سال، قیام خونین مردم مشهد روی داد. بابانظر برای آزادی زندانیان سیاسی به خیابان کفایی رفت و خانواده اش در تظاهرات شرکت کردند. بچه یک ساله اش در آن تظاهرات در جوی آب افتاد و گم شد. سحر فردا صبح، بابانظر در راه بازگشت از تظاهرات خونین آن روز به طرز معجزه گونه ای فرزندش را جلوی منزل آیت الله مرعشی پیدا کرد و به خانه برد.
بابانظر پس از پیروزی انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد تا اینکه ناآرامی های اشنویه آغاز شد و او بلافاصله خود را به اشنویه رساند. شهید محمد رستمی (بابا رستمی) فرمانده خراسانی ها در اشنویه و از دوستان نزدیک دکتر چمران بود. او زمینه آشنایی بابانظر با دکتر چمران را فراهم کرد. بابانظر خاطره اولین دیدار با گروه دکتر چمران را این طور تعریف می کند: «با رستمی و دکتر چمران و یک سرهنگ ارتشی و چند نفر دیگر داخل هلی کوپتر بودیم. دکتر چمران گفت: سه راهی سنندج بانه مریوان دست ضد انقلاب افتاده و ارتشی ها نتوانستند آن را پس بگیرند. امروز با کمک شما می خواهیم این مشکل را حل کنیم. آن سرهنگ ارتشی از من پرسید: شما قبلاً ارتش بوده اید؟ گفتم: نه. پرسید در لبنان و فلسطین جنگیده اید؟ گفتم: نه. خلاصه هر چه سؤال کرد جوابش نه بود. بعد پرسید: می دانی کجا می روی؟ گفتم: بله پاسگاه هایی را که شما نتوانسته اید بگیرید باید بگیریم. او دیگر چیزی نگفت. وقتی ما حمله کردیم و پاسگاه آزاد شد هلی کوپتر دکتر چمران آمد و در پاسگاه نشست، همان کلاه سبز همراهش بود. پیاده که شد دست گذاشت روی شانه ام و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 