پاورپوینت کامل حسینیه شهدا; آقاجان اگر قابل شهادتم حاضرم! ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حسینیه شهدا; آقاجان اگر قابل شهادتم حاضرم! ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حسینیه شهدا; آقاجان اگر قابل شهادتم حاضرم! ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حسینیه شهدا; آقاجان اگر قابل شهادتم حاضرم! ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

۳۸

به دلیل لباس سبزی که به تن داشتم معاون گروهان معرفی شدم. در جمع شش نفری آن سنگر به یاد ماندنی و مقدس، نقدی، از بچه های مشهد شور و حال دیگری داشت. گرچه من از همه آن ها لحظه به لحظه حض معنوی و نشاط روحانی نصیبم می شد، مثلاً وقتی می دیدم این جمع دانش آموز در حد دبیرستان هر لحظه به فکر کسب معارف الهی و خودسازی خویشند، مقیدند دروغ نگویند، غیبت نکنند، اهل ذکر باشند، با قرآن مأنوس باشند، نماز را در اول وقت به جا آورند، وظیفه شناس باشند و به من به عنوان یک پاسدار بسیار احترام بگذارند در واقع من احساس شرمندگی می کردم و در عین حال کسب فیض و بعضی مواقع آن ها را کوهی از مکارم اخلاق می دیدم و خود را سنگ ریزه دامنه آن در این میان نقدی همچنان می درخشید او همیشه با وضو بود و همیشه دعای امام زمان(عج) را زمزمه می کرد(الهی عظم البلاء…) او هیچ وقت بی کار نمی نشست یا کار عام المنفعه می کرد، مثلاً سنگر را مرتب می کرد یا برای بقیه امور تدارکات را سروسامان می داد و موقع گرفتن غذا خصوصاً در بعدازظهرها نزدیک غروب آفتاب که نیروهای عراقی سهمیه خمپاره و گلوله های اضافی خود را روی خاکریز ما نثار می کردند و هر روز در این مواقع چند نفر زخمی و یا شهید داشتیم و خیلی از نیروها عطای غذا را به لقایش می بخشیدند، نقدی ایثارگرانه و با توکلی وصف نشدنی غذای چندین سنگر را دریافت و به صورت کاملاً عادلانه بین سنگرها توزیع می کرد. و هرگاه از این گونه کارها فراغت پیدا می کرد به قرآن که مأنوسش بود پناه می برد و تلاوت قرآن مونس تنهاییش می شد. گرچه خیلی از مواقع قرائت قر آن به کلاس تجوید، صوت و لحن تبدیل می شد و بنده هم در جمع آن ها از توفیق اجباری برخوردار می شدم. النهایه قریب به سی روز بدین منوال گذشت و رفته رفته زمزمه حمله نیروهای عراقی به چزابه قوت گرفت و ما بایستی برای یک دفاع جانانه و سخت آماده می شدیم. صحبت های روزانه آب و رنگی جنگی به خود گرفته بود. هر کجا و هر سخنی بوی گلوله و باروت می داد.

گرچه در سی روز گذشته حداقل چهل تا پنجاه نفر تلفات زخمی و شهید داشتیم، ولی احساس می شد در این حمله که صدام قصد تصرف بستان را دارد، همه بایستی آماده رویارویی مشت و سندان می شدیم و علی رغم امکانات ابتدایی که داشتیم تنها سد انسانی در مقابل ماشین جنگی عراق با آن تحرک و هجمه، از گزینه های پیش رو بود که نهایتاً چتر شهادت روی سر تک تک نیروها بازشده دیده می شد. مسئولیت برادران سپاهی که بسیار اندک بودم دوچندان شده بود. (به این نحوه که به ازای هر صد نفر تقریباً دونفر سپاهی بودیم) و لباس خاکی های جان برکف بعضاً با زبان حال و قال ما را فرماندهان جسور و شجاعی می دانستند که در روز حادثه می توانیم معجزه ای بیافرینیم و من گرچه در ظاهر سعی می کردم به آن ها روحیه بدهم، ولی در دلم به خدا پناه می بردم و از او استمداد می کردم که در امتحان پیش رو شعار «یالیتنا کنا معک» تنها لقلقه زبان در زمان های آسایش پشت جبهه و پای منابر نباشد اما مظلومیت خداخواهانه رزمندگان با محوریت شهید والامقام نقدی حادثه ای را محقق نمود که عملاً فهمیدم آن جان جانان و غمخوار مظلومان جهان با همه دل مشغولی هایی که بدان مشغول است، خاکیان بسیجی چزابه را نیز از دید الاهی خود مستور نداشته و با نور دل آرای خود، استمرار خط مستضعفان را تا تحقق دولت ولائیش تأیید و تثبیت نموده است.

۴۸ساعت قبل از حمله همه جانبه نیروهای عراقی به تنگه چزابه، حدوداً ساعت های سه بعد از نیمه شب بود. از سرکشی سنگرهای پرالتهاب نگهبانی چزابه برای استراحت وارد سنگر شدم. از جمع شش نفری، دو نفر پست نگهبانی بودند، دو نفر خوابیده بودند و دو نفر دیگر من و نقدی که با هم وارد سنگر شدیم. من آماده شدم که تا اذان صبح بخوابم.

اما نقدی با خنده ای بسیار وزین و حیای جوانی به من گفت: برادر کابلی نمی خواهی نماز شب بخوانی؟ من هم همان طور که پتو را آماده می کردم رویم بکشم، با خنده گفتم: برای من هم بخوان. او مشغول نماز شد و من خوابیدم برای لحظاتی زمزمه نقدی با همان دعای همیشگی «الهی عظم البلا» را می شنیدم که به خواب فرو رفتم در عالم خواب حادثه ای را دیدم که نیروهای عراقی حمله ای همه جانبه را آغاز کرده اند و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.