پاورپوینت کامل تعمیرگاه;آن که فهمید… آن که نفهمید (۴) ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تعمیرگاه;آن که فهمید… آن که نفهمید (۴) ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تعمیرگاه;آن که فهمید… آن که نفهمید (۴) ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تعمیرگاه;آن که فهمید… آن که نفهمید (۴) ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۳۴

شکارچی تانک نوبتش نرسید!

آن که فهمید:

هیچ کس ندید معمار پیر قد کوتاهی که هر روز صبح، تیشه، استنبلی و ماله به دست می رفت سر کار، تا آخر شب نان حلالی را سر سفره فرزندانش بگذارد، خم به ابرو بیاورد و از زمانه شکایتی کند. خانه شان صد متر هم نمی شد. پنج شش بچه را، آن هم سه نفرشان بالای بیست سال، نان می داد. یکی از همین بچه ها، علی بود. متولد ۱۳۴۴ در مشاع دماوند. روزهای انقلاب، با هم توی محل شلوغ می کردیم و عشق مان این بود که در این انقلاب اسلامی نقشی داشته باشیم؛ هر چند که سن و سال چندانی نداشتیم.

جنگ که شد، هیچ کدام مان را یارای ماندن نبود. دو تا از برادران علی سپاهی بودند، اما باز هم به خاطر کمی سن علی، نتوانستند برای جبهه رفتنش کاری کنند.

توی بچه های محل، اولین کسی بودم که پا به جبهه گذاشت و از این جهت احساس غرور و افتخار و زرنگی می کردم.

یک روز علی پیشنهاد داد که:

بیا با هم بریم جبهه های غرب… می گن گیلان غرب خیلی با صفاست.

قبول کردم. البته منظور علی از باصفا این بود که آنجا هر شب دشمن در کمین است و بساط درگیری به پا.

سه چهار ماه توی گیلان غرب ماندیم و شدیم گرفتار جنگ و جبهه. مگر می شد ولش کرد. آتش علی خیلی از من تندتر بود.

زمستان گیلان غرب تپه کرجی ها علی مشاعی و خودم.

حالا دیگر علی شده بود اعزام مجددی. مگر می شد جلوی او را گرفت. عملیاتی نبود که تیر یا ترکشی نخورد. زخم که برمی داشت، مصمم تر می شد. و همان شد که وقتی توی عملیات والفجر مقدماتی، زمستان ۶۱ در فکه، گلوله ای به شانه اش خورد، با وجودی که دست راستش کارایی چندانی نداشت، رفت برای عملیات والفجر ۱ و باز دوباره تیر و ترکش خورد و باز برگشت.

جبهه را خانه خودش می دانست. اصلاً راضی نمی شد لحظه ای آنجا را رها کند و به خانه و کاشانه برگردد. به قول خودش: هر چه بیشتر می رفت جبهه، احساس دین و بدهکاری اش به انقلاب بیشتر می شد.

مرداد عملیات رمضان شهیدان علی مشایی، نادر محمدی، سعید فتحی و دیگر هیچ.

بی خود نبود که عاشق این جمله بود و از «منصور مختاری» خواست تا با خطی زیبا، بر دیوار محل بنویسه:

«هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده است، بگویید ما برای انقلاب چه کار کرده ایم!»

برای همین هر وقت نگاهش می کردیم، با وجودی که می دانستیم تیر و ترکش بسیاری توی تنش جا خوش کرده آند، ولی لبخندش ترک نمی شد.

«علی مشایی» بچه ساکت و آرام شهر و شیر غران جبهه، آن قدر تلاش کرد که سرانجام هنگامی که ما توی شهر سرگرم خرید عید بودیم و لباس نو و عیدی، همراه «حسین نصرتی» و «نادر محمدی» آخرین روزهای اسفندماه، در «جزیره مجنون» مجنون وار گرد شمع دوست گشت تا جاودانه شد.

آن که نفهمید:

بگذارید درباره دوره جوانی و قبل از انقلاب سیدمجید حرفی نزنم. انقلاب، هر کسی را به نوعی عوض کرد؛ خوب، بعضی ها هم عوضی شدند!

سنش از ماها بیشتر بود. قبل انقلاب را خوب خوب درک کرده و لمسیده بود.

سیل انقلاب که راه افتاد، سیدمجید هم ناگزیر افتاد توی جریان. همه بچه های محل بودند و برای او افت داشت که نباشد.

شد انقلابی تمام عیار. چند وقتی قر و فر و… را گذاشت کنار و کارش شد تفنگ و دستمال روی صورت بستن و چریک بازی، که آن روزها مد هم شده بود. رفت لای بچه های کمیته.

دزدها را می گرفت، پدر قاچاقچی ها را درآورده بود. آن قدر که بعضی هاشان شاکی شدند که سیدمجید ما را دستگیر می کنه، و دمار از روزگارمان در می آورد و فردا خودش جنس های ما را به مشتری های ما آب می کند!

انقلاب و جنگ، برای بعضی آدم ها مثل «نیش ترمز» بود. یعنی اینکه یک نیش ترمز زدند، ولی دوباره به همان مسیر قبلی شان ادامه دادند. اما بعضی ها هم بودند که کاملاً پای شان را روی ترمز گذاشتند، توقف کامل کردند و از همان جا تغییر مسیر دادند. مثل خیلی از بچه های محل و رفقای همین سیدمجید که دلش نیامده بود پایش را تا ته روی پدال ترمز وجودش فشار

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.