پاورپوینت کامل قصه;تیر، تاریکی، روی سیاه ۱۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قصه;تیر، تاریکی، روی سیاه ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قصه;تیر، تاریکی، روی سیاه ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قصه;تیر، تاریکی، روی سیاه ۱۹ اسلاید در PowerPoint :
۲۸
این برادر اکبر، چند باری بدجور ضد حال زده بود. آخرین ضد حالش این بود که مثل یک همچون شبی، مثل یک شب سرد زمستانی، نصفه شبی ساعت حدود یک نیمه شب بود که فرمان داد: «شب، شب عملیاته…» برف هم می بارید. هوا بورانی هم بود… سرد و طوفانی… نیرو ها را نصفه شبی به خط کرد و زدیم به کوه های سلیمانیه عراق… ازین خرابه به آن خرابه، دو ساعت تمام ما را توی برف توی کانال ها و کوه ها. توی برف توی بوران… زیر باران و برف و طوفان که می شه بوران، راه برد و خسته و خیس و خواب آلوده برگرداند مقر و توی مقر باز زیر برف، ده دقیقه ای حرف و حدیث، که چه شد که امشب زدیم به دشت و کوه و عملیاتی درکار نبود. نه اینکه نباشد، بود، اما متنفی شد. همه دمق، بی حس و بی هوش و خیس و وارفته، از جایشان آب چکان، از پله ها رفتند بالا که برویم بخوابیم.
اسلحه ما ژ۳ بود و حمایل سنگین. خیس و خسته رفتم توی پاگرد. پشت برادر اکبر که رسیدم، درست پاگرد می پیچید که برود بالا. یک مرتبه زد به دلم که یک ضدحال بزنم. به این برادر اکبر، البته مردد بودم که اسلحه روی ضامن هست یا نه، خوب اسلحه من قدری ضامنش شل شده بود، گاهی می خورد به حمایلم و از ضامن خارج می شد. اما من باز مردد بودم که بزنم، نزنم، شلیک کنم، نکنم، یک حالی به این برادر اکبر، بدم، ندم… نوک اسلحه را بردم درست پشت پای بردار اکبر فرمانده ام، چند سانتی پوتینش. برادر اکبر هم توی حال و هوای خودش بود. سرش پائین، پا هایش را می کشید تو پله ها بالا، انگشت سبابه را گذاشتم روی ماشه، قلبم تند تند می زد. خیلی نرم نرم ماشه را لمس کردم… ماشه یخ زده بود. سرما از نوک انگشت سبابه ام فرو ریخت توی دلم. همه وجودم را سرما از درون، در بر گرفت. لرزیدم، از بیرون گر گرفته از درون لرز… حال عجیبی داشتم… انگار لجی بود با خودم با تفنگم با پشت پای برادر اکبر فرمانده ام…. نمیدانم….؟
توی دلم گفتم: ماشه را بچکانم، نچکانم، اصلاً روی ضامن هست، نیست…
دل را زدم به دریا و ماشه را خیلی آرام کشیدم. توی دلم حدس زدم که صد در صد روی ضامن است و دارم با خودم بازی می کنم. نفهمیدم کی صدای گلوله، آن هم ژ۳ توی راهرو تنگ و تاریک و باریک پیچید. ناگهان همه بچه ها پهن شدن روی زمین و من زدم زیر خنده… انگار خنگ شده بودم. این چه غلطی بود که من کردم خدایا… نکنه زدم به پا هاش… نگاه کردم دیدم نه هنوز خونی روی زمین نیست. برادر اکبر هم آخ و آخ نمی کند، ولی درست گلوله خورد زیر پا هایش و کمانه کرد خورد به دیوار. تنها شانس من، نمور بودن دیوار بود که گلوله توی دیوار محو شد…
تازه متوجه اشتباه خودم شدم. اصلاً این چه کاری بود که کردم…
یکی زد پشتم و گفت: فلانی دمت گرم، عجب ضد حالی! تلافی بوران و سرگردانی تو کوه ها را درآوردی. شل شدم و چسبیدم به دیوار.
برادر اکبر نگاهم کرد. می دانستم که اولین تنبیه، خلع سلاح و بعد حمایل و بعد…
اسلحه را انداختم زیر پا هایم و شروع کردم به باز کردن حمایل. بند فانسقه هم توی ای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 