پاورپوینت کامل کوله پشتی;نهج البلاغه نشانیِ خانه مان بود! ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کوله پشتی;نهج البلاغه نشانیِ خانه مان بود! ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کوله پشتی;نهج البلاغه نشانیِ خانه مان بود! ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کوله پشتی;نهج البلاغه نشانیِ خانه مان بود! ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

۵۲

مرور تاریخ معاصر یک کشور، همیشه دلنشین و جذاب است و هر انسانی، از ورق زدن تاریخ گذشته سرزمینش لذت می برد، به خصوص اگر این تاریخ افتخارآمیز باشد. ما ایرانی ها هم از این قاعده مستثنا نیستیم و مرور تاریخ معاصر کشورمان هیجان عجیبی در ما ایجاد می کند. در تاریخ معاصر این سرزمین مقطعی وجود دارد که هشت سال به طول آن جامیده و مرور آن به خصوص مرور خاطرات کسانی که این هشت سال را رقم زده اند، احساس غرور را در دل آدم زنده می کند.

«سیدسعید موسوی» یکی از همین آدم هاست. او اهل خرمشهر است؛ محله طالقانی، و در روزگار آغاز جنگ، هفده سال بیش تر نداشته است.

موسوی نویسنده دفاع مقدس هم هست و کتابی با عنوان «پشت دیوارهای شهر» را به یاد دوست شهیدش «جاسم مهریزی» نوشته است، دوستی که پشت دیوارهای خرمشهر به شهادت می رسد و آزادی شهرش را نمی بیند.

گفت وگوی ما با سید سعید موسوی را در ادامه می خوانید.

آقای موسوی، گویا قبل از شروع رسمی جنگ، درگیری هایی در خرمشهر وجود داشته، درباره آن ها توضیح می دهید؟

بله، دقیقاً این طور بود. قبل از آغاز جنگ، یک سری تحرکات از طرف عراق، در خرمشهر صورت می گرفت. عراق مداخلاتی را در شهر خرمشهر انجام می داد، اسلحه می فرستاد و… مثلاً شب ها، صدای تیراندازی و درگیری می آمد. در برخی نقاط شهر صدای انفجار بمب می آمد، در بازار که راه می رفتی، یک دفعه می دیدی بمب منفجر شد.

این درگیری ها دقیقا از چه زمانی آغاز شد؟

درست پس از پیروزی انقلاب. انقلاب که پیروز شد، گروه هایی با نام های مختلف در خرمشهر فعال شد که در کوچه و خیابان، بمب منفجر می کردند، تیراندازی می کردند و…

تمام سال ۵۸ این درگیری ها وجود داشت. به تدریج هم گشت های هوایی و شناسایی آغاز شد، مثلاً هواپیماهای شناسایی در ارتفاع بالا پرواز می کردند و نقشه برداری می کردند. در مرز خرمشهر هم یک سری تحرکات نظامی و درگیری، قبل از شروع جنگ اتفاق افتاد. در یکی از این درگیری ها، دو نفر از بچه های خرمشهر به نام های «موسی بختور» و «فرهاد اسدی» به شهادت رسیدند.

می توان گفت که این درگیری ها، مقدمه آغاز رسمی جنگ بود و مردم خرمشهر شاهد آن بودند؛ البته یکی، دو ماه قبل از شروع جنگ، این درگیری های خیلی شدید شده بود.

پس مردم خرمشهر، با این تحرکات، پیش بینی آغاز جنگ را می کردند و می دانستند جنگ بزرگ تری را پیش رو دارند؟

دقیقاَ این طور بود، خیلی از مردم، به خصوص بچه های سپاه خرمشهر، این پیش بینی را می کردند؛ چون درگیری ها را دیده بودند. حتی بین مردم یک سری درگیری های داخلی به وجود آمده بود و مردم این را به مسئولان هم گفته بودند.

آن موقع ما می شنیدیم که «محمد جهان آرا»، فرمانده سپاه خرمشهر، گزارش هایی از اوضاع ناآرام خرمشهر به مسئولان رده بالای نظام داده است و پیش بینی کرده بود که ممکن است، جنگی آغاز شود.

جنگ چه زمانی و چه گونه در خرمشهر آغاز شد؟

روزهای خیلی سختی بود. جنگ به یکباره آغاز شد. ۳۱ شهریور، طرف های صبح بود؛ فکر می کنم حدود ساعت ده، یازده صبح که هواپیماها با حالت غافل گیرکننده ای آمدند و شهر را بمباران کردند، هم زمان توپخانه هم شلیک می کرد.

بعد از آن درگیری های داخلی و مرزی که گفتم، جنگ رسماً شروع شد. اولین کسانی که جنگ را به چشم دیدند، روستاییانی بودند که در مرز زندگی می کردند. آن ها با وضع آشفته و پابرهنه، بدون هیچ امکاناتی، از روستاها فرار کرده و به سمت شهر آمده بودند؛ به نوعی به خرمشهر پناه آورده بودند. یادم هست، تعداد زیادی از این روستایی ها که به مسجد جامع پناه آورده بودند، خیلی خاک آلود، آشفته و مضطرب بودند. وقتی ما از آن ها پرسیدیم که چه شده؟ گفتند نیروهای عراقی به روستاهای ما حمله کردند و ما فرار کردیم.

وقتی آن ها را دیدیدم، شاید نیم ساعت بعد خود خرمشهر مورد حمله قرار گرفت؛ می خواهم بگویم که حوادث چه قدر سریع و باشتاب اتفاق می افتاد. خلاصه مسجد جامع و حسینیه هایی که در سطح شهر بودند، در همان ساعات اول شروع جنگ، پر شده بودند از روستاییانی که اولین قربانیان جنگ بودند. شب ۳۱ شهریور، برق و آب شهر قطع شد، چون همه مراکز حساس را بمباران کرده بودند.

آقای موسوی، شما وقت شروع جنگ در خرمشهر، کجا بودید و چه می کردید؟

من آن موقع هفده ساله بودم. دانش آموز بودم و در هنرستان، رشته برق می خواندم. یعنی عضو سپاه و این ها نبودم، فقط یک دوره آموزشی کوتاه نظامی از طریق نیروی دریایی دیده بودم. یک دوره کوتاه مدت نظامی در استادیوم خرمشهر برگزار شد و گفتند، هر کس دوست دارد، بیاید و آموزش ببیند. ما هم رفتیم و آن آموزش ها را دیدیم. آموزش ها سه روزه بود؛ آموزش اسلحه و… این دوره بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب برگزار شد. وقتی جنگ آغاز شد، از طریق مسجد جامع اعلام کردند که تعداد مجروحان زیاد است. ما هم همان شب برای جمع کردن کمک برای مجروحان، به درِ خانه ها رفتیم و ملافه، فانوس و وسایل زخم بندی و… جمع می کردیم و به مسجد جامع تحویل دادیم. من آن جا مردان و زنانی را دیدم که گوشه مسجد نشسته اند و کوکتل مولوتوف درست می کنند.

به تدریج اوضاع وخیم تر شد. شهر خالی شد، خانه ها ویران شدند، جنازه ها روی زمین افتاده بودند و خیلی مسائل دیگر که برای من، به عنوان یک پسر هفده ساله، این چیزها طبیعی شده بود؛ بس که زیاد دیده بودم. مثلاً یادم هست که رفتم قبرستان جنت آباد، دیدم یک جنازه روی برانکارد است و رویش یک ملافه سفید کشیده شده است. ملافه را کنار زدم و دیدم پسری هم سن و سال خودم است. دست زدم، دیدم هنوز گرم است. جلوتر که رفتم، دیدم وضع بدتر است؛ ما در حقیقت رفته بودیم به سمت پادگان دژ تا ببینیم جلو چه خبر است. این صحنه ها را که دیدم، وقتی به خانه برگشتم، گفتم وضع خراب است و دیگر هیچ امیدی به خرمشهر نیست؛ چون خانواده ها که اوضاع را از نزدیک ندیده بودند، هنوز امیدوار بودند.

شما به مسجد جامع خرمشهر اشاره کردید که به قول شما در ساعات اولیه آغاز جنگ، پناهگاه جنگ زدگان شده بود. بعدها هم این مسجد به نماد مقاومت و ایستادگی مردم خرمشهر تبدیل شد. به نظرتان چرا این مکان، این قدر در ذهن مردمِ ما مانده و نماد مقاومت شده است؟

مسجد جامع خرمشهر در مرکز شهر قرار داشت؛ یعنی در مهم ترین قسمت شهر و از تیررس دشمن دور بود. پس از پیروزی انقلاب هم، همه مسائل شهر، در این مسجد مطرح می شد. به نوعی قبل از جنگ، این مکان حالت مرکزیت شهر را داشت.

اولین گروه جنگ زدگان؛ یعنی روستاییان، به این مکان پناه می آوردند. تدارکات و ساماندهی جنگ زدگان در آن جا صورت می گرفت، رزمنده ها می آمدند و آن جا تجمع می کردند، اصلاً کانون اطلاع رسانی جنگ بود؛ یعنی هر کس می خواست بداند در شهر چه خبر است و جنگ به کجا رسیده، به مسجد جامع مراجعه می کرد. یادم هست که وقتی به مسجد جامع رفتم و اخبار جنگ را شنیدم، با چند نفر دیگر به صورت خودجوش پیاده به سمت مرز رفتیم؛ بدون این که اسلحه ای داشته باشیم. وقتی مرز رسیدیم، گفتند برگردید و ما هم برگشتیم.

در آن چند روز قبل از سقوط خرمشهر که شما در شهر حضور داشتید، بر خرمشهر چه گذشت؟

روزهای خیلی سختی بود. شهر خلوت شده بود، جنازه ها توی کوچه ها روی زمین افتاده بود و در قبرستان هم جنازه های زیادی بود که فرصتی برای دفن آن ها نبود.

من خودم به قبرستان رفتم و خانواده ای را دیدم که همه یشان کشته شده بودند. جنازه هایشان کنار هم قرار گرفته بود و کسی آن ها را دفن نکرده بود.

محله هایی مثل طالقانی و پادگان دژ کلاً تخریب شده و خالی از سکنه بودند، آب قطع بود و مردم آب های آلوده را برای خوردن، از رودخانه برمی داشتند. برق نبود، نانوایی ها تعطیل شده بود.

گاهی وانت یا کامیونی، هندوانه، خربزه یا نان می آورد و در مسجد جامع خالی می کرد و هر کس چیزی برمی داشت.

چرا سقوط و آزادی خرمشهر، این قدر در روند جنگ هشت ساله ما تأثیرگذار بود؟

چون خرمشهر نسبت به شهرهای دیگر، شهر بزرگی محسوب می شد و یک بندر بین المللی بود. بقیه مناطق؛ مثل هویزه، سوسنگرد و… کوچک تر بودند، ولی خرمشهر یک شهر مدرن بود. مناسبات بین المللی گسترده ای در آن انجام می شد و شهر بسیار معروفی بود؛ حتی از مرکز استان یعنی اهواز، معروف تر و مهم تر بود. صدام هم این اهمیت استراتژیک را می دانست و خیلی روی آن مانور می داد، ولی وقتی جنگ شروع شد و مردم خرمشهر در برابر دشمن مقاومت کردند، این ایستادگی به نوعی معادله جنگ را به نفع ما تغییر داد. همان مقاومت سی وچند روزه باعث توقف ماشین جنگی دشمن شد. تا جنگ به بقیه شهرها کشیده نشود، مردم به خودشان بیایند و از این شوک بزرگ خارج شوند و مسئولان هم بتوانند جنگ را مدیریت کنند.

من معتقدم مردم خرمشهر با ایستادگی شان، فرصت را از دشمن گرفتند و آن حرکت سریع و باشتاب دشمن را کُند کردند. صدام رؤیای فتح سه روزه را در ذهن داشت، ولی مردم خرمشهر او را زمین گیر کردند تا بقیه کشور به خودشان بیایند، که جنگی شده و اعزام ها به سمت خطوط عملیاتی آغاز شود. به نوعی خرمشهر قربانی شد تا ماشین جنگی دشمن در گِل بماند و کشور از آن خطر بزرگ نجات پیدا کند.

وقتی آن مقاومت سی وچند روزه را مرور می کنیم، خیانت های افرادی مثل بنی صدر در ذهن تداعی می شود. آن روزها شما تا چه اندازه در جریان این کارشکنی ها بودید؟

همه مسئولان و مردم عادی خرمشهر می دانستند که کمک نمی رسد و بچه های رزمنده خرمشهر، دست شان خالی است. برای همه ما در روزهای اول این سؤال بزرگ پیش آمده بود که چرا به ما کمک نمی شود؟ صحبتی که آن روزها در خرمشهر زیاد مطرح می شد، این بود که می گفتند توپخانه اصفهان در راه است. هر وقت اعتراض می شد که چرا اوضاع این گونه است، چرا کمک نمی رسد، چرا به بچه ها اسلحه نمی دهند، چرا ما دست خالی مانده ایم، می گفتند توپخانه اصفهان در راه است. توپخانه ای که هیچ وقت نرسید و خرمشهر سقوط کرد.

اصلاً برای ما باور کردنی نبود که بگذارند خرمشهر سقوط کند. فکر می کردیم اگر کسی آن درگیری های قبل از جنگ و آن تحرکات را جدی نگرفته، حالا که جنگ شروع شده و مردم هم ایستادند، حالا حتماً همه امکانات کشور به

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.