پاورپوینت کامل آن روز اسارت را حس کردم! ۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آن روز اسارت را حس کردم! ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آن روز اسارت را حس کردم! ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آن روز اسارت را حس کردم! ۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۶۴

هنوز هم گاهی که به آن زمان فکر می کنم، در غمی همراه با وَجدی ناشناخته فرو می روم. دوالیته های اسارت مرا متحیر می کرد و خودم هم مانده بودم که این چه حالتی است که من دارم. از طرفی می ترسیدم و از طرفی سروری در من ایجاد می شد که هم تلخ تلخ بود، هم شیرین شیرین؛ از معدود حالات نفسانی که انسان در فشار و سختی دچار آن می شود. سختی و تلخی همیشه با هم نیستند، گاهی سختی هست و تلخی نیست و گاهی تلخی هست و از سختی خبری نیست.

شاید برای این که تو هم در این حس با من شریک شوی، بد نیست از همان جا، با همان حال وهوا برایت بگویم. اولش اسارت را حس نکردم؛ حتی موقعی که بهم گفتند باید دستانت را بالا ببری، که من بردم ، حتی در بصره که ما را در مدرسه ای حبس کردند و من در آن جا مجبور شدم نامه ای را که همراهم بود بخورم.

آمدیم بغداد. من مجروح شده بودم. دست راستم از فاصله نزدیک تیر خورده بود، چشمانم بر اثر موج انفجار، آسیب دیده بود، چهار تا از انگشتان دست چپم بر اثر ترکش خمپاره، به هم چسبیده بود، درجه تبم به چهل رسیده بود و من داشتم از گرما می سوختم. وقتی بهیار عراقی خواست پانسمان دستم را که در خط مقدم انجام شده و چند روز از آن گذشته بود عوض کند، سرباز بعثی اداره اطلاعات و امنیت عراق اجازه نداد که این کار انجام شود. با این حال، آن جا هم اسارت را خیلی حس نکردم.

نخستین بار، اسارت را موقعی حس کردم که در اردوگاه، وقتی که داشتیم توی صفی، نمی دانم برای حمام یا غذا آوردن می رفتیم، عباس، مترجم خوزستانی به ما گفت: «عید نزدیک است. این جا دیگر ایران نیست، این جا باید بزنید، برقصید و…»

اگر در این زمان بود و این حرف را می گفتند، شاید حسی به من دست نمی داد، ولی آن زمان، در آن موقعیت و با آن اعتقادات محکمی که داشتم، راستش خیلی اسارت را حس کردم. دیدم که نه تنها جسمم اسیر است، بلکه روحم نیز اسیر است و من نمی توانستم از آن پاس داری کنم. ناراحت شدم، ولی نمی توانستم چیزی بگویم؛ چون کتک می خوردم و حفظ جان واجب بود. اصلاً من از کجا می دانستم که این جا باید حرف بزنم یا نه، مگر مجتهد در دسترس بود؟ مگر آزاد بودیم؟ این تلخی توأم با صبر برای من و دوستانم، یک شروع بی پایانی بود تا آخر اسارت. اسارت آدم ها یی مثل ما، همیشه که همراه تلخی ها و شادی های پنهان است و تمامی هم ندارد.

نصف شب وقتی که همه خسته از شکنجه ها واذیت ها ی روز، به خواب عمیقی رفته بودیم، «عدنان»، سرباز حزب بعث، درِ آسایشگاه ۴، بند ۲ اردوگاه ۱۱ تکریت را با سروصدای زیادی باز کرد و همراه چند بعثی دیگر عربده کشید که یالّا زود، سریع پنج، پنج بنشینید و سرها پایین باشد. بعد فحش ناموسی به ما داد و با کابل به جان مان افتاد. نفس ما در نیامد و اعتراضی نکردیم؛ حتی یک آخ نگفتیم. داستان خیلی تلخ و غم انگیزی است؛ هرچند اجر مظلومیت را در دل خودش دارد. ما این اجر را همان وقت حس می کردیم. برای خودمان روضه می خواندیم و برای درد بی درمان مان می گریستیم، ولی حتی گریه ما را نباید کسی می دید؛ مبادا که نوجوانی دچار ناامیدی شود، مبادا کسی ببُرد و مب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.