پاورپوینت کامل معبر;کارخانه کربلا شد ۴۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل معبر;کارخانه کربلا شد ۴۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل معبر;کارخانه کربلا شد ۴۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل معبر;کارخانه کربلا شد ۴۷ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
بازخوانی چگونگی شهادت ۷۲ تن از کارگران مراکز صنعتی اراک در پنج مرداد ۱۳۶۵
سخنان رهبر انقلاب را درباره جنگ، بازخوانی می کردیم. به سخنی از ایشان در استان مرکزی برخوردیم که خبر از شهادت هفتاد کارگر اراکی، در بمباران های این شهر توسط دشمن بعثی می داد. برای ما که در زمینه جنگ کار می کردیم و نزدیک اراک بودیم، جالب بود که درباره این واقعه، روی مطلبی کار نکرده ایم. با آقای «احمدی» که در گلزار شهدای اراک فعالیت هایی داشته است، تماس گرفتیم و در پایان به دوستان کارخانه آلومینیوم اراک، یکی از بزرگ ترین کارخانه های آلومینیوم در خاورمیانه، رسیدیم.
پیش تر، پنجم مرداد برای ما یادآور عملیات افتخارآفرین «مرصاد» علیه منافقان کوردل بود و نمی دانستیم که دو سال پیش از آن؛ یعنی در پنجم مرداد ۱۳۶۵، در شهر شهیدپرور اراک، که بیش از هزار شهید را در گلزار خود جای داده است، کارخانه های صنعتی نیز شهدایی را تقدیم ثبات این انقلاب کرده اند.
آدرس را که پرسیدم، گفتند روبه روی صداوسیمای اراک هستیم. از آن جا که شهادت حدود هفتاد نفر در یک واقعه، مسأله مهمی است، تصور می کردم که در مراجعه، تعداد قابل توجهی فیلم، عکس، کتاب و بروشور درباره آن واقعه و شهدای آن خواهیم یافت؛ ولی متأسفانه، روبه روی صداوسیمای اراک بودن نیز باعث نشده بود تا این اتفاق رخ دهد و شهدای این حوادث، هم چنان مظلوم و ناشناخته باقی مانده بودند!
راستش نمی دانم با وجود این همه مرکز، که متصدی ثبت و نشر خاطرات شهدا هستند و سال گردهایی که هر ساله، خود کارگران کارخانه برگزار می کنند، چرا درباره شهدای مظلوم و پرافتخار این کارخانه ها، کاری در خور، صورت نگرفته است.
گفت وگویی را با حضور حجت الاسلام «امیری»، مسئول سازمان تبلیغات کارخانه؛ آقای «مشهدی»، جانباز جبهه و کارمند کارخانه؛ و آقای «حیدری»، مسئول امور خانواده شهدا و فرزند یکی از شهدای بمباران کارخانه، ترتیب دادیم. سؤال نخست را از حجت الاسلام امیری پرسیدم که از دو هفته پس از این حادثه، در کارخانه بوده اند. خواستم تا فضای آن روزها را برای ما ترسیم کنند و ایشان چنین گفت: «اواخر مرداد ۶۵ بود که به این جا آمدم. هنوز بمباران ها ادامه داشت و به همین خاطر، مدام صدای آژیر خطر در شهر شنیده می شد. با شنیدن این صدا، همه به سمت سنگرهایی که در کارخانه تعبیه شده بود، پناه می بردند. خانم ها خیلی می ترسیدند و به سمت سنگرها می دویدند. آن زمان ساختمان اداری در محل دیگری بود که از زیرزمین آن به عنوان سنگر استفاده می شد. هر روز تقریباً پنج یا شش بار آژیر خطر به صدا در می آمد و مجبور بودیم به سنگر برویم. کارگرهایی که سر دیگ ها بودند، مجبور بودند همان جا بمانند و نمی توانستند کارشان را رها کنند. حتی زمانی که این جا بمباران شده بود، به سرعت دیگ ها را احیا کردند؛ چرا که کمی تعطیلی در این کارخانه، خسارت بسیار زیادی را در بر دارد. علت اصلی حمله دشمن به این جا، جلوگیری از تولید آلیاژهایی بود که در تولید برخی تجهیزات نظامی به کار گرفته می شد.»
پاسخشان به این سؤالم که آیا قبل از سال ۶۵ نیز این کارخانه ها بمباران شده بودند، منفی بود و این نشان از یک مسأله جدید بود که باید علت آن را می دانستم. البته علاوه بر این کارخانه، کارخانه های «آذر آب»، «ماشین سازی»، «هپکو»، «شیر پاستوریزه»، «واگن پارس» و… که در یک مسیر قرار داشتند نیز بمباران شده بودند.
آقای حیدری توضیح داد که: «در آن روز، سی وهفت نفر در کارخانه آلومینیوم، پانزده نفر در کارخانه واگن پارس، دو نفر در کارخانه آذر آب و بقیه هم در ماشین سازی و هپکو به شهادت رسیدند که مجموعا هفتادودو نفر شدند.»
از روایت دقیق تر ماجرای بمباران ۵ مرداد پرسیدم و آقای حیدری این گونه ادامه داد: «پدرم صبح زود، بیدارم کرد تا بروم نان بگیرم. ایشان هم یک ربع به هفت، باید به کارخانه می رفت. در منزل بنایی داشتیم و ایشان گفت: «یک ضد زنگ بگیر و به آهن ها بزن تا من بعدازظهر بیایم و کار را ادامه بدهم.»
حدود ساعت نه صبح، به شهر آمدم که ضد زنگ بخرم که صدای آژیر قرمز بلند شد. چهار هواپیمای عراقی، در حالی که در ارتفاع بسیار پایین پرواز می کردند، وارد شهر شدند. پدافندهای فراوانی در شهر و حوالی آن قرار داشت، ولی به دلیل پرواز هواپیماها در ارتفاع کم، امکان زدن آن ها وجود نداشت. در عرض یک دقیقه، هواپیماها آمدند، بمباران کردند و رفتند. شایعه شد که کارخانه آلومینیوم را زده اند. چون پدرم آن جا بود، نگران شدم. در حالی که ضد زنگ دستم بود، به طرف کارخانه دویدم.
تمامی راه ها بسته بود و مجبور بودیم پیاده برویم. مردم بسیاری را در طول مسیر دیدم که برای دیدن پدر و برادر هایشان به سمت کارخانه می رفتند و برخی کارگرها را نیز می دیدم که با همان لباس کار به سمت شهر می آمدند. به کارگرها گفته بودند: «فقط خودتان را به خانواده تان نشان بدهید، ابراز سلامتی کنید و فوراً برگردید تا کارخانه تعطیل نشود. دیگ های این کارخانه نباید بیش تر از نیم ساعت خاموش شوند.» تلفن و همه وسایل ارتباطی هم قطع شده بودند و باید حضوری به سراغ خانوده شان می رفتند.
به کارخانه که رسیدم، دیدم مینی بوس، وانت و آمبولانس های زیادی در حال حمل جنازه و مجروح هستند و با سرعت از کارخانه خارج می شوند. به داخل هر کدام از ماشین ها که به من نزدیک می شد، نیم نگاهی می انداختم تا شاید پدرم را ببینم. بعضی از دوستان پدرم را دیدم که برای دل داری دادن به من گفتند: «پدرت سالم است و مجروحان را به خمین برده است.»
کسی را داخل کارخانه راه نمی دادند. اوضاع، مثل جبهه جنگ بود. آمبولانس ها می رفتند و ماشین های آتش نشانی می آمدند. اوضاع عجیبی بود. از حدود ساعت ده و نیم که رسیدم، تا ساعت دو بعدازظهر، ماندم؛ ولی خبری از پدرم نیافتم. به خانه برگشتم. مادرم پرسید: «از پدرت چه خبر؟»
گفتم: «دوستانش گفتند، چیزی نشده و به خمین رفته است.»
مادرم راضی نشد و من دوباره به کارخانه برگشتم. باز هم دوستان ایشان را دیدم که گفتند، طوری نشده است. به سردخانه «بهشت زهرا(س)» و بیمارستان ها هم سر زدم، اما باز هم خبری از پدرم نشد. با بیمارستان هایی که مجروحان را به آن جا ها فرستاده بودند، تماس گرفتم، ولی مجروحی با نام حیدری بستری نبود. می گفتند: «اگر همراهی با مریض ها آمده، بلافاصله برگشته است.»
نگرانی ام مدام بیش تر می شد. ساعت نُه شب شد. تلاطم کار، خوابیده بود و همه جنازه ها به سردخانه و مریض ها به بیمارستان منتقل شده بودند. دوباره به سردخانه مراجعه کردم. برخی اقوام کمک کردند و سر و صورت جنازه ها را شستند که پدر من نیز در میان آنها پیدا شد!
نمی دانستم چه طور به خانه برگردم… فردا صبح، تشییع باشکوه هفتادودو شهید کارگر و کارمند این کارخانه ها برگزار شد. چون ساختمان حسابداری و حوالی آن را زده بودند، بخشی از شهدا کارمند و بخشی نیز کارگرانی بودند که برای امور اداری به آن جا مراجعه کرده بودند.»
جانباز گرامی، آقای مشهدی در لحظه بمباران، در صف نانوایی شاهد بمباران بوده است، او به برخی از شهدای آن روز اشاره کرد و گفت: «یک نمونه، کارگری بود به نام آقای «محتشم» که آن روز مرخصی بود، ولی برای دریافت مبلغی به آن ج
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 