پاورپوینت کامل کوله پشتی;سه کیلومتر خاکریز، سهم سیزده نفر ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کوله پشتی;سه کیلومتر خاکریز، سهم سیزده نفر ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کوله پشتی;سه کیلومتر خاکریز، سهم سیزده نفر ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کوله پشتی;سه کیلومتر خاکریز، سهم سیزده نفر ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
۲۰
خاطراتی از احیاء «محمد امیری» درباره عملیات رمضان
شبانه از میدان مین عبور کردیم
عملیات آزادسازی خرمشهر، تبعات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بسیاری در داخل و در سطح جهان داشت و محبوبیت رزمنده ها را در میان مردم افزایش داد. پس از عملیات «بیت المقدس»، دشمن از منطقه کوشک، جاده اهواز خرمشهر را زیر آتش گرفته بود و آن مسیر را ناامن کرده بود؛ بنابراین به ناچار تصمیم بر انجام عملیات «رمضان» گرفته شد تا دشمن به عقب رانده شود. این عملیات بین پیچ کوشک و شلمچه و با هم راهی ارتش به صورت ادغامی انجام شد. تقریباً نخستین تجربه ما برای کار ادغامی با ارتش بود؛ یعنی حتی در برخی از خطوط، در نیروهای پیاده هم به طور مشترک عملیات شد. در رمضان، دشمن که احتمال عملیات ما را در منطقه حدس می زد، موانع بسیار پیچیده ای ایجاد کرده بود؛ از جمله، ژنرال های مصری، طرح ایجاد خاکریزهای مثلثی شکل را ارائه داده بودند که فتح آن ها کار بسیار سختی بود.
عملیات آغاز شد، ولی بسیاری از یگان های چپ و راست ما به خاطر همین موانع پیچیده، موفق به پیش روی نشدند. ما که از وسط به خط زده بودیم، در حد یک گردان به جلو رفتیم؛ بدون این که با چپ و راستمان هم آهنگی داشته باشیم، به این تصور که آن ها نیز آمده اند. متأسفانه هنوز چنین ناهم آهنگی هایی بود. هوا مه آلود بود، ولی به حدی آتش ما و دشمن در منطقه سنگین بود که حدود ساعت هشت صبح، هنوز احساس می کردیم شب است. یک لحظه متوجه شدیم که نه خیر! انگار روز شده است. به پشت و سمت راستمان که نگاه کردیم، دیدیم همه عراقی اند، روحیه بچه ها کمی خراب شد. تازه فهمیدیم که ما زیادی جلو آمده ایم و دیگران نیامده اند. شاید بیست دقیقه ای گذشت و هنوز در شک بودیم که آیا آن ها واقعاً عراقی اند و ما محاصره شده ایم، یا نه. در این فکر بودیم که عراقی های پشت سرمان رفتند؛ شاید آن ها هم تصور کرده بودند که قیچی شده و در محاصره افتاده اند. تماسی برقرار کردیم، گفتند: «شما کجا هستید؟»
گفتیم: «نمی دانیم!»
اما آن خاکریزهای مثلثی شکل، الآن روبه روی ما هستند، ولی خبری از درگیری در اطرافمان نیست. شهید «چراغچی» گفت: «به سرعت به عقب برگردید که تنها شما جلو رفته اید و احتمال اسارتتان هست.»
حدود ساعت نه بود که به سرعت از رد پایمان که بر زمین نمناک آن جا مانده بود، به عقب برگشتیم. جالب این بود که ما این مسیر را در شب تاریک، بدون شناسایی رفته بودیم، ولی حالا که می خواستیم برگردیم، هر جا را که نگاه می کردیم، مین و سیم خاردار بود. به لطف خدا هیچ پایی روی هیچ مینی نرفته بود؛ با این که از میدان مین عبور کرده بودیم. تقریباً سه ساعت طول کشید که از میادین مین عبور کردیم؛ در حالی که همگی متعجب بودیم که چه گونه این مسیر پر از مین را آمده ایم. بدون تلفات برگشتیم.
سیزده نفری که تنها ماندیم
دو، سه روزی ماندیم تا این که سیزده نفر از ما را به یک تیپ مستقر در منطقه مأمور کردند. بچه های بسیج، روحیه شان طوری بود که عارشان می آمد بگویند: چون فلان جا خطرناک است، ما نمی مانیم.
آن ها ما را به خاکریزی که جلوتر از خاکریز خودشان بود فرستادند و ما هم بدون سؤال یا گلایه، مستقر شدیم. آن جا نقطه حساسی بود که دشمن، تازه از آن عقب نشینی کرده بود. فاصله ما به دشمن، به قدری نزدیک بود که صدای ماشین هایشان را هم می شنیدیم و جایی که ما مستقر بودیم، خیلی ناامن بود. چند روزی آن جا ماندیم و به پشت سرمان هم کاری نداشتیم.
روزی در هوای گرم ظهر، جوانی به نام «جامی» آمد و گفت: «هیچ کس پشت سر ما نیست.»
گفتم: « یعنی چی؟ آن همه نیرو چه شد؟»
برای اطمینان یک نفر را فرستادم. رفت و آمد و گفت: «هیچ کس این جا نیست.»
تعجب کردم. خودم رفتم و همه اطراف را چک کردم و دیدم که انگار هیچ کس این جا نبوده و خبری از هیچ کس و هیچ چیز هم نبود. داخل سنگرها حتی یک تکه نان خشک هم نبود و آب خوردن و مهماتمان هم تمام شده بود. واقعاً ماندیم که چه کار باید بکنیم؟! حتی جهت نیروهای خودی و دشمن را هم نمی دانستیم!
غروب شد. بچه ها که در آن روزها حسابی در اطرافشان فضولی کرده بودند، گفتند: «آن جلو، توی سنگرهای اجتماعی عراقی ها، که پیش از عقب نشینی، امکانات تدارکاتی شان در آن بوده، باید چیزی پیدا بشود.»
پشت سرمان کانالی با عرض چهار، پنج متر با همان قدر عمق بود که آبی شور و گرم در آن جاری بود و ما به ناچار اندکی از آن می خوردیم. این که اسیر بشویم را پیش بینی می کردیم. خودم و جامی داوطلب شدیم و قرار شد هر کدام به یکی از سنگرها برویم. به دیگر بچه ها سپردیم که هوای ما را داشته باشند. دو تا سنگر را نشان کردیم. زیر دید کامل دشمن بودیم، ولی مجبور بودیم برویم. وسایلمان را گذاشتیم تا کاملاً سبک شویم. پایمان را برهنه کردیم و با زیرپوش، به سمت آن سنگرها دویدیم و خودمان را به داخل آن ها پرت کردیم. دشمن که دقیقاً ما را زیر نظر داشت، شاید نیم ساعت این دو سنگر را زیر آتش گرفت و آن قدر تیر و گلوله زد که دیگر تصور
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 