پاورپوینت کامل پشت حرم امام حسین(ع) کتکم زدند! ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پشت حرم امام حسین(ع) کتکم زدند! ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پشت حرم امام حسین(ع) کتکم زدند! ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پشت حرم امام حسین(ع) کتکم زدند! ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
«مصطفی» از نیروهای گل اردوگاه شهدای تخریب بود و شکر خدا عمرش به دنیا باقی بود و هنوز هم هست. این شکر خدا، خیلی غلیظ و از ته دل است؛ چون این گل تخریب، آن قدر حادثه ها دیده است که زنده ماندنش شکر این جوری هم دارد. البته از دل او فقط خدا خبر دارد که از ماندن خود دلشاد است یا غم ماندن در دنیا و حسرت جاماندن از قافله بروبچه های آسمانی تخریب دل خوشی برایش نگذاشته است.
نخستین بار او را در غروب یکی از روزهای اول زمستان ۶۲ دیدم. شصت هفتاد نیروی بسیجی و پاسدار وظیفه به اردوگاه آمده بودند که مصطفی از دسته دوم بود. از آن آدم های هیکلی و قوی بنیه که صدایشان هم با هیکلشان هم آهنگ بود و معروف بود که این ها اگر بخواهند سخنرانی کنند، بلندگو لازم ندارند.
بسیجی های گروه کم کم آب رفتند، ولی پاسدارها تا آخر خدمت ماندند و از میان آن ها، مصطفی بیش تر ماند؛ تا روز آخر جنگ. چندماهی که از آمدنش گذشت، تبدیل شد به یک نیروی تمام عیار جاافتاده، همه کاره و آچارفرانسه گردان که محبوب همه بود. از رانندگی ماشین تدارکات گرفته تا تعمیرات تانک، رانندگی با مین کوب در میدان های بستان و هویزه، معبرزنی و پاک سازی میدان. او همه کار کرد و از ارکان گردان تخریب شد. فقط فرمان دهی نکرد که البته دل و جان و حال و هوایش چندان با این چیزها سنخیت نداشت.
اردیبهشت ۶۵، با ماه رمضان مصادف شده بود و برای نخستین بار اجازه گرفتیم که نیت کنیم و در اردوگاه روزه بگیریم؛ البته به خاطر آن مدل روزه گرفتن، شرمنده خداییم. از افطار تا سحر که هوا خنک بود، بیدار می ماندیم و از سحر تا ظهر، در سوله ها استراحت می کردیم. ظهر برای نماز بیرون می آمدیم و بعدازظهر هم تا وقتی که گرمای جهنمی آن روزها دامن برمی کشید، باز استراحت می کردیم. پس از آن، دو ساعت باقی مانده تا اذان را فوتبال بازی می کردیم و بعد هم هفت هشت لیوان شربت خاک شیر نوش جان می کردیم. اما روزه گرفتن مصطفی جور دیگری بود. روزها رانندگی می کرد و در آن جهنم سوزان جنوب تابستانش که خیلی زود شروع می شود، در مسیر اهواز فاو تردد می کرد و وقتی به اردوگاه برمی گشت، چهره اش دیدنی بود. ماشین های تویوتای داغ بی کولر و هوای گرم مسیر، او را یک روزه دار دوست داشتنی کرده بود. با همان حالش، غروب ها زحمت شربت خاکشیر را هم می کشید.
در پنجم تیر ۶۷ که جزایر مجنون در آستانه تصرف نیروهای عراقی قرار داشتند، سیزده نفر از نیروهای تخریب، از اردوگاه به جزیره رفتند تا با انهدام جاده، مانع پیش روی زرهی دشمن شوند. روز بعد، تأخیر آن ها در بازگشت، مصطفی را راهی جزیره کرد.
آن چه در پی می خوانیم، از زبان خودش است که شیرینی خاص خود را دارد و تنها اشاره ای است به تقدیر خاصش در آخرین ساعات جنگ.
«از اردوگاه به «نسّاجی» رفتیم که برگه تردد بگیریم و بعد رفتیم لشکر ۴۰ صاحب الزمان(عج) در جاده صاحب الزمان(عج) که اسلحه و ماسک بگیریم. یکی آن جا گفت: «جلو نروید، خر تو خره!»
گفتم: «یکی از خرها هم من!»
در مسیر که می رفتیم، حال و هوای منطقه، حرف آن بابا را تأیید می کرد. داخل قرارگاه نصرت شدیم، ولی کسی از بچه های تخریب خبر نداشت. پنج دقیقه بیش تر معطل نشدیم. ماشین را روشن کردم که جلوتر برویم. هلی کوپتر های عراقی آمدند بالای سرمان و چون در فاو هم مثل این را دیده بودم، فکر کردم چند تا شلیک می کنند و می روند، ولی تعداد آن ها بیش تر شد و احساس کردم خیلی وضع خراب است. نزدیک سی نفر پشت تویوتا سوار شدند و من با سرعت زیادی رو به ایران حرکت کردم. دویست متر که دور شدیم، موشک یکی از هلی کوپتر ها نزدیک ماشین خورد. عده ای شهید شدند و عده ای هم مجروح و من با یک ترکش ریز در سر، از ماشین پیاده شدم و فرار کردم. سریع به داخل بهداری کنار جاده رفتم، ولی چون امن نبود، بیرون آمدم. در همین هنگام یک عراقی در چندمتری من بود، به سمتم شلیک کرد. سه تا گلوله خوردم و اگر یکی از نیروهای خودمان او را نزده بود، کارم تمام بود. با همان حال، خود را از جاده دور کردم و داخل نیزارها شدم. نی ها بلند و خاک زمین، پوک و نرم بود. با دست چاله ای کندم و داخل آن رفتم. هلی کوپترها هر کس را که از بالا می دیدند، با گلوله می زدند. کمی علف خشک روی سرم ریختم و منتظر شب شدم.
خون زیادی ازم رفته بود و تحرک زیادی نداشتم. از دور ماشین را می دیدم که عراقی ها دوره اش کرده اند و مجروحان داخل آن را با تیر خلاص می زنند. شب را بی هوش و خواب پشت سر گذاشتم و صبح از شدت آفتاب بیدار شدم. تشنگی امانم را بریده بود. یادم آمد که شهید «عاصمی» گفته بود که ریشه نی طبقه طبقه است و داخل آن کمی آب است. یکی از آن ها را کندم، بوی خیلی بدی می داد؛ آن قدر که استفراغ کردم، ولی چاره ای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 