پاورپوینت کامل خشاب;تازه فهمیدم کجا هستم! ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خشاب;تازه فهمیدم کجا هستم! ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خشاب;تازه فهمیدم کجا هستم! ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خشاب;تازه فهمیدم کجا هستم! ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

۱۹

بالاخره انتظارها به سر آمد. ساعت ده یازده صبح یازده بهمن ۵۹، به اهواز رسیدیم. احساس غریبی داشتم. هر چه بود، حال خوشی بود. در ساعتی که به انتظار اتوبوس نشسته بودیم، گوش هایم را تیز کردم، شاید صدای جنگ را بشنوم. به زحمت می شد صدای شلیک گلوله های توپ را شنید.

از ایستگاه کارون که به دلیل تخریب ایستگاه اصلی قطار اهواز، فعال شده بود، با اتوبوس به مدرسه «سعدی» یا همان «اردوگاه مبارزان» در آن سال ها برخی از مدرسه های اهواز، به محل استقرار رزمندگان تبدیل شده بود منتقل شدیم. مدرسه بعدی در «پاداد» شهر اهواز بود که در اختیار «گروه جنگ های نامنظم دکتر چمران» بود.

وقتی وارد شدیم، نخستین نکته ای که توجه ما را به خود جلب کرد، سقف فروریخته سالن اصلی بود که توسط خمپاره ستون پنجم، تخریب شده بود. سیصد نفر را به طور مساوی در کلاس هایی که به جای میز و صندلی، با موکت و پتوی سربازی فرش شده بودند، جای دادند. همان شب، تعدادی از بچه ها برای نگهبانی از اطراف ساختمان مدرسه و سالن اصلی تعیین شدند. دیوار کوتاه و مشبک اطراف مدرسه کافی بود، تا نگهبان های نوجوان و بی تجربه نگران شوند. آن شب تا صبح، صدای فریاد ایست ایست و شلیک گلوله های گاه و بی گاه، خواب را از چشمانمان گرفت.

صبح روز دوم، پس از صرف صبحانه به سمت اردوگاه «درب خزینه» واقع در جاده شوشتر حرکت کردیم. قرار بود به مدت پانزده روز، در آن جا آموزش فشرده جنگ های پارتیزانی و سلاح های ضد تانک را فرا بگیریم.

هنگام ورود، مسئولان اردوگاه به استقبالمان آمدند. برادر «گلستانی» با قامتی رشید و محاسنی بلند، آمده بود که خود را فرماند اردوگاه معرفی کرد. سه فرمانده دیگر، مسن تر از آن به نظر می رسیدند که بتوانند پا به پای ما، آموزش های سخت و فشرده وعده داده شده را هم راهی کنند. از این جهت خوشحال بودیم و روزهای خوش و خرمی را برای خود در اردوگاه تصویر می کردیم؛ اما خیلی زود خیال بافی های ما مانند ابرهای کارتونی پراکنده شد.

پس از نماز صبح، آماده دویدن و مراسم صبحگاه شدیم. دقایقی بعد، هر سه گروهان، پشت سر هم، روی جاده شوشتر، سلاح به دست در حال دویدن بودند. دقایق نخست شعار، شوخی و خنده، فضای جاده را پر کرده بود، اما کم کم آثار خستگی در چهره ها نمایان شد. طولی نکشید که جز صدای نفس زدن و آهنگ پای بچه ها، صدایی به گوش نمی رسید.

در همین هنگام برادر «مرادی»، فرمانده گروهان ما، که پیرمرد ضعیفی به نظر می رسید، در حال دو به سمت عقب رو به گروهان کرد و گفت: «دیگه صدای کسی در نمی آد. نکنه خسته شدید؟»

ساعتی بعد در حالی که خیس عرق بودیم، فرماندهانِ به ظاهر پیر گروهان ها، قبراق و سرحال دور گروهان خود می چرخیدند و فریاد می زدند: «بدو تنبل! این جوری می خواهی بری به جنگ دشمن؟»

و از این دست حرف ها. تازه فهمیده بودیم که آن جا کجاست.

یادم آمد زمانی که در پادگان «حُر» تهران آموزش می دیدیم، یکی از مربیان می گفت: «دعا کنید شما را برای آموزش به درب خزینه نبرند، آن جا همان ج

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.