پاورپوینت کامل ترکیه را فراموش کردم، با هر گلوله یازهرا(س) می گفتم ۴۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ترکیه را فراموش کردم، با هر گلوله یازهرا(س) می گفتم ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ترکیه را فراموش کردم، با هر گلوله یازهرا(س) می گفتم ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ترکیه را فراموش کردم، با هر گلوله یازهرا(س) می گفتم ۴۴ اسلاید در PowerPoint :
۵۴
گفت وگویی با «ابراهیم حکمت» از رزمندگان ترکیه و فرماندهان دوران دفاع مقدس ایران
دفاع مقدس وسعت بی نهایتی است که هنوز ناشناخته های بسیاری از آن در گوشه گوشه ذهن و دل اهل جبهه مانده است و کسی را می خواهد که دل به این دریا بدهد، بکاود و بکاود و پیدا کند، آن چه که باید پیدا کند.
دفاع مقدس هشت ساله، دفاع از ایران نبود، دفاع از اسلام بود، دفاع از تشیع و نام حسین(ع)؛ به همین خاطر بودند کسانی که گرچه اهل ایران نبودند، اما به خاطر صیانت از تشیع و اهل بیت(ع) وارد جبهه های جنگ شدند و جانانه جنگیدند.
توفیقی دست داده بود که چند روزی را مهمان شیعیان مخلص اهل بیت(ع) در استانبول ترکیه باشم. نخستین روز ورودم به استانبول بود. در کنار تعدادی از ایرانیان مقیم استانبول، در کنار مسجد تاریخی «بؤیوک والده خان» (مسجد ایرانیان) ایستاده بودم و منتظر شروع مراسم جشن میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) بودم. در میان همهمه، صحبت ها و گفت وگوها، لهجه خاص و زیبای استانبولی یکی از حاضران که فارسی صحبت می کرد، توجهم را جلب کرد. نزدیک تر رفتم. چهره اش جوان بود، اما پا به چهل سالگی و میان سالی گذاشته بود. با کت و شلواری دارچینی رنگ، با شور و حرارت با چند نفر از کارکنان سفارت صحبت می کرد. انتظار شنیدن هر صحبتی را داشتم، جز جبهه و جنگ. جبهه و جنگ کجا و استانبول کجا؟ شنیده بودم و البته دیده بودم که مردم ترکیه جزو متعصب ترین مسلمانان به حساب می آیند، اما این که کسی از آن ها در جبهه های جنگ حضور یافته باشد و الآن هم جلوی چشمانم حی و حاضر باشد، برایم عجیب و جالب بود.
آن شب گذشت و بعد از چندروز قرار شد با مداح سرشناس ایرانی حاج «سید حسین شربیانی» که البته در ترکیه و استانبول خیلی معروف تر از ایران است، سوار بر ماشین بسیجی خاک جبهه خورده ترکیه ای شویم تا ما را به مراکز مذهبی شیعیان ببرد.
ما هم فرصت را از دست نداده و دست به کار شدیم و تا ما را به مقصد برساند و برگرداند، با او داخل ماشین به گفت وگو پرداختیم. نگاهی هم به سایت زیبایش انداختیم؛ سایتی پر از خاطرات دفاع مقدس و عکس هایی که هرکدام حرف ها برای گفتن دارند. هنوز هم حال و هوای جبهه را داشت و گرم و صمیمی بود. «ابراهیم حکمت»، طلبه، اهل ترکیه و رزمنده جبهه های جنگ ایران علیه عراق، متولد ۱۹۶۵ آدانای ترکیه. او یکی از چهار رزمنده ترکیه ای است که هرکدام از طریقی خود را به این جبهه رسانده بودند. از این چهار تن، دو نفر به شهادت رسیده اند و دو نفر دیگر شهید زنده اند و در جبهه ای دیگر به مبارزه مشغولند. حکمت، نخست مذهب علوی داشته است، اما اکنون به عنوان یک شیعه اثنی عشری در ترکیه مشغول به فعالیت های فرهنگی است.
در ترکیه
خانواده ما، مذهبی علوی داشتند. انقلاب اسلامی ایران تازه به پیروزی رسیده بود و من دوران معادل راهنمایی را در ترکیه سپری می کردم. در کتاب های تاریخ ترکیه، حکومت ایران را شاهنشاهی نوشته بودند. معلممان گفت: عبارت شاهنشاهی را خط بزنید و به جای آن بنویسید، جمهوری اسلامی.
برای ما جالب بود که بدانیم این جمهوری اسلامی یعنی چه. کم کم پی گیر شدم و چیزهایی متوجه شدم. این مسأله همیشه در ذهنم بود. کم کم علاقه ای به جمهوری اسلامی در من ایجاد شد و همیشه از خدا می خواستم که مرا با جمهوری اسلامی آشنا کند.
مدتی نگذشته بود که یکی از بچه های اهل کرکوک مرا با دو نفر از دانشجویان ایرانی آشنا کرد. آن موقع دیگر در دوران دبیرستان بودم و از همان سال ها تصمیم قطعی گرفتم که به ایران بروم. پس از تکمیل دوران دبیرستان، به دلیل آزارهای دولت جدید ترکیه که با کودتا روی کار آمده بود، تصمیم به مهاجرت از شهرمان گرفتیم. فضای آن سال ها بسیار سیاسی بود. من با دو دانشجوی ایرانی ارتباط پیدا کرده بودم و باهم فعالیت داشتیم. یکی اهل مشهد بود و یکی اهل سلماس. پس از مدتی، آن دو دانشجو به خاطر فعالیت های سیاسی دستگیر، ۴۵ روز بازداشت و زندانی و بعد از ترکیه اخراج شدند.
بعد از اخراج آن ها به شهر ملاطیه رفتم. شش ماه با علویان آن جا فعالیت های دینی و سیاسی داشتم و برای مردم از اهل بیت(ع)، چهارده معصوم و ولایت می گفتم، این که چرا آمده اند، چرا می خواهند ما را هدایت کنند و اصلاً چرا باید برای آن ها ارزش و احترام قائل شویم، این که ما هرقدر به اهل بیت(ع) عشق داشته باشیم، به همان نسبت ارزش پیدا می کنیم. آن موقع جنبه سیاسی خط امام در ترکیه؛ حتی در بین اهل سنت، زیاد مطرح بود و مردم به جمهوری اسلامی و انقلاب ایران علاقه نشان می دادند.
من پس از گذشت شش ماه، با خانواده به استانبول مهاجرت کردم.
در ایران
از مسجد بؤیوک والده خان نامه ای به عنوان معرفی نامه برای ورود به حوزه علمیه گرفتم و راهی ایران و شهر قم شدم. سال ۶۱ بود. وقتی وارد قم شدم، به مدرسه «حجتیه» رفتم، پس از ثبت نام، برای آموزش زبان فارسی راهی نجف آباد شدم و پس از سپری کردن این دوره به قم برگشتم.
تصمیم قطعی داشتم که طلبه شوم، اما پس از این حرف حضرت امام که فرمودند جبهه ها را پر کنید، با خود گفتم، ما مسئولیتی داریم و باید آن را به انجام برسانیم. رفتم پیش مسئولان امر و درخواست حضور در جبهه ها را دادم. گفتند: شما خارجی هستید و نمی توانید در جبهه ها شرکت کنید.
خلاصه هر روز ما را به جایی فرستادند و بالاخره میسر نشد. پیش یکی از آقایان مراجع رفتم و گفتم: من می خواهم به جبهه بروم.
گفتند: ترکیه به شما بیش تر احتیاج دارد.
گفتم: اگر من جبهه بروم، اگر خواسته خدا باشد، می توانم زنده بمانم.
بالاخره نامه ای نوشتند، رفتیم به اداره جهادسازندگی نجف آباد و از آن جا به قرارگاه «کربلا» رفتیم.
در جبهه
با بچه های رزمنده در قسمت رزمی مهندسی پشتیبانی جنگ بودیم و با طلبه های رزمنده دیگر در آبادان و اهواز درس می خواندیم. پیش از هر عملیات، سنگر و راه درست می کردیم؛ در جاهایی مثل بزرگراه بدر و جزیره مجنون. مدتی بعد به بچه های جهاد گفتم: من می خواهم اسلحه به دست بگیرم.
مرا به فرماندهی جهاد شوشتر فرستادند و از آن جا به گتوند رفتم. بالاخره سال ۶۴ از گتوند به لشکر «۷ ولی عصر» اندیمشک و از آن جا هم به گردان «مالک اشتر» اعزام شدم. پس از مدتی هم فرمانده گروهان «مسلم(ع)» شدم.
بیش تر مأموریت های ما در کردستان بود. بعد از مأموریت های کردستان، با لشکر ۷ ولی عصر در عملیات «کربلای ۵»، در شلمچه شرکت کردم. در عملیات «والفجر ۸» فاو هم حضور داشتم. پس از عملیات فاو و شلمچه، بیش تر در مأموریت های جزیره مجنون شرکت داشتم و این دورانی بود که آقای «رفسنجانی» به این نتیجه رسیده بودند که در جنوب نمی توانیم با دشمن مقابله کنیم؛ به دلیل این که آن جا زمین ها هموار است و آن ها هم تکنولوژی پیشرفته، ماهواره و امثال این ها دارند. البته زمستان ها مشکل چندانی وجود نداشت؛ به دلیل این که هو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 