پاورپوینت کامل محمد چشم به عقبی گشود ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل محمد چشم به عقبی گشود ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل محمد چشم به عقبی گشود ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل محمد چشم به عقبی گشود ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

۲۷

چهره «محمدتقی» را هیچوقت از یاد نمیبرم. وقتی به تخریب قرارگاه آمد، سنوسال کمی داشت. هر کس هم که او را میدید، انگار که یک بچه را دیده است. آخر جنگ دیگر ریشی بر صورتش آمده بود. چهره بانمکی داشت، اما نوع حرف زدن و خندیدنش، نمکیتر بود. شوخطبعیهایش دیگر تکرارشدنی نیست.

سال ۶۲ تازه شروع شده بود که مادرش را راضی کرد و با دستکاری در شناسنامهاش، بار سفر به جنوب را بست. خودش در یادداشتهایش سن واقعیاش را چهارده سال نوشته بود. گاهی برای درسهای مدرسه و در کنار آن درسهای حوزه، به تهران برمیگشت. از اول تا آخر جنگ، تخریبچی بود. رد او را در تخریب قرارگاه یا تخریب لشکر «۷» در این طرف مرز و گاهی هم در عملیاتهای برونمرزی «فتح» در کرکوک و… در آن طرف مرز، میشد پیدا کرد.

الآن که یاد آن روزها میافتم، محمدتقی را در سالهای ۶۲ و ۶۳ که دوستانش هنوز شهید نشده بودند، خیلی سرحالتر و خندهروتر به یاد میآورم. دوستان که بار سفر را نوبت به نوبت بستند، حال و هوای محمدتقی هم عوض شد. از شوخیهایش میشد فهمید که حالش چهطور است؟

برای مدت کوتاهی، خانهای در قم گرفته بود و درس حوزه میخواند. آدرس که میخواستیم میگفت: «نزدیک خانهمان یک قالب یخ است، اگر آمدید همان بغل خانه ماست!»

یا در جاده خندق عملیات «بدر»، شوخیاش گل کرده بود و میگفت: «برادرها! خوب گوش کنند که آموزش خوردن آب با ماسک را بدهم.»

ما هم فکر کردیم که میخواهد یک حرف حسابی بزند. بعد ماسک را زد و قمقمه را هم دستش گرفت. خوب که در دلش به ما خندید، ماسک را برداشت، سرحوصله، آب را خورد و بعد ماسک را زد.

اما سال ۶۶ که دیگر از دوستان صمیمیاش کسی نمانده بود، دیگر دل و دماغ سالهای پیش را نداشت. «مصطفی جعفرپوریان» و «امیر گلیپیرا»، دو نفر از همانها بودند که رفتنشان دل تقی را آتش زد. مصطفی که رفت، باز «امیر» بود که مونس تقی شود، ولی امیر هم تابستان ۶۶ رفت.

خانه تقی نزدیک خیابان «شکوفه» بود که گاهی تنها و گاهی با امیر میرفتم. یکروز سه نفری با هم قدم میزدیم که تقی از من خواست قضاوت کنم. گفتم: «قصه چیست؟»

گفت: «ما برای مصطفی مقالهای نوشتهایم. من در اول آن نوشتهام که مصطفی در فلان سال و روز چشم به جهان گشود، ولی امیر میگوید که باید بنویسی پا به جهان گشود، نه چشم!»

خدایا! اینها الآن در کدام طبقه از بهشت برین تو ساکن شدهاند که هم نگاه ما، هم فهم و درک ما از آن بیگانه است؟

زنده بودن تقی در جنگ هم از درک ما خارج بود. جنگ تمام شد و از دوستان او کسی باقی نماند. بعد از رحلت امام، نایی برای تقی باقی نماند. در آن روزهای بیقراری و بیپناهی، گاهی تقی به منزل ما میآمد و گاهی من به منزل آنها میرفتم و با حرفهایمان، تسکینی برای دردهای مشترکمان بودیم.

تقی در نوشتههایش ذکر احوال خود را کرده است:

«روزها چه غریبانه سپری میشوند

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.