پاورپوینت کامل خیمه;دخترم! بابا در «راه» است ۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خیمه;دخترم! بابا در «راه» است ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خیمه;دخترم! بابا در «راه» است ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خیمه;دخترم! بابا در «راه» است ۱۷ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
«انسیه احمدی» یکی از زنان روستای «آب سرد» بروجرد است. وقتی از او جدا می شوی، حرف هایش توی گوشت زنگ می زنند و قلبت را می فشارند؛ می فهمی که صبر کردن حدی ندارد.
دخترش سه ساله بود که تصمیم گرفت به خاطر اعتقاداتش، راه همسر شهیدش را ادامه دهد و به جبهه برود؛ مکانی که در شب و روزش جز صدای انفجار و گلوله، صدایی به گوش نمی رسید. اما او معتقد است که جنگ با همه سختی ها و مرارت هایش، لطافتی روحانی داشت و او آن لطافت را لمس کرده است. می گوید: «می شود در جنگ هم، عشق را در چشمان کودکان چهارده ساله دید.»
گفت وگوی صمیمانه ما را با خانم احمدی بخوانید:
خانم احمدی! چه شد که درگیر جنگ شدید و چرا به جنگ رفتید؟
نفسش بند آمده است. کمی آب می نوشد و پس از لحظاتی سکوت می گوید: یک دفعه چند تا شهید آورده بودند. همسرم می گفت: ای خدا! یعنی می شود روزی هم من را این جوری روی دست بیاورند؟
تمام تنم لرزید. گفتم: علی! اگر زبانم لال، بلایی سر تو بیاید، من از غصه دق می کنم!
گفت: نه عزیزم! غصه خوردن ندارد. آدم باید خیلی خوشحال باشد که همسر شهید باشد و راه او را ادامه دهد.
آخر و عاقبت هم راضیم کرد برود جبهه. قرار بود برود کردستان. هر چهل روز برایمان نامه می نوشت و از حالش باخبرمان می کرد. چند باری هم مرخصی گرفت و آمد دیدنمان.
روزی که قرار بود فردایش به جبهه برود، گفت: دوربین هم ندارید یک عکس ازم بگیرید تا برایتان یادگاری بماند؟
کسی حرفی نزد. این آخرین باری بود که من علی را می دیدم. شصت روز از رفتنش می گذشت، اما هیچ خبری از او نبود. یک شب خواب دیدم علی توی یک دشت نشسته و صدا می زند: انسیه! بیا که علی ات به آرزویش رسیده است.
از خواب پریدم و مات و مبهوت همان جا توی تاریکی نشستم. پدرم از خواب بیدار شد و گفت: انسیه، دخترم! چرا بیداری؟ چرا توی تاریکی نشسته ای؟
گفتم: بابا! علی شهید شد!
پدرم گفت: مگر دیوانه شده ای؟! این چه حرفی است که می زنی؟ اگر مادرت بشنود، غوغا به پا می کند.
گفتم: به خدا شهید شده!
گفت: آخرش با این حرف هایت من را هم دیوانه می کنی. بلند شو، صدقه بگذار کنار و بخواب.
صبح زود که بیدار شدم، به دخترم گفتم: بابا تو راه است، دارد می آید.
بعدها تعریف کردند که علی و دوستش دقیقاً همان ساعتی که خواب دیده بودم، هدف قرار گرفته اند و شهید شده اند. منتظر ماندم جنازه اش را بیاورند توی خانه. نه گریه می کردم، نه خودم را می زدم، اما چهارستون بدنم می لرزید. تابوتش را که توی حیاط خانه پایین گذاشتند، نمی توانستم از جایم تکان بخورم.
سه سال از شهادت علی می گذشت و دخترم حالا سه ساله بود. همیشه به فکر حرف علی بودم که گفته بود: «آدم باید خیلی خوشحال باشد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 