پاورپوینت کامل تابوت احمد، سبک بود! ۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تابوت احمد، سبک بود! ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تابوت احمد، سبک بود! ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تابوت احمد، سبک بود! ۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۰
محله ما در اصفهان از محله های قدیمی بود و از داشتن الوات بی نصیب نبود. پیش از انقلاب به دلیل وضع فرهنگی نابسامان، الواط از ساعت هشت شب به بعد، سر کوچه و نرسیده به مسجد جمع می شدند. با شروع انقلاب، بعضی برای خودنمایی هم که شده، با انقلاب هم راهی می کردند و به خاطر مخالفت با رژیم شاه چون روحیه مخالفت در بین آنان یک اصل است انقلابی شده بودند. امّا کم کم با تثبیت انقلاب، خود را در تنگنا دیدند و شروع به مخالفت با انقلابیون کردند. در ابتدای کار کمیته و بعداً سپاه، کنترل شهر را به دست گرفت و یکی، دو نفر از آنان در تعقیب و گریز، کشته و زخمی شدند. با تشکیل بسیج، آن ها دیدند که باید رودروی بچه محل های خود بایستند و این کار در مرام آن ها کار شایسته ای نبود و زیر بار هر چیزی می رفتند، غیر از درگیر شدن با بچه محل های خود البته برای درگیری با بچه های محل های دیگر ابایی نداشتند . روحیه انقلابی مردم نیز در این میان کمک کرد تا روز به روز از تعداد آن ها کاسته شود. هرچند عده ای هم بودند که موقعیت را عالی ارزیابی کردند و به صف انسان های متدین و انقلابی پیوستند. با شروع جنگ تحمیلی هم تعدادی از آنان با گذشته خود خداحافظی کرده و پا به پای رزمندگان قدم برداشتند.
«احمد» در میان لات های محل، شهرت عجیبی داشت. معروف بود که دیوار هیچ باغ میوه ای نیست که او حتی برای یک بار هم که شده، از دیوارش بالا نرفته باشد. در اوایل سال ۱۳۵۷ بود. شبی داشتم با دو تا از نوجوان های مسجد میزهای قرآن را برای شروع جلسه می چیدم. او با دو نفر از دوستانش وارد مسجد شد. یکی از بچه ها که داشت میزها را می آورد، متوجه نشد و میز به پای دوست احمد گرفت. او ناله ای زد و گفت: آهای بچه! حواست کجاست؟
احمد هم بلند شد و چنان زد توی گوش دوست ما که برق از چشمانش پرید. صورتش سرخ شد، امّا از ترس چیزی نگفت. جلو رفتم و گفتم: فکر کردی خیلی مردی؟ دست روی کوچک تر از خودت دراز می کنی؟ از خدا بترس!
گفت: برو بچه! تو هم اگر به خاطر بابات نبود، همین جا ادبت می کردم.
بعد هم از مسجد بیرون رفت. اواخر سال ۱۳۵۹ بود که شنیدیم احمد دوره نظامی دیده و همراه رزمندگان به کردستان رفته است. بچه ها از شجاعت هایش که زبان زد خاص و عام بود، می گفتند. می شنیدیم که به مرخصی آمده و تیپش با گذشته کاملاً تغییر کرده است و این که، به دنبال افرادی می گردد که به آن ها ظلمی کرده یا از باغشان میوه ای خورده، تا حلالیت بطلبد و آن ها را راضی کند.
اوایل سال ۱۳۶۰ بود و برای جبهه نیرو برده بودیم. تیپ های مختلف سپاه در پادگان دوکوهه اندیمشک مستقر بودند؛ تیپ «۲۷ محمدرسول الله(ص)»، تیپ «۱۴ امام حسین(ع)» و تیپ های دیگر. همه در حال آماده شدن برای عملیات «فتح المبین» بودند. داشتم از نماز برمی گشتم و به طرف مقر خودمان می رفتم که یک نفر جلویم سبز شد. جلو آمد و گفت: سلام پسر اوستا! این نامی بود که در محل من و برادرم را به آن صدا می کردند؛ چون پدرم یکی از بزرگان محل و استاد نجاری بود و به خاطر اخلاق محکمی که داشت، بیش تر لات های محل که امیدی به خوب شدنشان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 