پاورپوینت کامل مینی بوسی به رنگ آسمان ۳۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مینی بوسی به رنگ آسمان ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مینی بوسی به رنگ آسمان ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مینی بوسی به رنگ آسمان ۳۳ اسلاید در PowerPoint :
۶
حاشیه کنگره بزرگ داشت شهدای روحانی ایلام
دبیرستانی بودیم. میان آن همه تبلیغات مسموم گروهک های مارکسیستی و ملی گرا، التقاطی و آنانی که شعار «ایلام قلب کردستان» را سر می دادند، به دنبال کسی می گشتیم که دستمان را بگیرد و نگذارد که به بی راهه برویم. با جمعی از دوستان دبیرستانی با او آشنا شدیم. روحانی بود، فاضل، شاگرد شهید «قدوسی»، از مدرسه «حقانی» قم، متعبد، متشرع، ساده پوش و کم خوراک. در مدار جاذبه اش که افتادیم، خودمان را در مدار امام و انقلاب یافتیم و مجذوب شهدا. گاه گاهی پدرش که یک روحانی پیر زاهد و عارف بود، به ایلام می آمد، آن وقت دنیای دیگری به رویمان گشوده می شد. با دیدن پدرش حقارت دنیا و بزرگی روح مؤمن را با تمام وجود حس می کردیم.
درس و مدرسه که تمام می شد، خودمان را بهش می رساندیم. نان و پنیر و هندوانه او خوش مزه تر از پلو و خورشت خانه بود. محل زندگی اش پاتوق روحانی هایی بود که برای اعزام به جبهه ها، مدرسه ها و محله ها، به شهر می آمدند؛ پاتوق بچه های حزب اللهی که کار «بنی صدر» و لیبرال ها را در شهر تمام کرده بودند. گاه گاهی هم پاتوق رزمندگانی که از خط برمی گشتند، بود.
نفهمیدیم که برایمان نقشه دارد. چشممان را که باز کردیم، خودمان را توی یک مینی بوسی آبی رنگ دیدیم به رانندگی خودش. مقصدمان مدرسه عملیه «حضرت صاحب الامر(عج)» آشتیان بود با خوابگاه های خشت و گلی مَدْرَس های سرد. پشت سرمان ولی دعاهای گرم بود و حمایت معنوی و دعای خیر آیت الله «حیدری ایلامی» و تشویق های بچه حزب اللهی های شهر. انصافاً حزب الله ایلام سنگ تمام گذاشت؛ آن قدر که امروز هم از دعای خیر فراموششان نمی کنیم. وقتی شنیدند که مسافران مینی بوس ایلام آشتیان در حجره ها سوخت ندارند، از کوه های ایلام هیزم جمع کردند و آوردند آشتیان؛ طوری که آشتیانی ها تعجب کردند. حزب اللهی ها می گفتند: کوره حوزه علمیه که گرم باشد، کوره انقلاب گرم می ماند.
هر چند وقت یک بار هم برای این که احساس دل تنگی نکنیم، یا خود راننده مینی بوس که ما او را «حاجی» صدا می زدیم، یا یکی از بچه حزب اللهی ها، ما را با همان مینی بوس به ایلام می برد. وقت برگشت هم دانه دانه جمعمان می کرد که مبادا جا بمانیم از کاروانی که می رفت همه چیزش را فدای امام و انقلاب کند. وقت نماز مینی بوس در هر شرایط جوی می ایستاد و غذای راه همان غذای همیشگی بود؛ نان و پنیر و به میوه ای در کنارش. یادم نمی رود، روزی راننده ما یکی از بچه های حزب الله ایلام بود. به کرمانشاه که رسیدیم، ما را یک راست برد کبابی. با پول خودش به همه ما کباب داد و گفت: بالاخره حاجی شما را از گرسنگی می کشد!
همان روزها آیت الله حیدری ایلامی به حاجی گفته بود: کاری که من آرزویش را داشتم، تو انجام دادی.
و برخی از سران جریان های التقاطی و مخالف نظام در ایلام و بازماندگان گروهک های به جامانده گفته بودند: حالا می بینید؛ هیچ کدام از مسافران این مینی بوس طلبه نمی شوند.
ما که نفهمیدیم چه نقشه ای در سر داشتند، ولی همین را فهمیدیم که اراده خداوند جور دیگری رقم خورد.
همان روزها یکی از طلبه های این مینی بوس، خوابی دیده بود و تعریف کرده بود: خواب دیدم کربلا به پا شده است. صدای «هل من ناصر» امام حسین(ع) بلند است و مینی بوس ما به مقصد کربلا در حرکت است. در مسیر برخی سوار و برخی پیاده می شدند.
روزها گذشت. با هر رفت وآمد مینی بوس، یکی کم و یکی اضافه می شد؛ اما هسته اصلی سر جایش باقی ماند و به نان و پنیر طلبگی ساخت.
هنوز جای بعضی بچه ها را به یاد دارم، شهید «شمسی» که عاشق خوابیدن در ماشین بود، آخرها می نشست، آخر هم به قافله شهدا پیوست؛ درست در روزهایی که درِ شهادت در حال بسته شدن بود، و شهید «همتی» پرانرژی بود و کم سن وسال که جلوی جلو، کنار جانباز «نعمتی» می نشست و نقش شاگردی حاجی را ایفا می کرد. او که جزو نخستین گردانی بود که وارد فاو شده بود، اولین طلبه شهید مینی بوس شد. وسط مینی بوس، شهید «مؤمنی» با آن قدو قامت ریزش، همیشه صندلی تکی می خواست. آخرش هم تک پرید. سال ها جنازه اش روی زمین ماند و پس از جنگ، تک برگشت. حاجی هم با چشم اشک ریزان، شبانه حرکت کرد و خودش را رساند «بیشه دراز»، برای استقبال از او.
آن روزها هر هفته و هر ماه، یکی دوتا می رفتند جبهه، یکی می رفت مزار شهدا، دوتا می رفتند بیمارستان، و کار مینی بوس شده بود شرکت در مراسم تشییع و دیدار در بیمارستان و… و حاجی که هم سخن رانی می کرد و هم روضه خوانی، گاهی مورد شماتت قوم و قبیله طلبه ها قرار می گرفت که چرا گذاشته شهید به جبهه برود.
معلوم شد که چرا لیبرال ها، جنبشی ها و آن هایی که چشم دیدن روحانیت نترس و ولایت مدار را نداشتند، از مینی بوس آبی رنگ می ترسیدند، و چرا آیت الله حیدری ایلامی چشم امیدش به آنان است. او می خواست که آن ها در کنار طلبه های انقلابی خودش، دو لبه یک پیکان شوند، در قلب دشمن.
معلوم شد که چرا هر وقت مینی بوس به ایلام می آمد، شهید «نورالدین خدامرادی»، آن عارف شهید، به استقبال بچه ه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 