پاورپوینت کامل پشت دروازه بهشت ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پشت دروازه بهشت ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پشت دروازه بهشت ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پشت دروازه بهشت ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۲۷

به یاد «رحیم یخچالی»

بی سیم یک لحظه قطع نمی شد. حاج «حسین» هم تأکید داشت که «رحیم» حرف بزند. می گفت: «آقا رحیم! بگو اطرافت چه خبر است؟ عراقی ها تا کجا جلو آمده اند؟ بچه ها کجا مستقر شده اند؟ بچه های «ثارالله(ع)» رسیدند یا نه؟ رحیم! وضع مهمات چه طور است؟ آب و غذا دارید؟ و…»

صدای رحیم هم از آن طرف بی سیم می آمد: «حاجی جان! بچه ها محکم ایستادند. شکر خدا، همه چیز هست. عراقی ها هم دارند فرار می کنند و…»

از سنگر خارج شدم. از بس عراقی ها منور زده بودند، شب مثل روز روشن بود. هرکس مشغول کاری بود؛ امدادگر ها و برانکاردچی های تعاون از همه پرکارتر بودند، اما از آن ها پرکارتر، توپخانه و خمپاره انداز های عراقی بودند که امان همه را بریده بودند. فکر کنم بچه های لشکر «۱۹ فجر» شیراز هم از محور ما جلو آمده بودند و همین امر باعث شده بود که ترافیک نیرو در خط زیاد شود، هر گلوله که به زمین می خورد، صدای فریادی بلند می شد.

برگشتم داخل سنگر، اما دیدم لحن حاجی تغییر کرده، انگار اتفاق جدیدی افتاده است.

رحیم! خوب دقت کن شاید بچه های خودمان باشند، بچه های «سلیمانی» مفهوم است؟!»

نه حسین! دارند ما را از پشت می زنند.

رحیم! علامت بدهید، بلند یا زهرا(س) بگویید، بگویید همه بچه ها با هم یازهرا(س) بگویند.

حسین! شرایط جوری است که نمی شود.

چرا رحیم؟!

نمی توانم پشت دستگاه بگویم، دیدنی است.

حسین بلافاصله به من نگاه کرد، خشکم زد.

بلند شو و برو پیش رحیم، ببین چه خبر است؛ دقیق و کامل. زود هم برگرد، منتظرم.

حسین! نمی شود تکان بخوری، چه طور بروم؟

وقتی می گویم بچه به جبهه نیاورید، برای همین می گویم.

به رگ غیرتم برخورد. بلند شدم؛ در حالی که مثل روز روشن بود که چند قدم از خاکریز دور نشده، زحمت امدادگر ها و برانکاردچی ها را زیاد می کنم.

اسلحه ام را برداشتم و با «منصور بیدرام» حسابی خداحافظی کردم و رفتم. همراه من یک پی ام پی مهمات هم از خط راه افتاد تا برای بچه ها مهمات ببرد، ولی که همان اول کار، با گلوله مستقیم تانک عراقی ها، به آتش کشیده شد.

نزدیک به یک کیلومتر را دویدم. گلوله از زمین و زمان می بارید. نصف عمر شدم تا رسیدم به رحیم. تانک های عراقی از سه طرف به رحیم نزدیک شده بودند؛ آن قدر که صدای شنی هایشان تانک، مانع رسیدن صدای بی سیم به گوش رحیم می شد. توپخانه عراقی ها هم یک لحظه قطع نمی شد.

رحیم کنار چهار راه، پشت یک تپه خاک، دراز کش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.