پاورپوینت کامل نردبان شیرمردی در چشم چمران ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نردبان شیرمردی در چشم چمران ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نردبان شیرمردی در چشم چمران ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نردبان شیرمردی در چشم چمران ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
۶۹
ماجرای یک منزل پرماجرا و نام هایی که در تاریخ ماندگار شد؛ در گفت وگو با «زهره» و «خدیجه علم الهدی»
روزهایی که حسین دانش جوی دانشگاه مشهد بود، برای بسیاری از اقوام، دوستان، برادران و خواهران خود نامه می نوشت و در نامه های خود، آن ها را به فکر، مطالعه و اندیشیدن دعوت می کرد.
از نامه های او فقط دو نامه باقی مانده است؛ یکی همان نامه معروفش که در تاریخ ماندگار شده و آن را نه تنها برای خواهرش که برای تمام خواهران سرزمینش نوشته است؛ نام های که هنوز هم که هنوز است، دل انسان را می لرزاند و او را به دنیای سراسر شور و زیبای تفکر و اندیشیدن دعوت می کند و دیگری، نام های است که برای خواهر دیگرش در مورد علامه «اقبال لاهوری» نوشته است.
برای گفت وگو، با خانم «خدیجه علم الهدی» تماس گرفتیم و خواستیم در مورد نامه معروف شهید «علم الهدی» خدمت برسیم که فرمودند: حسین آن نامه را به خواهرم «زهره» نوشته اند.
در یک عصر پاییزی به همراه خواهر کوچک تر به منزل خواهر بزرگ تر شهید رفتیم، تا گفت وگویی در مورد نامه شهید علم الهدی و حال وهوای آن سال ها داشته باشیم؛ هرچند صحبت ما محدود به نامه نشد و به فضای خان های که شهید در آن بزرگ شده بودند و زمانی پایگاه مبارزات انقلابی بود هم کشیده شد.
نامه من کمی متفاوت بود
ایام عید بود و حسین را که از مهرماه به دانشگاه رفته بود، ندیده بودیم. چون نتوانسته بود برای عید نوروز به اهواز بیاید، برای همه خواهر و برادر ها نامه نوشته و فرستاده بود، ولی نامه من کمی با بقیه تفاوت داشت.
چه طور شد که نامه شما تا الآن مانده است؟
همسرم عادت دارند نامه ها را نگه دارند، ایشان باعث شدند این نامه تا الآن به یادگار بماند.
وقتی نامه به دستم رسید، طبیعی بود که خیلی خوشحال شدم. با این نوع زندگی و دیدگاه آشنا بودم، ولی باز هم جمله هایی که حسین برایم نوشته بود، در زندگی ام خیلی تأثیر داشت و آن ها را عیناً در زندگی ام پیاده می کردم. چون آن زمان خیاطی می کردم و به مُد ها توجه داشتم، این در ذهن حسین مانده بود؛ به همین دلیل به مجله های «زن روز» و «بوردا» اشاره کرده است. حسین می گفت، اگر مدل لباسمان همانند غربی ها شود، بعد از مدتی خودمان هم مانند آن ها می شویم. جملاتش انگار در قلب و روح من نفوذ کرده اند. آن موقع این مسائل را تا حدودی می دانستم، ولی بعد از خواندن نامه حسین، مجذوب نامه و نوشته های او شدم و خیلی در زندگی ام تأثیر گذاشت.
خان های قدیمی با ده اتاق
پدرم در حوزه نجف درس خوانده بودند و از روحانیون بزرگ خوزستان بودند. از لحاظ زهد و تقوا مرد خاصی بودند. مادرمان هم خانمی باتقوا، خوش زبان و مردمدار بودند. ما ده خواهر و برادر بودیم که ابتدا ما پنج خواهر به دنیا آمده بودیم و بعد برادرهایمان. حسین هم فرزند هفتم خانواده بود. حسین چهارده ساله بود که پدر فوت کردند و مادر هم شش ماه بعد از رحلت حضرت امام(ره) از دنیا رفتند. منزلمان در خیابان «نادری» اهواز بود؛ خان های قدیمی و سنتی با ده اتاق که دارای اندرونی و بیرونی بود. خانه پررفت وآمدی داشتیم.
منزل پدری، مرکز مبارزه با رژیم شاه
از سال ۴۲ که ساواک امام را دست گیر کرد، منزل پدری ام تبدیل به یک مرکز مبارزه شد. پدر سخنران های مبارز را از شهر های مختلف دعوت می کرد و هر هفته افرادی چون: شهید «مطهری»، شهید «بهشتی» و شهید «مفتح» می آمدند و در همان منزل برای مردم شهر سخنرانی می کردند؛ البته به طور مخفیانه. وقتی هم که جنگ شروع شد، خواهر و برادرانی که ازدواج کرده بودند، آمدند همان خانه پدری و هریک در یکی از اتاق ها ساکن شدند و همه در کنار هم به فعالیت پرداختیم. مادرم همیشه خدا را شاکر بود که هیچ کدام از ما مخالف اسلام و انقلاب نبودیم و همه با هم هم فکر و هم جهت بودیم. البته حسین از همه ما بالاتر بود؛ چون فعالیتش بیش تر بود.
رابطه دکتر «چمران» و حسین
بعد از شهادت دکتر «چمران»، روزی همسرشان به منزل ما آمدند و این خاطره را تعریف کردند: یک روز که دکتر چمران به منزل آمدند، گفتند: خیلی خسته هستم و می خواهم بخوابم. هرکسی آمد، بگو، نمی توانم صحبت کنم.
بعد از مدتی که دکتر رفت، دیدم جوانکی در زد. گفتم: شما؟
گفت: حسین علم الهدی هستم.
تا گفت علم الهدی هستم، دیدم، دکتر از اتاق بیرون آمد و بعد کمی با هم حرف زدند و علم الهدی رفت. به دکتر گفتم: مگر نگفتید خسته ام، خوابم می آید و اصلا نمی توانم ملاقاتی داشته باشم؟ این که بچ های بیش نبود!
دکتر چمران گفت: این، شیرِ مردهاست، این شجاع ترینِ مردهاست. شما نمی دانید این کیست.
و خلاصه شروع کرد به تعریف و تمجید از حسین. همسر شهید چمران می گفت: از آن روز به بعد بود که حسین علم الهدی را شناختم و با خصوصیات او آشنا شدم.
خانه حاجیه خانم علم الهدی یک بنیاد شهید مستقل است
وقتی انقلاب شد، بنیاد شهید گفته بود: خانه حاجیه خانم علم الهدی مانند بنیاد شهید است.
چون خانواده شهدا هر مشکلی که داشتند، به منزل ما مراجعه می کردند. یکی از برادرانم معاون استانداری بود و برادر دیگرم در جهاد بود و سعی می کردیم، کار مردم را راه بیاندازیم. پدر و مادرم ـ خدا رحمتشان کند! ـ در خانه شان همیشه باز بود و مردم می آمدند و مسأله می پرسیدند. اوایل جنگ هم میزبان مسئولان و نمایندگان مجلس بودیم و… خلاصه خانه مان قُلقله بود. حیاط بیرونی منزل را که دوازده اتاق بزرگ داشت، اختصاص داده بودیم به کامیون های اجناسی که از تهران جمع آوری می کردند و می فرستادند. در همان حیاط، اجناس را از ماشین پیاده و بسته بندی می کردیم و به جبهه، بیمارستان ها و خانواده های شهدا که سرپرست خود را از دست داده بودند، می رساندیم. ما پنج خواهر وظیفه انجام این کارها را داشتیم. بعضی از خانواده ها آن قدر وضع مالی شان بد بود، که روی خاک زندگی می کردند، فرش و گلیمی نداشتند و بچه هایشان هم پا برهنه بودند. هر روز ماشینی از استانداری به در منزل می آمد و دو نفر به همراه مادرم به منزل خانواده شهدا می رفتند تا ببینند چه وسایلی نیاز دارند و آماری از وضعیت و تعداد نفرات ایشان تهیه می کردند. ما هم طبق همان آمار، بااحترام، وسایلی که جزو مایحتاج زندگی شان بود، برایشان می بردیم.
پرستارهایی با آستین و دامن کوتاه
اوایل جنگ همسران شهید رجایی، شهید «دستغیب» و آقای «رفسنجانی» مهمان ما بودند. بعد از صرف صبحانه مادرم پیشنهاد دادند، برویم عیادت رزمندگانی که در بیمارستانی در نزدیکی منزلمان بستری بودند. بیمارستان در زیرزمین ساختمانی سه طبقه و محکم قرار داشت، تا امنیتی هم داشته باشد. وقتی وارد بیمارستان شدیم، دیدیم، پرستارها با کلاه وآستین و دامن کوتاه، بالای سر مجروحان هستند. هم تعجب کردیم و هم خیلی ناراحت شدیم. خانم رجایی و مادرم به پرستارها گفتند: پس چرا شما این جوری هستید؟! این رزمندگان جوان هستند و به خاطر حفظ اسلام و خاک وطن ما جنگیده اند و مجروح شده اند. آن وقت شما این طور جلویشان رفت وآمد می کنید؟!
پرستارها شروع کردند به پرخاش و گفتند: ما این جا کلی مشکل داریم و کسی اهمیت نمی دهد و…
مادرم که زنی خوش صحبت و باتدبیر بودند، کمی با ایشان صحبت کردند و خلاصه قرار شد، باعنوان زیارت عاشورا، هفت های یک بار با مسئول بسیج خواهران به بیمارستان رفت وآمد داشته باشند و حجاب ایشان را اصلاح کنند. پرستاران هم بعد از مدتی قبول کردند که از مقنعه استفاده کنند. مادرم هم زنگ زدند تهران و سفارش هزار عدد مقنعه تور دوخته شده و ظریف را به دوستانشان دادند، تا برای پرستاران بدوزند و بفرستند.
مجانی به تهران می رویم و دیدار امام هم نمی رویم
این ها که مقنعه زدند، مادرم گفتند: حالا که ایشان حجاب را پذیرفته اند، ببریمشان خدمت امام، تا امام را از نزدیک ملاقات کنند.
وقت گرفتیم و قرار شد، با دویست نفر از پرسنل بیمارستان برویم جماران. برنامه کاری پرستارها طوری بود که دو هفته کار می کردند و یک هفته به مرخصی می رفتند. وقتی سوار قطار شدیم چند نفر از آن ها گفته بودند، با این ها مجانی تا تهران می رویم پیش خانواده هایمان و دیگر جماران نمی رویم. حرکت که کردیم چند نفر از خواهران بسیج که برای انتظامات همراه مان بودند، آمدند و باناراحتی به مادرم گفتند: حاجیه خانم! چند نفر از این ها بی حجابند و آرایش کرده اند.
مادرم گفتند: شما نگران نباشید! این را به من بسپارید و کاری نداشته باشید، با من.
در سف
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 