پاورپوینت کامل زندگی با چادر و اسلحه و ساک ۵۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زندگی با چادر و اسلحه و ساک ۵۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زندگی با چادر و اسلحه و ساک ۵۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زندگی با چادر و اسلحه و ساک ۵۷ اسلاید در PowerPoint :

۴۱

دو سال اضطراب در سقز

«اشرف نوراللهی» هستم، متولد ۱۳۴۳ و اهل بیجار. در شهر خودم فعالیت های زیادی داشته ام. مسئول بسیج خواهران بیجار بودم. ۲۲ سالم بود که ازدواج کردم. ازدواج ما با جنگ هم زمان شد. پس از ازدواج هم فعالیت هایم را ادامه دادم. باید به سقز می رفتیم. البته خانواده ام راضی به رفتنم نبودند، ولی چون من خودم این راه پرخطر را انتخاب کرده بودم، همراه همسرم شدم.

ناخواسته در مسیری قدم گذاشتم که مرد میدان عمل می خواست و امتحانی الهی بود. در سقز فضا خیلی خراب و وضعیت همیشه قرمز بود. ما یک روز خوش در آن جا ندیدیم. همیشه تنمان می لرزید؛ یعنی هیچ وقت آسایش نداشتیم؛ چون در آن جا دو جنگ بود: جنگ داخلی و جنگ خارجی. از آن طرف با عراق می جنگیدیم و از داخل هم با کردهای خودمختار، که این جنگ بدتر از جنگ خارجی بود. آن ها شهر را ناامن کرده بودند. مدام بمب باران بود. بعدها هم احزاب کومله و دموکرات آمدند که از کردهای خود عراق بودند و فاجعه های زیادی به وجود آوردند.

در طول این دو سال یک بار نتوانستیم با همسرم بیرون برویم. یک خانه به ما دادند که برای دو خانواده بود. من و خانم آقای سردار «حسینی»، فرمانده فعلی سپاه کرج، با هم بودیم و خانم آقای «رادان»، فرمانده نیروی انتظامی، هم با ما بودند؛ ولی خانه شان جدا بود. صبح که مردها می رفتند، ما می آمدیم کنار هم. همه هم مسلح بودیم؛ چون گفته بودند، اگر یک موقع مشکلی پیش آمد، از آن استفاده کنید. بااین وجود باز ترس و دلهره زیادی داشتیم.

همیشه آماده باش بودیم

همیشه به دوستانم می گویم، کسی که وارد استان کردستان و شهر سنندج می شود، نباید بدون وضو باشد؛ چون قدم به قدم این خاک، شهیدی بر زمین افتاده است. امنیت امروز ما مدیون خون این شهداست. نسل امروز می گوید، آزادی نداریم؛ چون قدر این آزادی و امنیت را نمی داند. باید در شرایط آن روز ما می بودند تا قدر این امنیت را بدانند. فکرش را بکنید. من نوعروس در آن شرایط و فضایی که خیلی از دردهایش قابل گفتن نیست، زندگی می کردم؛ دردهایی که تا خودت نباشی، درک نمی کنی. الآن که فکرش را می کنم، با خودم می گویم، چه طور من آن ها را تحمل می کردم، و به حال آن روزهایم قبطه می خورم که چه ایمانی داشتم که کم نمی آوردم. تا می گفتند شهید آورده اند، می دویدیم ببینیم شوهرمان هم هست یا نه. جرأت این که تنها از خانه بیرون برویم را نداشتیم؛ چون ما چادری بودیم و فوراً شناسایی می شدیم که یا کرد شیعه هستیم یا سپاهی. ما هیچ وقت توی خانه با لباس راحتی نبودیم؛ چون همیشه به ما می گفتند، باید آماده باشید. بنابراین با مانتو و مقنعه بودیم و چادر در کنارمان بود؛ حتی شب ها. همیشه هم یک ساک آماده کنار دستمان بود که اگر اتفاقی افتاد، فقط همان ساک را که وسایل ضروری مان بود، برداریم و برویم.

سجده ای که نجاتم داد

دیگر بمب باران برایمان یک امر عادی شده بود. همیشه ساعت دوازده صدای آژیر قرمز بلند می شد. بیش تر سر ظهر می آمدند و بمب باران می کردند. یادم هست که پسرم را هفت ماهه حامله بودم. قرار بود نماز ظهرمان را بخوانیم و به خانه یکی از دوستان برویم. در حال نماز بودیم که بمب باران شروع شد. من به سجده رفته بودم که صدای انفجاری بلند شد و تمام شیشه ها شکستند. صدای ترکش هایی را که از بالای سرم رد می شدند، به وضوح می شنیدم. یعنی اگر در سجده نبودم، چندتا از ترکش ها به بدنم می رفت؛ ولی خواست خدا بود که من در سجده باشم و آسیبی نبینم. یکی از همسایه ها که فکر کرده بود بلایی سر ما آمده است، دوان دوان آمد و وقتی ما را سالم دید، خوشحال شد و ما را به پناهگاه برد که تا شب همان جا ماندیم. پس از آن اتفاق، پنجره خانه مان دیگر شیشه نداشت؛ آمدند و پلاستیک زدند.

فلسطین در ایران!

خود کردهای سقز می دانستند که چه موقع و کجا را بمب باران می کنند. می گفتند سقز مثل فلسطین شده است؛ یعنی دو قسمت شده بود. یک طرف خود کردها بودند، یک طرف هم شیعه ها، که شامل پاسدارها، بسیجی ها و نیروهای آموزش و پرورش می شدند. بیمارستان و کارخانه برق هم این طرف بود. عراق فقط این مناطق را می زد و در طرفی دیگر، هیچ خبری نبود. گاهی وقت ها ما از حرکت ها و اعمال آن ها می فهمیدیم که امروز بمب باران است؛ چون صبحش می دیدیم که بعضی ها شال و کلاه کرده اند و دارند می روند. به بچه ها می گفتیم، انگار دوباره می خواهند بدجور شهر را بکوبند.

پیش مرگان کمکمان می کردند

از بیجار تا سقز دو، سه ساعت بیش تر راه نبود، ولی چون مردها صبح تا شب بیرون بودند، اصلاً فرصت نمی کردند که ما را به بیجار ببرند. خانم آقای «دهقان»، خانم آقای رادان، خانم آقای «حاج بهرام» و چند نفر دیگر اطراف ما بودند. پنج، شش خانواده بیش تر نبودیم. صبح ها یک سرباز می آمد و ما را به خانه کردهای پیش مرگ می برد؛ چون با منطقه کردنشین کاری نداشتند. مدتی بعد هم بعضی از همین پیش مرگان، ما را به جایی مثل صحرا که دور از شهر بود می بردند، خودشان دور از ما می ایستادند و شب که امن می شد، دوباره ما را به شهر برمی گرداندند. این شرایط برای زنانی که بچه داشتند، خیلی سخت بود.

جوی خون جاری شد

یک روز بمب باران شدیدی کردند و ما از ترس به بیرون دویدیم؛ درحالی که نباید بیرون می آمدیم. هواپیماها خیلی خیلی پایین آمده بودند. من تعجب کردم که چرا این قدر پایین آمد ه اند. ناگهان دیدم که همه مردم را از کوچک و بزرگ، به رگبار بستند. یعنی هرکس را که در خیابان بود، می زدند و بعدش بمب باران شروع شد. به هرجا نگاه می کردی، دست و پای قطع شده می دیدی. من آن روز در خیابان جوی خون دیدم. ازبس زن و مرد را کشته بودند، واقعاً کف خیابان به غیر از خون، رنگ دیگری نبود. بعدش آمدند و ما را به پناهگاه فرمان داری بردند. تعداد زیادی از مردم آمده بودند و تا غروب را آن جا بودیم.

بعدها در هر خانه ای یک پناهگاه درست کردند. برای ساختن پناهگاه ، زمین را گود می کردند، آن قدر که ده تا پله می خورد و می رفت پایین. سقف و دیوارها را همه با بتن کار می کردند. به همسرم می گویم، خیلی دوست دارم برویم سقز و آن خانه ها را دوباره ببینیم؛ پناهگاهی را که همیشه سرد و نمناک بود.

البته خیلی ها هم خانواده هاشان را نیاورده بودند. فقط ما پنج، شش نفر بودیم که دل شیر داشتیم و همراه همسرانمان آمده بودیم.

حمام شیشه

حمامی در نزدیکی ما بود به اسم حمام شیشه که وقتی آن را بمب باران کردند؛ چون سقف حمام تماماً از شیشه بود، خراب و ریزریز شد. تمام شیشه ها به بدن زن ها فرو رفته بود و جوی خونی در حمام راه افتاده بود. بقیه خانم ها هم با لباس هایی که به خود پیچیده بودند به بیرون فرار کرده بودند. الآن هم که یاد این اتفاق می افتم، تمام بدنم می لرزد.

تبلیغات گسترده علیه سپاهی ها

همسرانمان همیشه می گفتند، ما وقتی در خانه نیستیم، دلمان مدام این جاست. همیشه ترس داریم که نکند بیایند و زن ها را با خودشان به اسیری ببرند. چون شده بود که کمین کنند و زن ها را به اسیری ببرند یا بکشند. بعضی شب ها مردها خانه نبودند و به عملیات می رفتند. مثلاً می رفتند و روستاها را پاک سازی می کردند؛ چون خیلی وقت ها دشمنان روستاها را تسخیر می کردند و باعث ایجاد ناامنی می شدند. آن ها با تهدید مردم ازشان می خواستند که خانه هایشان را در اختیار آن ها قرار دهند و بهشان کمک کنند. مردم را علیه سپاه و بسیج می شوراندند و می گفتند، سپاهی ها آدم کش هستند. تبلیغات زیادی می کردند؛ مخصوصاً مجاهدین خلق. بیش تر هم در بین کردها تبلیغ می کردند؛ چون کردها آدم های ساده و زودباوری بودند. من که این حرف ها را می زنم، خودم هم کرد هستم. کردها خیلی زود حرف را قبول می کردند و دنبال مدرک و دلیل هم نبودند. اگر باهاشان کنار می آمدی، آدم های خوب و صادقی بودند و اگر لازم می شد، جانشان را برای شما کف دست می گرفتند؛ مثل پیش مرگ های کرد که بعضی هایشان حتی در بین خانواده و اقوامشان هم امنیت نداشتند و اگر لو می رفتند، تمام خانواده شان کشته می شدند، به خاطر همین که پنهانی با سپاه هم کاری می کردند و از جبهه مقابل خبر می آوردند. گاهی هم جاسوس آن طرفی ها از آب درمی آمدند و لو می رفتند.

هر روز تشییع جنازه بود!

کومله ها و دمکرات ها خیلی بی رحم و وحشی بودند و بیش تر شهدا را هم این ها به شهادت رساندند. بعدها به کشورهای دیگر گریختند و هنوز هم فعالیت می کنند. یادم هست که پسرخاله ام تازه به کمیته امداد رفته بود و به روستاها سرکشی می کرد. شش نفر بودند که در راه سقز، در جاده ای بهشان کمین زدند و هر شش نفر را کشتند. همه شان هم زن و بچه داشتند. روزی نبود که در بیجار شهید نیاورند، هر روز تشییع جنازه بود.

شبی که به خانه مان حمله شد

گاهی اوقات عمداً در شهر شایعه می کردند که فلان روز می خواهند حمل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.