پاورپوینت کامل چشمانی بسته در مدار جاذبه خاک جبهه ۱۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل چشمانی بسته در مدار جاذبه خاک جبهه ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چشمانی بسته در مدار جاذبه خاک جبهه ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل چشمانی بسته در مدار جاذبه خاک جبهه ۱۸ اسلاید در PowerPoint :
۲۶
این داستان واقعی است
خط اول یک خاکریز بلند بود و پشت آن، بچه ها سنگرهای تک نفره، حفره روباهی کنده بودند. کار من نگهبانی از اذان مغرب تا اذان صبح، تک وتنها، توی سنگر کمین بود. عصر که می شد، حوصله ام که سر می رفت؛ تمام خاکریز را با فرمانده، سرکشی می کردیم. نیروی دم دستی فرمانده و یک جورهایی آچارفرانسه گردان بودم.
همه جا، با فرمانده بودم. با هم عهد کرده بودیم تا آخر، هرکجا که باشد، روی تخت بیمارستان، یا اسیری؛ حتی تا بهشت باهم باشیم.
در هوای گرم و شرجی تابستان ۶۷، توی شلمچه، خط اول، عمود بر نقطه کمین و در ۱۵۰متری عراقی ها بود. از آن طرف هم کمین و خط اول عراقی ها درست در تراز خط ما بود. خاکریز اول ما رودرروی خاکریز اول عراقی ها بود. بچه ها شبانه روز، به نوبت پشت خاکریز نگهبانی می دادند. یکی از بچه ها بدجوری می ترسید. سبزه و بلندقامت بود. ۲۵ سالی سن داشت. ترسش دست خودش نبود. نمی توانست پنهانش کند. شده بود زبان زد خاص و عام در گردان.
پشت خاکریز از کنارش که گذشیتم، بهت زده شدم. رفته بود روی شانه خاکریز و چند سانت پایین تر، توی حفره روباهی، یک کلاشینکف را توی بغل گرفته بود. هر دو چشمش را هم با یک سربند، محکم بسته بود. با تعجب به فرمانده گفتم: برای چی توی سنگر نگهبانی، روبه روی عراقی ها چشمش را بسته؟
گفت: این بنده خدا بدجوری می ترسد. صدبار بهش تذکر دادم، برادر من! برو عقب، برو شهرتان، برو خانه، چه کارش کنم؟ نمی رود دیگر. می گوید من می ترسم. قسم می خورد که دست خودش نیست. وقتی توی سنگر، گیرم می آورد، می زند زیر گریه، التماس و درخواست که من را نفرست شهر. تسویه حسابش را داده ام، الآن توی جیبش است. بهش گفته ام، هروقت دلت خواست، یواشکی برو، ولی… چه کارش کنم؟ می دانم چه قدر بچه آرمانی، ارزشی و اهل دل است. خیلی پسر خوبی است، با ایمان؛ مثل همه بچه ها. فقط فرقش این است که می ترسد؛ می بینی که. خودش را بدجوری تابلو کرده. همه فهمیده اند، کلی بهش متلک می گویند. به بچه ها گفته ام، هرکی بهش چپ نگاه کند، تسویه حسابش را می دهم زیر بغلش. متلک موقوف! خیلی خجالت می کشد، ولی می گوید، من دلم با جبهه است، کنده نمی شود، فقط می ترسم.
گفتم: خُب! بگذار توی سنگر بماند، نگذارش پست نگهبانی. بگذار امدادگر شود. همین طور برّوبر نگاهش می کردم، جلل الخالق! این مدلی اش را دیگر در جبهه ندیده بودم. فرمانده خندید و رفت طرفش. دو انگشتش را گذاشت روی لبش و بهم فهماند که هیس! یک مرتبه زدش زیر بغل و انداختش آن طرف خاکریز، روبه روی عراقی ها. دلم هرّی ریخت، هول کردم. دو، سه ثانیه بعد، عراقی ها خاکریز را به رگبار بستند. حالا نزن، کی بزن. او هم چنگ می زد به خاک، جیغ می زد و هوار می کشید. فرمانده پرید، من هم تند و تیز پریدم روی شانه خاکریز و دستم را دراز کردم. گلوله از بغل گوشم رد شد. دوتایی دستش را گرفتیم و سریع آوردیمش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 