پاورپوینت کامل یک داستان غیرقابل چاپ ۱۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک داستان غیرقابل چاپ ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک داستان غیرقابل چاپ ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل یک داستان غیرقابل چاپ ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

۴

آن روز هم مثل هر روز، بعد از خوردن صبحانه بیرون زدم تا دنبال کارهایم بروم. از در
ساختمان که خارج شدم همسایه روبرویی آقا وحید در حالیکه سوئیچ ماشینش را از جیبش
درمیآورد با صدای بلند گفت: سلام حاجآقا، طاعات و عباداتتون قبول. بعد جواب سلام
بنده هنوز احوالپرسیام شروع نشده بود که سوار ماشین شدند و گاز را گرفتن و از جلوی
من با سرعت هر چه تمامتر گذشتند فاصله خونه ما تا سر کوچه یک ربعی طول میکشید؛ در
این مسیر هفت هشت نفری از اهالی محل را دیدم که همه وقتی چشمشون به بنده میافتاد
لبخند ملیحی میزدند و بعضی هم تا کمر خم میشدن و به قول ادبا عرض ادب میکردند،
البته نگران بودم که این همه لطف و ادب خدای ناکرده موجب گرفتگی کمر نشود. کمی
جلوتر که رفتم رسیدم به مغازه سر خیابان که فروشندهاش با من خرده آشناییای داشت. تا
نگاهش به من افتاد از مغازه بیرون آمد و بهبه، چهچه کرد که از این طرفها، صفا
آوردید، قدم روی چشم ما گذاشتید، ما را قابل دونستید و خلاصه سیل تعارف و تشکر و
قربون صدقه بود که همینجور سرازیر میشد. آمدم بگویم که غرض از مزاحمت. … که هنوز
بقیه جملهام تموم نشده بود لبی گزید و گفت: مزاحمت چیه، استغفر ا…، این حرفها
کدومه، شما مراحمید، برکت محل از وجود نازنین شماست، خلاصه هندوانهها بود که در بغل
بنده گذاشته میشد. بعد از برداشتن چند قلم جنس، قیمتش را پرسیدم اولش گفت: قابل
نداره، ۴۰۰۰ تومن و من مانده بودم که واژه قابل نداره بعضی وقتها چه مفهومی داره که
یک دفعه ادامه داد: در ضمن آقازاده هم دیروز در راه مدرسه یک چیپس برداشت و گفت با
بابام حساب کنید ولی باز هم گفته باشمها اصلاً قابل نداره!

همین طور که با دستهایم چرخهای ویلچر را به سمت جلو هل میدادم، رسیدم به خیابان
اصلی که پر بود از ماشینهای رنگارنگ اعم از تاکسی، شخصی و … . کنار دستم مسافرهای
زیادی منتظر ایستاده بودند ولی من هر چقدر دست تکان میدادم ماشینها بیتوجه از جلویم
رد میشدند. اولش فکر کردم حتماً این رانندههای شریف اخیراً دچار چشمدردی، چیزی شدند
که بنده را نمیبینند یا شاید هم در خیال مقابله با فشارهای سنگین زندگی غرق شدند که
توجهی به من ندارند ولی بعد دیدم که نه جلوی کسانی که بغل دست من ایستاده بودند
ماشین را نگه داشتند و آنها هم یکی یکی سوار شدند و رفتند.