پاورپوینت کامل جات خالی…. ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جات خالی…. ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جات خالی…. ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جات خالی…. ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۸
یادداشتی بر حاشیه اولین جشنواره استانی امید انقلاب
واقعا تو هم بودی جای من نمیتونستی فکرش را بکنی. وقتی شماره مدیر اجرائی مجله روی
گوشی تلفن همراهم افتاد دلم هری ریخت پایین.احتمالا دوباره مطالب این شماره داشت
دیر میشد وایشان با پیگیری همیشگیشان داشتند به ما میفهماندند که: «دیره». ولی الان
که هنوز وقت داریم. حالا تا آخر ماه خیلی مانده. همین فکر دلم را کمی قرص کرد. گوشی
را برداشتم و با صدایی حق به جانب گفتم :«سلام علیکم آقای نیک عهد». از لحن کلام
ایشان ـ که مهربانانه تر از گذشته بود ـ فهمیدم مساله چیز دیگریست. خلاصه اون چیزی
که گفتم تو هم بودی نمیتونستی فکرش را بکنی اتفاق افتاد. «روز چهارشنبه صبح جشنواره
امید انقلاب در شهرستان کرج برگزار میشود» آقای نیک عهد این را گفت و بعد ادامه
داد: «مشکل خاصی که ندارید؟» لحظه ای مکث کردم. ولی چیزی متوجه نشدم. جشنواره.امید.
اولین. کرج. دبیرستان … . از توضیحات مدیر اجرائی مجله هم چیزی دستگیرم نشد. فقط
همین قدر بدان که قرار است من و اعضای تحریریه چهارشنبه برای برگزاری اولین جشنواره
امید انقلاب به کرج برویم.
خلاصه گذشت و شد «چهارشنبه عزیز». البته این «چهارشنبه عزیز» با آن که تو دیدی خیلی
فرق میکند.این چهارشنبه روز جهانی ارتباطات هم بود. حالا بماند که ما دیر رسیدیم و
آقای امین ناصری ـ سردبیر محترم ـ هرچی حرص در زندگیشان خرده بودند را یکجا خوردند.
وقتی رسیدیم ایشان طبق معمول بزرگواری کردند و به رویمان نیاوردند).ای پاچه
خار).آقای داوودی ـ دبیر اهل قلم ـ خونسرد و تا حدی خوابآلود اصلاً با ما حرف نزد.
به زور جواب سلام را داد و رفت جلو نشست. از اینجا بود که متوجه شدم جریان مهمتر از
آن هست که پیش بینی میکردم. اصلاً چیزی به ما نگفته بودند ولی به نظر میآمد برنامه
خوبی پیش بینی کردهاند. این موضوع را از توضیحات سردبیر به قول خودشان «ظاهری» مجله
متوجه شدم. آقای امین ناصری اینگونه ماجرا را تعریف کردند که: در شهرستان کرج خانم
فلاح که از دبیران محترم دبیرستان دخترانه رسالت هستند یک ابتکار جالب به خرج
دادهاند. ایشان علاوه بر معاونت مدرسه دبیر درس پرورشی نیز هستند. و چون کتاب خاصی
در این درس معرفی نشده است مجله امید انقلاب را به عنوان منبع درسی معرفی نمودهاند.
از این طریق مخاطبان خیلی خوبی را با مجله آشنا کردهاند.آنان کسانی نیستند به جز
دانش آموزان همان دبیرستان. البته چند ماه بیشتر نیست که این طرح شروع شده است ولی
به علت پشتکار خانم فلاح و استقبال بچههای دبیرستان بین مدرسه جا افتاده است. همه
امید را از خودشان میدانند. از حرفهای آقای سردبیر به وجد آمدم و فصلی از تمجید را
نثار ایشان و خانم فلاح نمودم. ولی هنوز نمیتوانستم دقیقاً فضا را برای خودم تصویر
کنم. خلاصه با هر ضرب وزوری بود به کرج رسیدیم. توی راه آقای امین ناصری تعریف
میکردند که چقدر از دست، دست اندرکاران نشریه ـ یعنی ما و سایر عوامل ـ حرص خوردند.
برایشان امری عادی شده و روزی نیست که این اتفاق نیفتد. وقتی رسیدیم مراسم شروع
نشده بود. درب سالن اجتماعات شهرداری کرج که باز شد نزدیک بود سرم گیج برود. این
همه آدم اِ چقدر زیاد! البته من جمعیتهای زیادی دیده بودم. حتی برایشان سخنرانی هم
کردهام ولی این بار فرق میکرد. مثل اینکه شما با سی وسه نفر قرار بگذاری و بعد به
سر قرار که بروی سیصد و سی نفر آدم منتظرت باشند. یعنی اصلا فکر نمیکردم این همه
آدم آمده باشند. بچههای دبیرستان رسالت، از دیوار راست بالا میرفتند. بیشترشان کلاس
اولی بودند. شلوغ و با نشاط. البته کلاس دومی وسومی هم داخلشان کم نبود. یک آن فکر
کردم به دوره دبیرستان برگشتهام.
برنامه شروع شد. مدیر اجرائی مجله که معرف حضورت هست بغل دست من نشسته بود. کمی
دورتر آقای فروزش ـ دبیر سیاسی ـ با کت و شلوار و خوش تیپ روی صندلی لمیده بود. پشت
سر هم خانم گرگین ـ دبیر سرویس فرهنگی ـ و خانم رامادان ـ دبیر بخش دخترانه ـ اوضاع
را زیر نظر داشتند. سالن هم پر بود از دانش آموزان دبیرستان رسالت.
صدای آواز آقای «عالی نژاد» از طریق بلندگوی سالن پخش میشد که در مدح مولا میسرود.
سرم را نزدیک گوش آقای نیک عهد بردم و گفتم: «چقدر آدم؟» میخواستم یادآوری کنم که
با آن چیزی که شما گفتید خیلی فرق دارد. دخترا با صدای بلند با هم صحبت میکردند تا
اینکه آقای مجری توانست جمعیت را راضی کند که کمی هم به تریبون توجه فرمایند. کمکم
جو جشنواره داشت به سمت آرامش پیش میرفت، ولی این آرامش زیاد طول نکش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 