پاورپوینت کامل پیاده رو عاشق است! ۲۱ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پیاده رو عاشق است! ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پیاده رو عاشق است! ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل پیاده رو عاشق است! ۲۱ اسلاید در PowerPoint :

۶

ایران، پایتخت، هزاران خیابان و هزاران هزار پیاده رو.

باید بیشتر قدم زد و بیشتر دید. میتوان از ردّپا به عابر رسید. کافی است چند قدم برداری و عدسی چشم را خوب تنظیم کنی و بر رخ او نظر از آینه پاک اندازی. ندیدنیها دیدنی است. نقاشی رنگارنگی است. تابلوهای گرانسنگ استاد فرشچیان این همه رنگ تازه و نو ندارد از کوبیسم هم کوبیسمتر است. هزاران سرخاب رنگین بر چهره بزک کرده پیاده رو.

و من یک جوان مثل بقیه جوانها، اما ریشو، یک خورده طلبه، یک کمی هم بسیجی، همیشه پیراهن سفید تیترون یقه آخوندی به تن میکنم و پیراهنم همیشه روی شلوارم آویزان و به حکم «النظر المسموم سهم من سهام الإبلیس» همیشه سر به زیر دارم. اما خواستم بیشتر بدانم؛ پس ترس از بلند بالایان عشوه گر فریب چشم کوته لباسی که در حکم صیادان دل اند را کنار گذاشته و با توکل به حق سربلند کردم بلند کردنی ودیدم آنچه را باید و نباید میدیدم!

پایتخت. مرکز شهر. هزاران خیابان و هزاران هزار پیاده رو.

به قاعده پانصد متر از میدان (….) تا چهار راه (…) شیشه به شیشه مغازهها دوربین فیلمبرداری و چشم به چشم خلقالله صفحه نمایش. یک رسانه جمعی؛ با برنامههایی زنده که هیچ وقت کساد پذیر نیست.

الناس اعداء ما جهلوا. سر بلند کردم تا بیخبر نباشم. فقط خواستم این فیلم را از صفحه پیاده رو تماشا کنم.

به عدهای گفته بودند با لباسی چون خرقه ملامتیه و رنگی چون زغال اخته و بویی چون رایحه واکس دل مردم را به رحم آورده تا با سکههای مسکوک خویش در کاسه گدایی آنان سفره احسانی پهن کنند. دود اسفند که چون هالهای اطراف ایشان را گرفته بود حسی عاطفی به صحنه ما داد. دستهای از آنان با لباسی که در فرم مأمورین شهرداری تحولی عظیم ایجاد کرده بود جهت باز دهی بیشتر و صرف وقتی کمتربا گزینشی حساب شده مقداری از زبالهها را برگزیده و با خود میبردند و کمی جلوتر دسته دسته سوار وانتی قراضه از صحنه دور میشدند.

کمی جلوتر، اسم اعظم علی(علیهالسلام) را دیدم که از صدر کتب عقلی و نقلی و از تارک عرش الهی استادانه و ماهرانه و با طراحی زیبایی به بالای درب قهوه خانهای آمده بود و برای صاحب مغازهاش مشتری جمع میکرد. درین چند قدم اینجا تنها جایی بود که صدای یا علی(علیهالسلام) را بلند از مردم میشنیدم که حکماً «الناس عبیدالدنیا و الدین لعق علی السنتهم … و إذا محصّوا بالبلاء قلّ الدیانون.» خیلی دلم میخواست بدانم اینها همان سلمان سرشت و ابوذر صفتانند که اینگونه سنگ علی(علیهالسلام) را به سینه میزنند.

چند لحظهای به فکر فرو رفتم که ناگهان صدای ویراژ موتوری افکارم راپاره کرد. دود موتور مجالی برای دیدن نگذاشت. لحظهای بعد چشمم به بچهای افتاد که زار زار گریه میکرد و مادرش برای ساکت کردن او به پدرش بد و بیراه میگفت. کنار درخت مردی میان سال در حالیکه چشم روی هم گذاشته بود لرزان و مرتعش دائماً چرت میزد و مانند گنگستری که رو به پایین ژست میگیرد و زانو خم میکند گارد گرفته بود. بقول طرف، یارو پنج میزد.

مادر و دختری که از فرط چاقی به کندی قدم بر میداشتند و هر کدام در حال لیسیدن بستنی، مغازهها را یک به یک متر کرده و کودکی دست فروش بیتوجه به مشتریها به آن دو زل زده بود.

صاحب دکانی را دیدم که با حسرت به دور و