پاورپوینت کامل نارنجک، نارنجک! ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نارنجک، نارنجک! ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نارنجک، نارنجک! ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نارنجک، نارنجک! ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

۶

بیمار برها که جلو هلی کوپتر ایستادند، با محسن از هلی کوپتر پیاده شدیم. به او گفتم:

_ من همراه مجروحها به بیمارستان میروم. توهم بعد از تلفن بیا.

محسن با چهرهای که خستگی در آن موج میزد، دستی به شانهام زد و دور شد، روزانه چندین ساعت پرواز، آن هم در مأموریتی که روزهاست ادامه دارد، او را خسته کرده است. از وضعیت خانواهاش هم مدتیست بیخبر است.

با مجروحها به داخل بیمارستان رفتم. کنار اتاق عمل نگهشان داشته بودند. جلو رفتم. اولین نفر نوجوانی بسیجی بود که گلوله به پایش خورده بود. چشمهایش بسته بود و لبهایش تکان میخورد. روی بیمار بر بعدی، مرد جوانی دچار موج گرفتگی شده بود. از او گذشتم و به پیرمردی رسیدم که قطرات خون در میان محاسن سفیدش دیده میشد. او به رویم لبخند زد، دستش را فشردم، گرم بود. روی چهارمین تخت، جوان مجروحی قرار داشت که با شدت زخمهاییکه به او وارد شده بود، نظر همه را به سوی خود جلب میکرد. از یکی از بسیجیها که همراهش بود پرسیدم:

_ این برادر چرا اینطوری شده؟

بسیجی با چفیه عرق پیشانیاش را پاک کرد و با صدایی خشدار گفت:

_ خط شکنه، مین مقابلش منفجر شده.

نگاهم به دنبال جای سالمی در سر و صورت او گشت. که ناگهان صدای برخورد استخوانهای دست مجروح، جگرم را آتش زد. او در حالی که استخوانهای دستش را به هم میزد، کمرش را نشان میداد. بسیجی همراهش گفت:

_ از زمانی که تو آمبولانس گذاشتیمش، مرتب این کار را میکند. معلوم است خیلی درد میکشد.

محسن به کنارم آمد و با دیدن مجروح، اشک در چشمانش حلقه زد. بعد از چند نفری که دور تخت مجروح جمع شده بودند پرسید:

_ کسی این برادر را میشناسد؟

مرد میانسالی که شانههایش تکان میخورد، سر بالا آورد و با چشمانی خیس رو به محسن کرد:

_ من میشناسمش. اسمش حسنه و از تهران اعزام شده. مأمور به لشکر امام حسین(ع) بود که این اتفاق برایش افتاد.

به روی مجروح خم شدم. نمیدانم چه چیزی در او بود که توجه مرا به خود جلب کرده بود؛ شاید اسمش.

مرد گفت:

_ به قد و بالاش نگاه نکنید، تا حالا چند تا معبر مشکل را یک تنه باز کرده. تو همین عملیات ۹۹ مین را خنثی کرد و مشغول صدمی بود که بالاخره این یکی کار دستش داد.

حرفهای مرد ادامه داشت اما من همه چیز را فهمیده بودم. آنکه روی تخت افتاده بود، دوست روزهای مدرسهام، حسن لبویی است. همین چند روز پیش بود که او را به عنوان نیروی خط شکن و تخریبچی با هلیکوپتر به جلو منتقل کرده بودم و حالا…

آتشی که در وجودم شعلهور شده بود، دلم را به تب و تاب انداخته بود. انگشتان لرزانم را پیش بردم و بر چشمان خون گرفتهاش کشیدم، تا نیمه باز شد. اشکم سرازیر شد. محسن گفت:

_ او را میشناسی؟

گفتم:

_ از بچههای مسجد محل است. با پدرش هم سلام و علیک داریم.

با صدای برخورد استخوانها بر هم، نگاهم به سوی حسن برگشت. لبهایش تکان میخ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.