پاورپوینت کامل بخوان به نام برادر;میرسه ته مانده بشقابها ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بخوان به نام برادر;میرسه ته مانده بشقابها ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بخوان به نام برادر;میرسه ته مانده بشقابها ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بخوان به نام برادر;میرسه ته مانده بشقابها ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۲۳

باز هم میدوم سمت حرم. چند روز است مهمان آقا هستیم. بوی عطر و ادویه، بوی نبات و عود، بوی مردمی که از هر سو آمدهاند و مثل من میدوند تا به نماز برسند. هیچ چیز بدتراز این نیست که این همه راه بیایی و از قافله اولیها جا بمانی. میروم و در حین دویدن به دنبال او میگردم. همان پیرمرد پشت خمیده تهی دستی که هر بار غذاهای مانده سفره را یواشکی برایش میبردیم. و میترسیدیم بچهها دعوایمان کنند که: اگر بعداً خودمان گرسنه شدیم چه؟ تا مجبور نباشیم بگوییم اینها پس مانده است! این چند روز هر بار که از این کوچه رد شدم، از سر تا ته آن را کاویدم ولی او نبود که نبود. یادم میافتد چند سال قبل، روزی که هنوز نمیشناختمش، غذاهای مانده را جمع کرده بودیم، شده بود چند بسته. به هوای فقرا آمدیم توی کوچه پس کوچههای اطراف حرم. صدایش او توجه من و نرگس را جلب کرد، کمکی خواسته بود و جواب رد شنیده بود، سرخمیده رفت یک گوشه و کز کرد کلاه سبز رنگ و رو رفتهای داشت. کت پاره و لباسی شِندر پندر، صورتی سوخته و نگاهی بسیار دردمند، بالای ۵۰ سالش بود. قد خمیده و …

سختم بود غذا را به او بدهم، ترسیدم در نگاهم ترحم باشد، و یا تأسف به جای او و یا … ترسیدم از آدمهایی که ممکن بود نگاهم کنند. با احتیاط به سمتش رفتم؛ سریع غذا را توی دستش گذاشتم و خواستم بروم که برق خوشحالی نگاهش و صدایی که به ناله بلند کرد بر جا خشکم کرد. مات مانده بودم، دستش را به آسمان بلند کرده بود، اشک میریخت و دعا میکرد؛ نمیدانم چرا ولی با شادی غریبی برای ما دعا میکرد و دستهایش را به سوی آسمان تکان میداد، لرزه به وجودم افتاد، با عجله از او دور شدم، نرگس هم!

خدایا، ما این چند روز چقدر اسراف کردیم. هر شب پس از شام به فکر سحر بودم که بدوم سمت حرم ولی یادم میرفت ببینم چقدر غذا مانده تا به گرسنهای یا سائلی بدهم. روز آخر بود. منصوره که مسئول گروهمان بود، حسابی از دستمان عصبانی بود؛ از اسرافی که میکردیم. دیدن منظره زن فقیری که پس مانده غذاهای یک رستوران را به هوای رفع گرسنگی میگشت، حسابی حالش را دگرگون کرده بود. شب آخر، تازه یاد او افتادهام، همانی که هر سال مهمان پس مانده غذایمان بود…

قدمهایم سست میشود. گنبد و بارگاه امام «علی بن موسی الرضا(ع)» روبرویم است. سرم را میاندازم پایین و با تردید پیش میروم. ساعت حدود ۳ صبح است، کنار راه پسر بچههای کوچکی به سن برادر کوچکم بساط پهن کردهاند و به هوای لقمهای نان، خرده ریز میفروشند. پاهایم سستتر میشوند؛ جرأ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.