پاورپوینت کامل میدان مبارزه فرضی ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل میدان مبارزه فرضی ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل میدان مبارزه فرضی ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل میدان مبارزه فرضی ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۴۲

خاطرهای که میخواهم براتون تعریف کنم بر میگرده به دوران دبیرستانم، من شاگرد زرنگی نبودم ولی در سم هم بد نبود. سرم تو لاک خودم بود و به قول معروف از دیوار صدایی درآمد ولی از من صدا نمیآمد.

صبحها مدرسه میرفتم و روزها سرم تو درس و مشق. روزها همین طور میگذشت که یه روز تو راهروی مدرسه چشمم خورد به یک اطلاعیه که نوشته بود: بسیجیان عزیز دوشنه ۸ صبح جهت حرکت به دفتر بسیج مراجعه فرمائید. کلمه حرکت نظرم و جلب کرد که شاید اردویی است و ما بیخبریم، من راستش از بچگی عاشق اردو و مسافرت وخلاصه گشت و گذار بودم. چون آقای بنده سالی به دوازده ماه ما را هیچ جا نمیبرد تابستونها که میشه با خواهر و برادرهایم بهش اصرار میکردیم که آقاجون شما ما را از تهران اونورتر نبردید، هر چی التماس میکردیم به گوشش نمیرفت که نمیرفت و همیشه میگفت: من جوانیهایم همه جا را دیدم هیچ جا بهتر از خونه آدم نیست. یکی نبود بگه آخه ما چه گناهی کردیم شما جوانیت همه جا را گشتید؟ مادرم میگفت: راست میگویند این طفل معصومها. پاشو یک شاه عبدالعظیمی بریم هم یه زیارتی میکنیم هم اینها یه هوایی به کلهشون میخوره. اما چی بگم که گوش آقام به این حرفها بدهکار نبود، برای همین هر سال تو خونه بودیم. سر همین هر وقت که تو مدرسه اسم اردو میشد از خوشحالی بال در میآوردم و عین ذوق زدهها اولین نفر اسمم را مینوشتم.

خلاصه برای اینکه از اطلاعیه سر بیاورم که ماجرا از چه قرار است، تصمیم گرفتم سری به دفتر بسیج بزنم، وارد دفتر که شدم رضا را دیدم یکی از بچههای درسخوان کلاس بود و سه نفر دورش جمع شده بودندو سؤال میپرسیدند. تا من و دید از صندلی بلند شد و گفت: به به آقا محمود، سلام، چه عجب از این طرفها.

گفتم: راستش آمدم ببینم این برنامه حرکت چی است؟ جایی میخواهند ببرد؟

گفت این یک برنامه است مخصوص بسیجیها

گفتم: یعنی ما نمیتوانیم بیاییم؟

گفت: اول باید عضو باشی، میخواهی؟

گفتم: آره ولی چه جوری؟ یه فرم باید پرکنی، مشخصاتت را بنویسی.

گفتم: بهمین سادگی؟ مدارک نمیخواهد؟

گفت: نه _ فرم را که نوشتم دادم دستش گفت: از امروز آمدی به جمع ما، خوش آمدی. تازه میخواست برایم توضیح بدهد که اردو از چه قرار است که زنگ خورد، گفت: بعد از کلاس بیا پیشم برات بگویم. در طول کلاس حواسم پیش اردو بود، بعد از کلاس هم نرفتم پیشش، گفتم حتماً میخواهد از رضایت نامه و اینجور چیزهای تکراری بگه. آنقدر خوشحال بودم که نفهمیدم مسیر مدرسه تا خانه را چطوری رفتم.

خواهرم: چی شده امروز سر حالی؟ قرار است فردا بریم اردو. آقام که طبق معمول موج منفی میفرستاد گفت: بچه، بچسب به درس و مشقت، این کارها واسه تو نون و آب نمیشه.

مادرم: حالا کجا میخواهی بروی؟ نمیدونم، نپرسیدم، کجایش مهم نیست اردو است دیگه هر جور باشه خوش میگذرد. آن شب بالای سرم ساعت گذاشتم تا نکنه خوابم ببرد. خواب میدیدم با دوستهایم وسط یه باغ بزرگ مشغول چیدن میوهها هستم. در حال خوردن میوهها بودم که یکدفعه ساعت زنگ زد، مثله جن زدهها از خواب پریدم تند تند صبحانه را خوردم، مادرم: مگه دنبالت کردند، یواشتر، داری خودتو خفه میکنی.

پریدم وسط حیاط و تا خود مدرسه دویدم، دم در مدرسه که رسیدم دیگر از نفس داشتم کم میآوردم. تو صف کلی به همکلاسیهایم پز دادم که قرار است ببرنمان اردو. بعدیه راست رفتم پیش رضا به محض دیدن من شروع کرد به خنده. پرسیدم: به چی میخندی نکنه شاخ درآوردم؟

گفت: نه پسر، این ساک به این بزرگی را برای چی آوردی؟ مگه میخواهی بروی سفر قندهار، صبح میرویم، ظهر میآییم.

گفتم: تقصیر مادرم ا ست هر چی قرص و شربت است گذاشته، اگر سردیام کرد اینو بخورم اگر گرمیام کرد آن را بخورم. راستی چرا کسی نیامده؟

گفت:به ساعت نگاه انداختی؟ دیدم ساعت تازه ۵/۷ است. دقیقهها مثل ساعت میگذشتند تا بالاخره ۸ رسید و سوار مینیبوس شدیم. تو راه با بعضی از بچهها دوست شدیم، بچههای خوب با صفایی بودند، به مقصد که رسیدیم پیاده شدیم یک زمین خاکی بزرگ بود که به یک تپه میخورد. کمی اطراف را نگاه کردم تا شاید باغی پیدا کنم، اما هر چه چشم انداختم اثری از باغ نبود، دریغ از یک ذره علف سبز، هر جا را نگاه میانداختی پر از سنگ بود و خاک. از یکی از بچهها پرسیدم. پس باغ کجاست؟ خیلی دور است؟

با تعجب نگاهم کرد: باغ؟ باغ چی؟

گفتم اردو دیگه، مگه نیامدیم اردو؟

با لبخند گفت: این فرق میکنه، این یک اردوی تدارکاتی است نه تفریحی؟

با تعجب گفتم: تدارکاتی یعنی چه؟ گفت: یعنی یه سری آموزشهای نظامی باید ببینیم گفتم: آموزش نظامی! مگه ما سربازیم؟ گفت: بسیجی که هستی، مگه نه؟ هاج و واج مانده بودم، مثل آلیس تو سرزمین عجایب بهت زده بودم که صدا کردند: جمع شوید، میخواهند برای شما صحبت کنند. یک آقای فرماندهی بعد از سلام و خوشامدگویی گفت: اینجا یک پاورپوینت کامل میدان مبارزه فرضی ۳۲ اسلاید در PowerPoint است،که شما را با شرایط جنگ آشنا میکند هر کسی بتونه با این شرایط که زیاد هم مشکل نیست کنار بیاید آما

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.