پاورپوینت کامل دریچه ای به سوی حقیقت ۲۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دریچه ای به سوی حقیقت ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دریچه ای به سوی حقیقت ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل دریچه ای به سوی حقیقت ۲۳ اسلاید در PowerPoint :

۲۴

زیر درخت بلندی که نور خورشید از میان برگهای رقصنده در بادش گهگاه سوسو می زد و چشم را آزار می داد، دراز کشیده بود و به آسمان که در آن ظهر تابستانی آبی تر از همیشه به نظر می رسید نگاه می کرد. گوسفندان گله رها و آزاد از همه قید و بندهای زندگی این زمانه در مرتع سرسبز اطراف روستا می چریدند. بودن در کنار گله چندان او را خسته نمی کرد و معمولاً در تابستان ها که از درس فارغ می شد، چرای گوسفندان گله پدرش را بر عهده می گرفت. او چوپانی را بسیار دوست داشت، زیرا به او فرصت جستجو در طبیعت و تفکر در تنهایی را می داد. گویی در کنار این گوسفندان بیشتر احساس آزادی می کرد و بهتر می توانست خود را به دست افکارش بسپارد.

گاهی به گوسفندان نگاه می کرد، گاهی سگ گله را که همچون نگهبانی وظیفه شناس در میان آنها پرسه می زد برانداز می کرد، و گاهی نیز کمی دورتر آنجا که کوههای بلند و پهناور در انتهای افق نمایان شده بودند را نظاره می کرد. چه رازی در خلقت این ها می توانست وجود داشته باشد؟ زمینی پهناور در میان کهکشانی بی نهایت، مملو از موجودات متنوع، و مهمتر از همه مخلوقی بس پیچیده و عجیب به نام انسان! راستی چه رازی در خلقت اینها وجود داشته؟ ایا خلقت اینها عبث و بیهوده بوده و هیچ هدفی در کار نبوده است؟

ساعت ها در هوای نسبتاً گرم آن روز تابستانی به این سؤالات فکر کرد، اما هرگز نتوانست پاسخ های قانع کننده ای بیابد.

***

شب بود و علی تازه از چرای گوسفندان به خانه بازگشته بود. پس از شام در حالیکه به پشتی حال منزلشان تکیه داده بود، نیم نگاهی نیز به تلویزیون داشت. آن شب سریال ایرانی مورد علاقه خواهرش که ۱ سال از او بزرگتر بود پخش می شد. بی آنکه تمایل چندانی داشته باشد، در جریان داستان سریال قرار گرفت. افرادی از درون تهی با ظواهری زیبا و فریبنده! نه خبری از خدا هست، نه از مهر و محبت خانواده ایرانی. کاراکترهای ظاهراً مذهبی نیز چنان کلیشه ای و نچسب بودند که… به این فکر می کرد که این سریال ها که هیچ نسبتی با زندگی آنها نداشتند، چگونه خواهرش را مجذوب خود ساخته بودند.

یاد فیلم چند روز پیش افتاد و سپس یاد سریال دیشب و… کمی گرفته تر از قبل شد. شاید این مسائل البته حتی در آن روستا با زندگی سنتی نیز دیگر چندان عجیب به نظر نمی رسیدند و رفته رفته بسیار عادی شده بودند، اما علی در آن شب بیش از همیشه نکته بین شده بود. او هنوز به دنبال پاسخی قانع کننده بود.

از فکر جعبه جادو بیرون آمد و سعی کرد پاسخش را در دنیای اطراف خود و نه در ذهنیات یک فیلمنامه نویس یا کارگردان بیابد. باز هم یاد حرف های پسرخاله اش افتاد. حمید ۲ سال از او بزرگتر بود. او همبازی دوران کودکی علی بود و خانواده اش سال ها پیش به شهر مهاجرت کرده بودند. علی پس از دیدن او که ظاهر و مهمتر از آن رفتارش بسیار متفاوت با گذشته بود خیلی تعجب کرده بود. از دخترهایی گفته بود که پس از مدرسه با آنها بیرون می رفت و تا شب مشغول تفریح و خوشگذرانی بود، و از جشن های شبانه ای که با برادر بزرگترش می رفت…

حمید به علی گفته بود: «تازه فهمیدم زندگی چیه! به قول داداشم الکی ما رو با نماز و روزه و این مسخره بازیا مشغول کرده بودن…» و به علی پیشنهاد داده بود با خانواده اش به شهر بیاید. اما خانواده علی تمایلی به این کار نداشتند. آنها از معدود خانواده هایی بودند که زندگی در روستا را به شهر ترجیح داده بودند.

علی تا چند روز پس از دیدار با بهترین دوست دوران کودکی اش بسیار پکر و گرفته بود و اصلاً پس ا