پاورپوینت کامل مهدویت و فرجام ستیزش حق و باطل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مهدویت و فرجام ستیزش حق و باطل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهدویت و فرجام ستیزش حق و باطل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مهدویت و فرجام ستیزش حق و باطل ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

پیش درآمد

یکی از انگاره های مهم در ادیان و مکاتب آسمانی به خصوص دین اسلام حضور دو نیرو و جبهه «خیر» و «شرّ» و «کفر» و «ایمان » در جامعه و منازعه و تضادّ آنها است. در واقع اجتماع بشری، شاهد درگیری، جنگ و ستیزه جویی های مستمرّ و فرسایشی، بین دو گروه مطرح و برجسته بوده است؛ در یک سمت طرفداران و حامیان حقّ و خداخواهی قرار دارند و در جبهه دیگر، یاران و سرسپردگان باطل و شرارت صف کشیده اند. اهداف، انگیزه ها، برنامه ها و کارکردهای این دو گروه در بیشتر موارد، مخالف و ضد هم بوده و منافع و مقاصد مشترکی ندارند. کارگزاران و عوامل سازمان دهنده هر دو گروه نیز، دارای اعتقادات، باورها، دیدگاه ها و رفتارهای جداگانه و متضادّی هستند؛ از این رو خصومت و دشمنی طولانی مدتی فرهنگی، نظامی، فکری و… با هم داشته و دارند. براساس این پیش فرض، این سؤال اصلی مطرح می شودکه: «نهایت و فرجام این نزاع و کشمکش چیست؟» آنچه در این پژوهش مورد نظر است، پاسخ به این سؤال، براساس آیات قرآنی و روایاتی است که در تفسیر و تأویل این آیات نقل شده است. از آنجایی که بحث «حق و باطل» به صورت گسترده و با توجه به ابعاد مختلف آن، در قرآن مطرح شده است؛ در اینجا تنها به بعضی از زوایای آن پرداخته خواهد شد.

از مجموع آیات قرآنی و تفاسیر وروایات، بر می آید که نزاع حقّ و باطل، همیشگی و پایان ناپذیر نیست؛ بلکه در برهه ای از زمان، باید به فرجام خاصی برسد و تاریخ با غلبه یکی از دو طرف، به نقطه اوج خود نزدیک شود. این نوشتار، عهده دار تبیین این نقطه اوج و فرجام پایانی نزاع و ستیزش حقّ و باطل است.

گفتنی است که علاوه بر ادیان آسمانی، برخی از اندیشمندان و متفکران نیز، به بحث نزاع و ستیزش در میان انسان ها پرداخته و سرانجامی برای آن تصوّر کرده اند. ابتدا به دیدگاه چند تن از این افراد اشاره می شود؛ آن گاه دیدگاه قرآن در این زمینه بیان می شود.

ستیزه جویی های سیاسی و اجتماعی

در طول حیات سیاسی اجتماعی بشر، همواره پیچیدگی ها، شکاف ها و تعارضاتی در جوامع وجود داشته و براساس آن، گروه بندی ها و نیروهای متعارض و ستیزه گری پدیدار شده است. شناخت تعارضات و شکاف های جامعه، در بررسی و تحلیل رویدادها و حوادث، نقش مهمی دارد و منجر به فهم و شناخت نیروهای اجتماعی مؤثر در اجتماع می شود. نیروها و گروه های اجتماعی، به صورت تصادفی پیدا نمی شوند؛ بلکه مبتنی بر علایق گوناگونی در درون جامعه هستند. چنین علایقی معمولاً در حول شکاف های اجتماعی شکل می گیرند. برخی از جامعه شناسان به جای شکاف، از تعارض و تضادّ اجتماعی سخن گفته اند. به نظر می رسد تعارضات و تضادهای اجتماعی، مفهومی گسترده تر و انتزاعی تر از مفهوم شکاف های اجتماعی داشته باشند… زندگی سیاسی به شیوه های گوناگون، تحت تأثیر شکاف های اجتماعی و نحوه صورت بندی آن شکاف ها قرار می گیرد.[۱]

این تعارضات و شکاف ها، می تواند به صورت های مختلفی مانند شکاف های مذهبی و فرقه ای، شکاف میان دین ودولت، شکاف های قومی، زبانی، نژادی و… بروز کند و طولانی یا کوتاه مدت باشد. در بعد گسترده تر و جهانی تر موضوع، می توان به ستیزش و تضادهای تمدّنی، دینی و فرهنگی اشاره کرد. این نوع شکاف ها، معمولاً دارای پیشینه طولانی بوده و مناطق مختلف جهان را تحت پوشش قرار می دهد و منجر به نزاع ها و درگیری های گسترده و مستمر می شود. این انگاره مورد توجه برخی از متفکران و دانشمندان قرار گرفته و آنان براساس آن، وضعیت زندگی بشر را در گذشته و حال و آینده، ترسیم و تصویر کرده اند. در اینجا به دیدگاه چند تن از آنان اشاره می شود:

۱. کانت و نزاع خیر و شرّ

دیدگاه کانت شرح مقابله خیر و شرّ در وجود انسان و بروز آثار این دو انگیزه در رفتار اجتماعی او و امید به پیروزی نهایی خیر بر شرّ در وجود انسان و در افعال او است.

به نظر وی، جهان از مبدأ خیر آغاز گردید؛ اما از همان آغاز با لغزش انسان، شرّ وارد طبیعت او شد؛ با این وصف حرکت تاریخ رو به بهبود و اصلاح است. حاکمیت شرّ به صورت مقابله و تضادّ دو اصل خیر و شرّ، در قالب فضایل و رذایل اخلاقی، در وجود انسان استمرار می یابد. از نظر وی اسوه این مقابله، تضادّ میان حضرت عیسی و مخالفان او است که نمود فیزیکی و جسمانی آن، به شکنجه و اعدام (!) آن حضرت انجامید.

غلبه خیر بر شرّ که مطلوب کانت است به عنوان برقراری حکومت الهی بر زمین است. زندگی خردمندانه انسان عبارت است از: جنگ او علیه شرور و رذایل تا از اسارت گناه آلودگی آزاد گردد. این سخت ترین جنگ انسان، علیه شرارت و ستمگری است.. .[۲].

۲. آگوستین و نزاع شهر خدا و شهر زمین

از دیدگاه سن آگوستین، سیر تاریخ به مثابه جدال و کشاکش دو جامعه مدینه الهی (شهر خدا) و مدینه زمینی (شهر آدمیان ) است. آنچه که به این مبارزه و کشاکش معنا می بخشد، ایمان و اطمینان خاطری است که از طریق وحی و ایمان نسبت به پیروزی های مدینه الهی حاصله می گردد. به نطر او غایت تاریخ، فراتر از تاریخ است و غرض مشیت الهی، معطوف به نجات و رستگاری است؛ نه سیر و جریان رویدادهای دنیوی.

هنگامی که آگوستین قدّیس، مشغول نوشتن درباره شهر خدا بود، گوت ها، رم (شهر آدمیان) را غارت کردند؛ بنابراین فلسفه او نوید برای روزهای خوش تر حیات بود. او می گفت: شهر خدا، الگوی ابدی شهر فانی انسان ها است. ملکوت آسمان، همیشه پا برجا است.

به نظر وی پیکار سیاسی در کائنات، نه در میان این دو دولت؛ بلکه میان مدینه الهی (جامعه آسمانی) و مدینه زمینی (جامعه زمینی) است. جامعه آسمانی، نماینده خدا پرستی و جامعه زمینی، نماینده خودپرستی است. جامعه آسمانی، از پاکان و برگزیدگان خدا فراهم می آید و ابدی است و حال آنکه جامعه زمینی، خاص گناه کاران است و گذرا است. این دوگانگی در نهاد آدمیزادگان نیز هست و در آن، دو نیروی نیکی و بدی، پیوسته با یکدیگر در کشاکش اند. درنهایت این مدینه الهی و جامعه آسمانی است که به پیروزی نهایی می رسد.[۳]

۳. هانتینگتون و نزاع تمدّن ها

هانتینگتون پایان جنگ سرد را، سرآغاز دوران جدید «برخورد تمدّن ها» می انگارد. در فرضیه او: نقطه اصلی، برخورد در این جهان که رنگ ایدئولوژیکی دارد و نه بوی اقتصادی شکاف های عمیق میان افراد بشر بوده و به اصطلاح «نقطه جوش» برخوردها، دارای ماهیت فرهنگی خواهد بود و بس. دولت ملّت ها، نیرومند ترین بازیگران در عرصه جهان باقی خواهند ماند؛ لیکن درگیری های اصلی در صحنه سیاست جهانی، میان ملت ها و گروه هایی با تمدّن های مختلف روی خواهد داد. «نزاع و برخورد» تمدّن ها، بالمآل بر سیاست جهانی سایه خواهد افکند. خطوط و گُسل (شکاف ها) میان تمدّن ها، در آینده خاکریز نبرد خواهد بود. برخورد تمدّن ها، آخرین مرحله از سیر تکاملی چالش در جهان نو را ترسیم خواهد کرد.

در حقیقت، نوبت به جنگ تمدّن ها رسیده است؛ آن هم جنگ اسلام با غرب!! به نظر وی اختلاف تمدّن ها اساسی است و خود آگاهی تمدنی در حال افزایش است. وی تمدن های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدّن بزرگ (غربی،ژاپنی، اسلامی، هندو، کنفوسیوسی، ارتدوکس و…) تقسیم می کند. تجدید حیات مذهبی، وسیله ای برای پر کردن خلأ هویت در حال رشد است و رفتار منافقانه غرب، موجب رشد خودآگاهی تمدنی (دیگران) شده است. بر این اساس ویژگی ها و اختلافات فرهنگی، تغییر ناپذیرند… خطوط گسل موجود بین تمدّن ها، امروز جایگزین مرزهای سیاسی وایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده است و این خطوط جرقه های ایجاد بحران و خونریزی اند. خصومت ۱۴۰۰ ساله اسلام و غرب در حال افزایش است و روابط میان دو تمدّن اسلام و غرب، آبستن بروز حوادثی خونین می شود. بدین ترتیب، «پارادایم برخورد تمدنی»، دیگر مسائل جهانی را تحت شعاع قرار می دهد و در عصر نو، صف آرایی های تازه ای بر محور تمدّن ها، شکل می گیرد. سرانجام نیز تمدّن های اسلامی و کنفوسیوسی، در کنار هم، رویاروی تمدّن غرب قرار می گیرند. در واقع درگیری های تمدنی، آخرین مرحله تکامل درگیری در جهان نو است.[۴]

۴. رامونه و انواع درگیری ها و تهدیدها

به نظر اگناسیو رامونه، جهان پیچیده تر و خطرناک تر از گذشته شده است. انسان با مشاهده فزونی نیروهای هرج و مرج و ناهنجاری ها به دستپاچگی می افتد. با اینکه همه چیز به یکدیگر وابسته و منسجم است، در عین حال همه چیز با یکدیگر در تنازع و درگیری است. بشر امروزی شاهد گسیختگی، شکست و بازسازی کلی نیروهای ژئواستراتژیک و اشکال اجتماعی و عوامل اقتصادی و ساختار فرهنگی است. در نظام نوین جهانی احساس خطر و هرج و مرج، جای امیدهای بزرگ را می گیرد. در آستانه سومین هزاره، هر کس می تواند تصور کند که عدم ثبات، تنها مسئله حتمی است و نوعی نحوست جهانی، در جوّی از یأس وشکوه عمومی، به همه جا راه می یابد.

از نظر ژئوپولتیک، جهان دچار هرج و مرج عظیمی است: از یک سو افزایش منطقه بندی های اقتصادی (اروپای متحد و…) و از سوی دیگر احیای ملی گرایی، توسعه انتگریزم، تقسیم کشورها و اقلیت هایی که طالب استقلال هستند. در حقیقت، جوانه های تازه ای از ملی گرایی، مذهب گرایی، قومی گرایی و… با تمام قدرت، رشد کرده و با برنامه اتحاد جهانی (نظم تک قطبی) مخالفت می کنند. در این روزها، تکیه این نیروهای تاریخی که مدت های مدیدی به جهت وحشت راکد مانده بود همچون طوفانی سهمناک به حرکت در آمده اند. سازمان ملل نیز، آمادگی رویارویی با خشونت های تازه را ندارد…[۵].

۵. اسلام و نزاع حقّ و باطل

این چند دیدگاه و سایر نظرات، به روشنی خبر از نزاع و درگیری های مستمرّ و سرنوشت ساز در تاریخ بشر می دهند و هر چند صحت و درستی بعضی از آنها، محل تردید و ابهام است، با این حال گوشه ای از واقعیت های زندگی بشری را به تصویر می کشند. اما کامل ترین و دقیق ترین دیدگاه درباره نزاع و ستیزه جویی در میان بشر، مربوط به دین اسلام و آموزه های وحیانی آن (تضاد حقّ و باطل) است.

از دیدگاه اسلام، تاریخ صحنه حضورو نزاع دو گروه حقّ وباطل و دو ایده سلطه گرایی و حقّ گرایی است؛ یعنی، عرصه پویش ها و کوشش های حقّ پرستان و باطل گرایان برای رسیدن به آرمان ها و اهداف خود. برخی از انسان ها در صحنه جامعه، طرفدار و پیرو حقّ و عده ای دیگر به دنبال و مطیع باطل هستند. برخی از آنان، راه حقّ و خیر و خوبی را می روند که راه پیامبران و صالحان است و عده ای دیگر، راه شیطان را می پیماند و به دعوت رسولان الهی، کفر می ورزند و با آنان مخالفت می کنند. حقّ خواهان، درصدد گسترش فضایل اخلاقی، تحقق عدالت، ایمان به خدا، عبادت و عبودیت حقّ و دوری از زر و زور و تزویر هستند؛ ولی باطل گرایان به دنبال ثروت اندوزی، ظلم و ستمگری، کفر،فسادگری، تباهی، عدالت گریزی، شهوت پرستی و… می باشند.

در رأس گروه حق، پیامبران و جانشینان آنان و اولیای الهی و در رأس گروه باطل،شیطان، فراعنه، جباران و امپراتوران قرار داشته و دارند و به جهت تضادّ منافعی که دارند، همواره در حال ستیزه جویی، نبرد و نزاع با هم هستند. قبل از تحلیل و بررسی تضادّ حقّ و باطل، ابتدا باید شناختی اجمالی از حقّ و باطل به دست آورد و معنا و ملاک آن را از قرآن استخراج کرد.

نزاع حقّ و باطل

یک. حقّ و باطل در قرآن

قرآن، با عنایت بلیغی، مسئله «حق و باطل » را مطرح می کند، لفظ «حق» با تمام مشتقات آن ۲۸۷ بار و لفظ «باطل» ۳۵ بار در قرآن آمده است.

حق در لغت به معنای نقطه مقابل و نقیض باطل است. معانی و مشتقات آن در قرآن عبارت است از:

۱. ثابت شدن و واجب شدن: فَرِیقاً هدَی وَفَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضلاَلَهُ[۶]؛ «جمعی را هدایت کرده و جمعی که شایستگی نداشته اندگمراهی بر آنها ثابت و مسلم شده است».

۲. شایسته بودن و سزاوار بودن: وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحقَّ[۷]؛ «تسلیم فرمان پروردگارش شد و چنین باشد».

۳. مستوجب شدن و مرتکب شدن: فَإِنْ عُثِرَ عَلَی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ یِقُومَانُ مَقَامَهُمَا…[۸]؛ «اگر بر احوال آن دو شاهد، اطلاعی حاصل شد که مستوجب گناهی شده اند، و دو شاهد دیگر که حقّ باشند، به جای آنها قیام کنند».

۴. ثابت و مستقر کردن، آشکار ساختن:.. وَیُرِیدُ اللّهُ أَن یُحِقَّ الحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکافِرِینَ[۹]؛ «خداوند می خواهد حقّ را با کلمات خود تقویت و مستقر کند و ریشه کافران را قطع نماید».

۵. نام یا صفت خداوند متعال (به صورت اسم):فَذَلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ.[۱۰]؛ «آن است خداوند، پروردگار حقّ شما»؛ خداوند از آن جهت حقّ است که ربوبیت و عبادت او ثابت و حقّ است.

۶. حقّ در مقابل باطل و ذوالحق: ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّه هوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ.. .[۱۱]؛ «این به خاطر آن است که خداوند حقّ است و آنچه را غیر از او می خوانند، باطل است ».

۷. امر واجب، ثابت و لازم: إِن ترَکَ خیْرًا الْوَصِیَّهُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ [۱۲]؛ «اگر وصیت کند برای پدر و مادر و به مقدار متعارف این کار بایسته و سزاوار پرهیزگاران است ».

۸. قرآن: فَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ منْ عندِنَا قالُوا لَوْلا أُوتیَ مثْلَ مَا أُوتِیَ موسَی.. . [۱۳]؛ «هنگامی که حقّ (قرآن) از نزد ما برای آنها آمد، گفتند: چرا مثل همان چیزی که به موسی داده شد، به این پیامبر داده نشد».

۹. دین اسلام:لِیُحِقَّ الْحقَّ وَیبْطِلَ الْباطِلَ.[۱۴]؛ «تا حقّ (اسلام) را تثبیت کند و باطل را از میان بردارد».

۱۰. درست و راست: وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً [۱۵]؛ «وعده خداوند، حق (درست) است و کیست که در گفتار و وعده هایش، از خدا صادق تر باشد».

۱۱ جرم، استحقاق و سزاوار بودن: وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعْتَدُونَ [۱۶]؛ «پیامبران را به ناحق می کشتند.. .».

۱۲. حقّ محض و عدالت خالص: وَجِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ[۱۷]؛ «… پیامبران و گواهان را حاضر می سازند و میان آنها به حقّ داوری می شود».

۱۳. سخن راست، حقیقت و راستی: یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ[۱۸]؛ «ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ (و زیاده روی) نکنید و درباره خدا، غیر از حقّ (حقیقت ) نگویید».

۱۴. به صورت اسم تفضیل (احقّ) به معنای شایسته تر و سزاوارتر:… وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَلِکَ.. .[۱۹]؛ «و همسرانشان برای بازگرداندن آنها در این مدت، از دیگران سزاوارترند» و….[۲۰]

۱-۱. معانی حقّ و باطل

«حق » در لغت، به معنای نقطه مقابل و نقیض «باطل» است. در لغت نامه دهخدا، معانی متعددی برای واژه حقّ، ذکر شده است؛ مانند: راست کردن سخن، درست کردن وعده، یقین نمودن، ثابات شدن، غلبه کردن به حق، موجود ثابت و نامی از اسامی خداوند متعال.[۲۱]

در فرهنگ المنجد نیز، معانی ذیل برای «حقّ» به کار رفته است: ضدّ باطل، عدل، مال و ملک، حظّ و نصیب، موجود ثابت، امر مقضی، خرم و سزاوار.[۲۲]

گاهی معادل آن در زبان فارسی «هستی پایدار» به کار برده می شود؛ یعنی، هر چیزی که از ثبات و پایداری بهره مند باشد، حقّ است.[۲۳] در معنای عربی آن نیز، ثبوت و تحقّق نهفته است؛ وقتی می گوییم چیزی تحقق دارد؛ یعنی، ثبوت دارد.[۲۴] و[۲۵]

راغب اصفهانی در مفردات می گوید: اصل حقّ به معنای مطابقت و موافقت است.[۲۶] به نظر صاحب تاج العروس «حقّ»؛ یعنی «ضد باطل»، صدق و وجود ثابت و…. [۲۷]از مجموع این معانی می توان به ثبوت، درستی، پایداری و اصیل بودن «حقّ » پی برد.

مقابل آن، می توان به معانی باطل اشاره کرد. صاحب مفردات درباره معنای لغوی «باطل» می گوید: « باطل چیزی است که در مقام فحص، ثبات ندارد و در فعل و قول هر دو به کار می رود».[۲۸]

صاحب اقرب الموارد می گوید: «باطل، مقابل حقّ است و آن را فاسد و بی اثر و ضایع می سازد». به نظر صاحب قاموس قرآن نیز باطل آن است که در قضاوت عمومی، مضمحل می شود و بشر در عین ابتلا به باطل، به ضرر و ناحق بودن آن حکم می کند».[۲۹]

در هر حال «حق» چیز پایداری است که به خاطر داشتن واقعیت، از اتقان، استواری، بقا و پایداری خاصّی برخوردار است و «باطل» چیز لرزان و ناپایداری است که به خاطر فقدان واقعیت، گذرا بوده و مکث و بقای آن، کوتاه و بسیار محدود است. روی این اساس، درباره این دو گفته شده است: «للحقّ دوله و للباطل جوله». حقّ از طریق «تداول » و دست به دست گشتن، پایدار است و باطل فقط نمایشی زودگذر دارد.

صاحب مقاییس اللغه، درباره لفظ «حقّ» می گوید: «له اصل و احد یدل علی احکام الشیء و صحّه و هو نقیض الباطل ثم یرجع الیه کلّ فرع بجوده الاستخراج»[۳۰]؛ یعنی، لفظ حق، ضدّ باطل است و یک ریشه که حاکی از اتقان و پایداری شیء است بیش ندارد و تمام معانی به ظاهر مختلف آن، با دقت به همین یک معنا بر می گردد. آن گاه در معنای باطل می نویسد: «باطل یک معنا بیش ندارد و آن بی واقعیتی است که ملازم با ناپایداری و کوتاهی مکث و بقای آن است (هو ذهاب الشیء و قله مکثه و لبثه)».

اگر به یک شیء حقیقت دار، «حقّ » وبه بی حقیقت «باطل» می گویند، به خاطر واقعیت داری حقّ است که موجب اتقان و استحکام و پایداری آن می گردد و به خاطر بی حقیقتی باطل است که طبعاً ناپایدار بوده ومکث و بقایی نخواهد داشت. از مجموعه سخنان مؤلف مقاییس و فرهنگ نویسان دیگر، استفاده می شود که: «هر چیزی که به گونه ای با واقعیت (که نتیجه آن استحکام اتقان، دوام و استمرار است) توأم باشد، «حقّ » خواهد بود و در برابر آن، «باطل » است که بر اثر فقدان واقعیت، پس از نمایش کوتاهی، نابود و سپری می گردد».[۳۱]

قرآن، جریان هستی را بر اساس «حقّ» می داند و «آن» را اصیل معرّفی می کند و در مقابل، هرچند «باطل » را نفی نمی کند؛ اما آن را اصیل نمی داند؛ از این رو با تاریخ خوشبین است و برای انسان، اصالت قائل است. به تعبیر قرآن، انسان حنیف و حقّ گرا است؛ یعنی، در او میل به کمال و خیر و حقّ بالفطره وجود دارد. در عین حال از آزادی و اختیار نیز برخوردار است (یعنی مجبور نیست). لذا ممکن است از مسیر خود منحرف شود و حقّ کشی کند، ظلم و ستم نماید و دروغ بگوید! در این صورت قرآن اینها را به عنوان جریان های موقّت می پذیرد. پس در این بینش باطل، امری نسبی و تبعی است و به عنوان نمود و امری طفیلی مطرح می شود. وقتی ظلم پیدا می شود، ستمگر حسّ ملکوتی و خدایی خود را در مسیر غیر خدایی (شیطانی) ارضا می کند. بطلان و شرّ از نوعی تغییر مسیر پیدا می شود که لازمه مرتبه وجودی انسان، یعنی مختار و آزاد بودن او است.[۳۲]

علامه طباطبایی می نویسد:

«حقّ نقطه مقابل «باطل» است و آن عبارت از حقیقتی است که در خارج موجود است واز این نظر که وجود خارجی دارد، آن را حقّ می گویند (مانند زمین و آسمان و…). همچنین هر چیز که در حد خود ثبوتی دارد، حقّ نامیده می شود. حقّ مالی و سایر حقوق اجتماعی همه از این نوع اند؛ زیرا از نظر اجتماع، امر ثابتی شمرده می شوند».[۳۳]

«همچنین به خبری می گویند که در خارج مصداق داشته باشد؛ چنان که به لحاظ مطابقت داشتنش با خارج، به آن کلمه صدق اطلاق می کنند. بنابراین استعمال «حق» در مورد اعیان خارجی به این ملاحظه است که خبر دادن آنها حقّ است».[۳۴]

همین طور «عبارت است از رأی و اعتقادی که ملازم با رشد و مطابق با واقع باشد و این همان حکمت است. چون حکمت عبارت است از رأی و عقیده ای که در صدقش محکم باشد و کذبی مخلوط به آن نباشد و فایده اش هم محکم باشد».[۳۵]

۱-۲. آیات قرآنی

آیاتی چند در قرآن، مسئله «حقّ و باطل»، نزاع و درگیری این دو و یاری خدا از حقّ و از بین رفتن و نابودی باطل را مطرح کرده که به بعضی از آنها اشاره می شود:

۱. وَما خَلَقْنَا السَّمَاء وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعبین لَوْ أَرَدْنا أَن نَّتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ ممَّا تَصِفُونَ[۳۶]؛

«و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن دو است، به بازیچه نیافریدیم. اگر می خواستیم بازیچه ای بگیریم، قطعاً آن را از پیش خود اختیار می کردیم؛ بلکه حقّ را بر باطل فرو می افکندیم. پس آن را در هم می شکند و به ناگاه آن نابود می گردد. وای بر شما از آنچه وصف می کنید.». از این آیه می توان برداشت های مختلفی داشت؛ از جمله:

الف. در اینجا سخن از ظهور مطلق حقّ و نابودی نهایی و کامل باطل است. باطل ممکن است، مدت کوتاهی جلوه گری کند؛ ولی بالأخره عمر آن تمام گشته و خاموش می شود.

ب. حقّ همانند درخت ریشه دار و پرباری است که طوفان ها و تندبادهای سهمگین نیز نمی تواند آن را از جا بکند.

ج. باطل همانند درخت بی ریشه ای است که از زمین کنده شده و هیچ رشد و نموّ و ثمره ای ندارد و از ثبات و قرار محروم است.

د. حقّ بعد از آنکه، مدتی به وسیله باطل پوشانده شد، وقتی به جنگ باطل می آید، کوبنده و بنیان کن می آید و باطل را خرد و خمیر می کند و به دور می افکند.

و. وعده پیروزی نهایی برای حقّ و نابودی برای باطل است.

۲. أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَّابِیاً وَمِمّا یُوقِدنَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ.. . یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ؛[۳۷]

«از آسمان آبی فرو فرستاد. پس رودخانه هایی به اندازه گنجایش خودشان روان شدند وسیل، کفی بلند روی خود برداشت و از آنچه برای به دست آوردن زینتی یا کالایی، در آتش می گذارند، هم نظیر آن کفی بر می آید.خداوند، حقّ و باطل را چنین مثل می زند. اما کف بیرون افتاده از میان می رود؛ ولی آنچه به مردم سود می رساند، در زمین باقی می ماند، خداوند مثل ها را چنین می زند».

از این آیه، مطالب زیر را می توان برداشت کرد:

الف. حق، همچون آب و فلزاتی است که واقعیت دارد و باقی می ماند.

ب. باطل همچون کف های روی آب است که محکوم به نابودی و اضمحلال است.

ج. حقّ همچون آب و فلزات، مفید، سودمند و با ثبات است.

د. باطل، همچون کف هایی است که گرچه پر سر و صدا است؛ ولی توخالی، بی ریشه، بی فایده و از بین رفتنی است.

ه. در جریان حقّ و باطل، این حقّ است که بر باطل چیره می شود و آن را از بین می برد؛ همان طور که آب و فلزات، موجب نابودی کف ها می شود».

و. کف، روی آب را می گیرد و می پوشاند؛ به طوری که مانند کف خروشانی دیده می شودکه در حرکت است… باطل نیز چنین است که بر نیروی حقّ سوار می شود و روی آن را می پوشاند؛ به طوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد، همان قلّه های شامخ و افراد چشم پرکن را می بیند!

ز. باطل به طفیلی «حقّ» پیدا می شود و با نیروی حقّ حرکت می کند؛ یعنی، نیرو مال خودش نیست؛ بلکه اصالتاً مال حقّ است و باطل با نیروی حقّ حرکت می کند.

۳. ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ [۳۸]؛ «این بدان سبب است که خداوند خود حقّ است و آنچه به جای او می خوانند، آن باطل است و این خداوند است که والا و بزرگ است».

براساس این آیه، خداوند حقّ مطلق است و معبودهای دروغین، باطل محض هستند. در واقع به جز خدا، همه چیز باطل و بی واقعیت است.

۴. وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً[۳۹]؛ «بگو: حقّ آمد و باطل نابود شد. آری، باطل نابود شدنی است».

روشن ترین مصداق حقّ، پرستش حقّ و نابودی پرستش «معبود های باطل و پوچ» است. در این صورت، پرستش او به همین جهت، حقّ خواهد بود. در مقابل چون معبودهای دروغین فاقد هر نوع کمال اند، قهراً پرستش آنها نیز به جهت فقدان ملاک باطل و پوچ خواهد بود. نظیر این آیه است دو آیه دیگر قرآن که می فرماید:

الف. لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ[۴۰]؛ «تا حقّ را ثابت و باطل را نابود گرداند؛ هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند».

ب. قُلْ جَاء الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَما یعِیدُ[۴۱]؛ «بگو: حقّ آمد و (دیگر) باطل از سر نمی گیرد و بر نمی گردد».[۴۲]

۵. ربّنا لولا ارسلت الینا رسولاً… بما اوتی موسی من قبل[۴۳]؛ «می گویند: پروردگارا! چرا رسولی به سوی ما نفرستادی تا از احکام تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم؟ پس چون حقّ از جانب ما بر ایشان آمد، گفتند: چرا نظیر آنچه به موسی داده شد، به او داده نشده است؟! آیا به آنچه قبلاً به موسی داده شد، کفر نورزیدند؟»

در اینجا نبوت پیامبر اکرم )ص) مصداق «حق» معرفی شده است؛ امری که همواره، با مخالفت و انکار کافران و مشرکان رو به رو بود.

۶. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ[۴۴]؛ «او کسی است که پیامبرش را با هدایت دین درست فرستاد تا آن را بر هرچه دین است، پیروز گرداند، هرچند مشرکان خوش نداشته باشند ».

براساس این آیه، خداوند اراده فرموده که دین حق را بر همه ادیان و مکاتب برتری دهد و به رغم مخالفت و کراهت مشرکان و دشمنان، حاکمیت و گسترش آن را تضمین نماید.

با توجه به این آیات و سایر آیات قرآن، ویژگی های «حق و باطل» را چنین می توان برشمرد:

۱. بارزترین ویژگی حقّ و باطل، استواری، ماندگاری و پایداری حقّ و فرسودگی، ناپایداری و تزلزل باطل است. حقّ به جهت داشتن واقعیت، جاودانی و باطل به جهت پیراستگی از حقیقت، موقّتی و خودنمایی آن زایل شدنی است.

۲. باطل، ظاهری فریبنده و توخالی دارد و در عین حال، خودخواه و بلند پرواز و استکباری است؛ ولی حقّ از هر نوع فریبندگی و تظاهر توخالی، دور بوده از تکبّر و بلند پروازی پیراسته است.

۳. بین حقّ و باطل، تعارض و درگیری هست و گاهی این مبارزه، به صورت مبارزه ایمان وکفر در می آید. ایمان به خدا و روز رستاخیز، مایه حیات اجتماعی است و در پرتو آن، عدالت اجتماعی، نیز زنده می گردد و عواطف انسانی تجلّی خاص می یابد.

۴. افکار شیطانی و آرای باطل، تا مدتی آفتاب حقّ را بسان ابرهای تیره بهاری، می پوشانند؛ ولی این پرده پوشی، همیشگی نیست و روزی از بین خواهد رفت.

۵. باطل بی خاصیت و بی فایده است؛ ولی حقّ، منبع انواع خیرات، برکات و فضایل است.

۶. باطل به شکل های گوناگون و چهره های مختلف، در صحنه های متعدّد، خودنمایی می کند. البته در تاریخ، خصلت ها و شیوه های زشتی برای باطل و طرفداران آن بر شمرده شده است؛ از جمله: استکبار گری، برتری جویی (علوّ )، استبعاد (و به اسارت کشیدن توده ها)، استضعاف (و بهره کشی از دیگران)، طغیان و ارتجاع طلبی، اسراف کاری، فساد و ولنگاری، اتراف (و کام جویی)، انکار حقّ، انحصار گری، استبداد به رأی، تفرقه افکنی، تظاهر به دینداری، تحمیق و تطمیع، ادعاهای پوچ و….

۷. پرتو ناپایدار باطل، از فروغ جاودانه حقّ است و باطل حتّی در خودنمایی موقّت خود، مدیون حقّ است و تا از حیث «حقّ» بهره نگیرد، نمی تواند خود را «حقّ » جا بزند. بر این اساس باطل، همواره از بازار آشفته و محیط های هرج و مرج استفاده کرده و خود را نشان می دهد.[۴۵]

دو. تضادّ و ستیزش حقّ و باطل

بین دو گروه و جبهه حقّ و باطل، همواره نزاع و درگیری وجود دارد و در واقع تضادّ و کشمکش آنها، تاریخ را به حرکت در آورده و انسان ها را به مقصد و مبدأ خود رهنمون می شود. ائمه «نور» و «نار»، «پیامبران» و «جبّاران»، «رهبران حقیقی» و «دروغین»، «هدایت گران به سوی فرمان ها و تعالیم خدا و بهشت سعادت و فلاح و نجات» و «اغواگران به سوی شقاوت واسارت و خفّت و عذاب و دوزخ»، «حزب الله» و «جنود شیطان» و… با هم ستیزش و تقابل مستمرّ و طولانی مدتی دارند. در واقع «هدایت و ضلالت »، «عدل و ظلم»، «آزادی و استبداد»، «توحید و شرک»، «اصلاح و فساد»، «سازندگی و ویرانگری»، «خودپرستی و خدا پرستی»، «علم و جهل»، «فرهنگ و بی فرهنگی»، «ارزش های حقیقی و ضد ارزش ها»، «تخلّق به اخلاق الهی یا ابلیسی»، «تکامل یا انحطاط » «نور و ظلمت»، «کفر و ایمان» و… در برابر هم قرار دارند.[۴۶] پیامبران همواره مخالفت خود را با اقدامات و برنامه های مستکبران و سردمداران زرو زور و تزویر اعلام کرده و منافع نامشروع و باطل آنها را به چالش کشیده اند. دعوت اصلی آنان به تحقق عبودیت، خدا پرستی، عدالت و معنویت بوده که با منافع سرشار و دنیوی باطل گرایان تعارض داشته است. باور داران و ایمان آورندگان به رسولان الهی نیز عموماً افراد، تهی دست و تحت ستم جامعه بوده اند که از اطاعت سردمداران کفر و باطل، سرپیچی کرده و به طریق حقّ و ظلم ستیزی گام نهاده اند. همه این عوامل، موجب واکنش شدید جبهه باطل بوده و درگیری ونزاع همیشگی آنان با گروه حقّ و خداپرست را به وجود آورده است.

چنان که در آیات پیشین گذشت، قرآن کریم تضادّ و مبارزه را در مناسبات جوامع بشری مطرح کرده (همان گونه که از تضادّ میان آدم و شیطان و تضادّ در عالم طبیعت نام برده است) و از آن گاهی به عنوان مبارزه ایمان و کفر و گاهی به عنوان مبارزه حقّ و باطل یاد می کند. البته در این میان جمعی به سوی حقّ و گروهی به سوی باطل کشیده می شوند و بسیاری از درگیری ها و جنگ ها، در اثر تضادّ میان این دو گروه حقّ و باطل، رخ داده که گاهی به پیروزی حقّ و گاهی به پیروزی باطل انجامیده است. البته با بررسی آیات قرانی و شواهد تاریخی، به این نتیجه می رسیم که در بیشتر این ستیزش ها، گروه حقّ پیروز و غالب بوده اند و خداوند همیشه نصرت و یاری خود را شامل حال آنان کرده است. شهید مطهری می نویسد: «از نظر قرآن مجید، از آغاز جهان، همواره نبردی پیگیر میان گروه اهل حقّ وگروه اهل باطل؛ میان گروهی از تراز ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم و پیروان مؤمن آنها و گروهی از تراز نمرود و فرعون و جبّاران یهود و ابوسفیان و امثالهم بر پا بوده است. هر فرعون، موسایی در برابر خود داشته است: لکل فرعون موسی.[۴۷]

به تعبیر مولوی همواره دو پرچم یکی سپید و دیگری سیاه در جهان افراشته بود:

دو علم افراخت، اسپید و سیاه

آن یکی آدم، دگر ابلیس راه

در میان آن دو لشکرگاه زفت

چالش و پیکار، آنچه رفت رفت

همچنین دور دوّم، هابیل شد

ضد نور پاک او قابیل شد

همچنین این دو علم از عدل و جور

تا به نمرود آمد اندر دور دور

ضد ابراهیم سنگ و خصم او

و آن دو لشکر کین گزار و جنگجو

چون درازی جنگ آمد ناخوشش

فیصل آن هر دو آمد آتشش

دور دور و قرن قرن، این دو فریق

تا به موسی و به فرعون غریق

همچنین تا دور عهد مصطفی

با ابوجهل آن سپهدار جفا…

پیروزی ها و شکست های اهل حقّ، بستگی به یک سلسله عوامل اجتماعی، اقتصادی و اخلاقی داشته است؛ چنان که امام علی علیه السلام می فرماید: «حقٌّ و باطلٌ و لِکُلِّ اهلٌ فلئن اَمرَ الباطل لَقَدیماً فَعل ولئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ…».[۴۸]

در قرآن به نقش به اصطلاح مرتجعانه «ملأ »، «مترفین» و «مستکبرین» و نقش حقّ طلبانه «مستضعفین » تصریح شده است. در عین حال از نظر قرآن، آن جهاد مستمرّ پیش برنده ای که از فجر تاریخ وجود داشته و دارد، ماهیت معنوی و انسانی دارد، نه مادی و طبقاتی.[۴۹]

البته همواره اصالت با حقّ بوده و باطل طفیلی است؛ اما واقعیت این است که در تمام زمان ها، طرفداران حقّ در اقلیت بوده و هواخواهان باطل جمعیت بیشتری داشته اند. این در حالی است که انسان بر اساس فطرت پاک خود، حقّ را دوست می دارد و باطل را طرد می کند! این بدان جهت است که طرفداری از حقّ والتزام به آن دشوار است؛ زیرا این کار، برای انسان تعهدهایی به وجود می آورد که با نفس راحت طلب انسان، سازگاری ندارد. اما باطل چنان نیست؛ اهل باطل هیچ گونه تعهد و مسئولیتی برای خود نمی بینند. آنان عنان نفس را رها کرده و در اعمال شهوت ها و جاه طلبی ها، برای خود محدودیتی قائل نیستند. حقّ گرایان باید استوار و پا برجا بمانند و هیچ ترس و وحشتی از دشمنان حقّ به خود راه ندهند؛ چنان که همه پیامبران و اولیای الهی در طول تاریخ چنین بوده و در مبارزه و جهاد با گروه باطل، استواری و شجاعت ها نشان داده اند.

حضرت علی علیه السلام از مردم می خواهد که در طریق حق، به دلیل کمی طرفداران آن وحشت نکنند: «ایّها النّاس لا تستوحشوا فی طریق الحق لقله اهله».[۵۰]

آیات قرآنی

در آیات زیادی از قرآن، این مسئله مورد توجه قرار گرفته و مبارزات پیامبران و صالحان با گروه باطل، به روشنی بیان شده است. قرآن از طرفی نوعی حالت دو قطبی را در جامعه بر اساس مادی (مادیات)؛ یعنی، بر اساس برخورداری ها و محرومیت های مادی مطرح می کند که یک قطب، با عناوین ملأ، مستکبران، مسرفان، مترفان و قطب دیگر با عناوین مستضعفان، توده های عمومی (ناس)، ذریه (کوچک ها و به چشم نیاها)، ندارها (ارذلون در گفتار مخالفان) و.. . یاد می شود و این دو قطب در مقابل هم قرار می گیرند.[۵۱]

از طرف دیگر، نوعی حالت دو قطبی در جامعه، بر اساس مفاهیم معنوی طرح می کند که یک قطب آن کافران، مفسدان، مشرکان، منافقان، فاسقان، مختالین، عالین، جباران و.. . می باشند و قطب دیگر، مؤمنان، موحدان، متّقیان، صالحان، مصلحان، مجاهدان و شهیدانند. البته با بررسی همه این موارد، روشن می شود که جامعه دو قطب بیشتر ندارد: قطب برخوردار و ستمگر (جبهه باطل) و گروه مستضعفان و صالحان که معمولاً جبهه مؤمنان (گروه حق) را تشکیل می دهند.

در طول تاریخ پیامبران، رهبری گروه مؤمنان (جبهه حق ) را در دست داشتند و با تمام قدرت و توان در برابر حبود شیطان و کافران (جبهه باطل)، صف آرایی می کردند و در صدد از بین بردن تصویر کریه کفر و باطل از جهان بودند. در مقابل شمار زیادی از زورمندان، زرداران و ستمگران قرار داشتند که در صدد ریشه کنی تمامی مظاهر حقّ و حقّ خواهی بودند. بعضی از آیات مربوط به مبارزه حقّ پرستان و باطل را می توان در دسته بندی زیر بیان نمود:

۲ ۱. مبارزه هابیل و قابیل

قرآن نخستین مبارزه حقّ و باطل را در میان فرزندان آدم، در سر گذشت دو فرزند او (هابیل و قابیل) می داند. این مبارزه موقعی آغاز شد که هر دو، برای تقرّب به درگاه الهی، عملی را انجام دادند که از یکی پذیرفته شد و از دیگری قبول نشد. پس دوّمی (قابیل) تصمیم به قتل برادر خود گرفت و او را کشت: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قرَّبَا قرْبَانًا فتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ[۵۲]؛ «داستان دو فرزند آدم را به حقیقت، برای آنان بخواند.. . (برادری که عملش قبول نشد، گفت:) من تو را خواهم کشت. آن دیگری در پاسخ او گفت: من چه گناهی دارم، خدا عمل پرهیزگاران را می پذیرد».

در نهایت نفس سرکش قابیل، او را، بر قتل برادر مصمّم ساخت و وی را کشت و از زیانکاران شد: فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فقَتَلَهُ فأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ.[۵۳]

۲ -۲. مستکبران، سردمداران گروه باطل

قرآن در مورد قوم شعیب می فرماید: قَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ من قوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قالَ أَوَلَوْ کنَّا کَارِهِینَ؛[۵۴] «سران قومش ملأکه تکبّر می ورزیدند، گفتند: ای شعیب! یا تو و کسانی را که به تو ایمان آورده اند، از شهر خودمان بیرون خواهیم کرد و یا به کیش ما برگردید؛ گفت: آیا هرچند کراهت داشته باشم ». اشراف و مستکبران قوم شعیب، تهدیدهای زیادی علیه او و یارانش داشتند و از هیچ مانع تراشی در برابر آنان فروگذاری نکردند.

در مورد حضرت صالح نیز آمده است: قَالَ الْمَلأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ استُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قالُواْ إِنا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِیَ آمَنتُمْ بِهِ کَافِرُونَ[۵۵]؛ «سران قوم او که استکبار می ورزیدند، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا می دانید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟! گفتند: بی تردید، ما به آنچه وی بدان رسالت یافته، مؤمنیم. کسانی که استکبار می ورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آورده اید، کافریم ».

مخالفت گروه باطل با حضرت موسی و عیسی علیه السلام شدیدتر و گسترده بوده است: وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَقَفَّیْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَیْنَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیدْنَاهُ برُوحِ الْقُدُسِ أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تهْوَی أَنفُسُکُمُ استَکْبَرْتُمْ ففَرِیقاً کذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ؛[۵۶] «و همانا به موسی کتاب (تورات) را دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سر هم فرستادیم و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با «روح القدس» تأیید کردیم؛ پس چرا هر گاه پیامبری چیزی را که خوشایند شما نبود، برایتان آورد، کبر ورزیدید؟ گروهی را دروغ گو خواندید و گروهی را کشتید!»

این آیه در مورد دشمنان موسی علیه السلام و عیسی علیه السلام است که استکبار ورزیده، با تکذیب و قتل پیامبران، مؤمنان و یکتا پرستان، مخالفت خود را ابراز کرده و در برابر آنها صف آرایی نمودند!

گروه باطل در زمان موسی علیه السلام عبارت بودند از: فرعون، قارون و هامان (مثلث قدرت، ثروت و شیطنت ) که در زمین استکبار و سرکشی می کردند و با حقّ پویان دشمنی می ورزیدند: وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءهُم مُّوسَی بِالْبَیِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الأَرْضِ وَمَا کَانُوا سَابِقِینَ[۵۷].

۲- ۳. مفسدان، تبهکاران گروه باطل

قرآن درباره مبارزه داوود با جالوت و سپاه مفسد و باطل او می فرماید: فَهَزَمُوهُم بإِذْنِ اللّه وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ[۵۸]؛ «پس آنان را به اذن خدا شکست دادند و داود، جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهی و حکمت ارزانی داشت و از آنچه می خواست، به او آموخت و اگر خداوند برخی از مردم را به به وسیله برخی دیگر دفع نمی کرد، قطعاً زمین تباه می گردید؛ ولی خداوند نسبت به جهانیان تفضّل دارد».

درباره بنی اسرائیل نیز می فرماید:. .. وَلَقَدْ جَاء تْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ[۵۹]؛ «قطعاً پیامبران ما، دلایل آشکار برای آنان آوردند؛ با این همه پس از آن بسیاری از ایشان، در زمین اسراف و زیاده روی می کنند».

ذالقرنین نیز با یأجوج و مأجوج که از مفسدان و تباه گران روی زمین بودند مبارزه و درگیری شدیدی داشت: قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَک خرْجًا عَلَی أَن تجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا[۶۰]؛ «گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج، سخت در زمین فساد می کنند؛ آیا ممکن است مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّی قرار دهی؟»

حضرت لوط علیه السلام نیز از خداوند می خواست که در برابر قوم مفسد وتباهگر، او را یاری کند و پیروزش گرداند: قَالَ رَبِّ انصُرْنِی عَلَی الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ[۶۱]؛ «لوط گفت: پروردگارا مرا بر قوم فسادکار، غالب (و چیره) گردان».

۲ -۴. مغروران و نیرنگ بازان

قرآن می فرماید: وَکذَلِکَ جعَلْنَا لِکُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ[۶۲]؛ «و بدین گونه برای هر پیامبری، دشمنی از شیطان های انس و جنّ برگماشتیم. بعضی از آنها به برخی برای فریب، یکدیگر سخنان آراسته القا می کنند. و اگر پروردگار تو می خواست، چنین نمی کردند. پس آنان را با آنچه به دروغ می سازند، واگذار».

بر اساس این آیه، همواره پیامبران، دشمنان و مخالفان فراوانی داشتند که مهم ترین ویژگی آنها، خود فریبی و نیرنگ بازی بود. اینان همواره با آیات الهی مخالفت کرده، به آنها کفر می ورزیدند.

أَمَّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ جُندٌ لَّکُمْ یَنصُرُکُم مِّن دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْکَافِرُونَ إِلاّ فِی غرُورٍ[۶۳]؛ «یا آن کس که خود برای شما چون سپاهی است که یاریتان می کند، جز خدای رحمان کیست؟ کافران جز گرفتار فریب نیستند».

۲- ۵. برتری طلبان گروه باطل (عالین)

یکی از دوره های سخت مبارزه گروه حقّ با باطل، مربوط به دوران حاکمیت فراعنه و مخالفت شدید پیامبران به خصوص حضرت موسی علیه السلام با آنان بود. این گروه طغیان گر و برتری طلب، نهایت دشمنی را با موسی و قومش ابراز داشتند و تحت سلطه فرعون، دعوت ها و انذارهای پیامبران خدا را نپذیرفتند: فَمَا آمَنَ لِمُوسَی إِلاَّ ذُرِّیَّهٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَی خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن یَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ[۶۴]؛ «سرانجام، کسی به موسی ایمان نیاورد؛ مگر فرزندانی از قوم وی؛ در حالی که بیم داشتند از آنکه مبادا فرعون و سران آنها، ایشان را آزار رسانند و در حقیقت فرعون در آن سرزمین برتری جو و از اسراف کاران بود».

فرعون، با بهره کشی و استضعاف مردم و کشتار فرزندان و زنان، چهره کریهی از جبهه باطل بر جای نهاد: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنهُ کانَ منَ الْمُفْسِدِینَ[۶۵]؛ «فرعون، در سرزمین مصر سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت. طبقه ای از

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.