پاورپوینت کامل انار در فصلی که نیست ۱۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل انار در فصلی که نیست ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل انار در فصلی که نیست ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل انار در فصلی که نیست ۱۹ اسلاید در PowerPoint :
۱۲
زن حال خوشی نداشت. در بستر دراز کشیده بود. گه گاه چشم باز می کرد و اطرافش را
می دید. دیگر رنگ به چهره اش نمانده بود. با آن که نا نداشت حتی دستش را بلند کند،
اما نگران خانه اش بود. کارهای خانه مانده بود. دلش نمی خواست شوهرش به خاطر او
زحمت بکشد. مرد کنار بستر زن نشست. دست سرد زن را آرام گرفت. زن سر چرخاند و او را
دید. مرد پرسید: «چیزی می خواهی تا برایت تهیه کنم؟»
زن ابرو بالا انداخت و با لبخندی از او تشکر کرد که به یاد اوست. باز پلک هایش
سنگین شد و روی هم نشست و دیگر نتوانست مرد را ببیند که با دلواپسی نگاهش می کند.
مرد دستش را روی دست زن گذاشت و این بار آرام تر پرسید: «خواهش می کنم یک چیزی بگو.
این جور که نمی شود.»
زن نگاهش کرد و گفت: «آخر پدرم گفته از شوهرت چیزی نخواه. شاید نتواند تهیه کند. و
خوب نیست شرمنده تو شود.»
مرد آن قدر اصرار کرد تا زن گفت: «اگر برایم انار بگیری، شاید حالم بهتر شود.»
مرد در فصلی که انار در بازار نبود، دنبال انار گشت، تا نشانی خانه مردی را گرفت
که می گفتند از شهر طائف برایش انار آورده اند. خانه شمعون یهودی دور بود. مرد با
عجله کوچه ها را پشت سر گذاشت تا به خانه او رسید. معطل نکرد، زود در زد و منتظر
ماند. شمعون یهودی که مرد را دید، تعجب کرد و گفت: «تویی علی، چه شده سراغ من
آمدی؟»
مرد گفت: «انار داری؟»
شمعون یهودی به چشم های مرد خیره شد: «انار؟ نه، همه را فروختم.»
ـ «حتی یک دانه انار هم… .»
صدایی از توی خانه بلند شد. صدای زنی بود. زن شمعون یهودی بود: «شمعون، هنوز یک
انار هست.»
زن شمعون، انار را در جعبه ای پر از برگ پنهان کرده بود تا تازه بماند. شمعون، انار
را به مرد داد و مرد پول زیادی به او داد. با آن که شمعون نمی خواست پول را بگیرد،
اما مرد اصرار کرد.
مرد معطل نکرد و سمت خانه دوید. سر راه، در خرابه ای، پیرمردی را دید که زیر سایه
دیواری شکسته، دراز کشیده و ناله می کند. دلش نیامد، از او بگذرد. پیش پیرمرد رفت و
بازویش را گرفت و حالش را پرسید. پیرمرد نابینا بود و بیمار. عرق از سر و روی او
می بارید. لب های خشکیده اش به هم چسبیده بود. مرد به انار فکر کرد و یاد زنش
افتاد. پیرمرد را دید و دلش سوخت. انار را نصف کرد و نصف انار را به پیرمرد داد.
پیرمرد کمی حالش خوب شد. مرد مانده بود چه کار کند. پیرمرد تنها و ناتوان بود و
حتما کسی را هم نداشت که نگرانش باشد. مرد تصمیم گرفت، نصف دیگر انار را هم برای او
دانه کند و به او بدهد. مرد نمی دانست با چه رویی باید به خانه اش برگردد. او از
این که نتوانسته بود، برای زنش کاری کند، ناراحت بود و از این که به پیرمرد کمک
کرده بود، خوش حال بود.
مرد به خانه اش رفت و خیلی آهسته وارد اتاقی شد که زنش آن جا بود. به زنش که نشسته
بود و به پُشتی تکیه داده بود و با لبخند نگاهش می کرد، خیره شد. زن به مرد اناری
تعارف کرد. م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 