پاورپوینت کامل از دفتر خاطرات جورج ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از دفتر خاطرات جورج ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از دفتر خاطرات جورج ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از دفتر خاطرات جورج ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

۱۴

چند روز پیش بود که طوفان شد؟ چی؟ طرفهای شما خبری نبود! خُب شاید … البته طوفانِ
طوفان هم نه، باد تندی آمد. میشود اینقدر حرفم را قطع نکنی. خواهش میکنم. داشتم
میگفتم یک دفعه دیدم، چیزی رو هوا بالبال میزند. خوب که دقت کردم دیدم دفترچهای است
که طوفان آن را به هوا برده. دروغ نمیگویم، حیف کسی آنجا نبود وگرنه شاهد هم
میآوردم. دفترچه همینطور بالبالزنان آمد تا رسید بالای خانه ما. یکدفعه شدت طوفان
کم شد و دفترچه افتاد تو خانهمان. خالیبند هم خودت هستی. نمیخواهی، تعریف نمیکنم.
چون خواهش کردی ادامه میدهم. دفترچه را باز کردم. به انگلیسی نوشته بود. خیلی بدخط
بود. چیزی گفتی؟ خیال کردم گفتی: دروغ هم حدی دارد. داشتم میگفتم. من زود دفترچه را
بستم. ترسیدم تو آن اسرار مهمی باشد. امروزها هم که بحث انرژی هستهای، دموکراسی
خاورمیانه و … زیاد است. فکر کردم چون انگلیسی نوشته شاید درباره این چیزهاست.
دفترچه را بستم و رفتم تو اتاق. البته انگلیسی من بد نیست، ولی چون بعضی انگلیسیها
لهجه دارند، این است که بعضی حرفهایشان را متوجه نمیشوم. لغتنامه انگلیسی ـ فارسی
را برداشتم و دفترچه را باز کردم و شروع کردم به کمک لغتنامه، آن را خواندم و متوجه
شدم این دفترچه، دفتر خاطرات جورج است. من چون با جناب سردبیر دوست هستم، این ماجرا
را برایش تعریف کردم و کلی تعجب کردیم. سردبیر از من خواهش کرد، بعضی از بخشهای آن
را برای چاپ در اختیارش بگذارم. من هم اصل متن بعضی قسمتهای ترجمه شده را که در زیر
میخوانید، در اختیار نشریه گذاشتم:

این دفترچه خاطرات جورج است؛ همانی که بعدها رئیس جمهور شد. هرکس آن را یواشکی
بخواند، میکشمش. من از همان کوچکی فوقالعاده بودم. این را حتی پدرم هم اعتراف
میکند؛ چون بارها به من گفت: شاید برادرت خری شود، ولی تو هیچی نمیشوی. حتی به درد
گاوچرانی هم نمیخوری و من یواشکی جواب دادم: خواهی دید.

سه ماه بعد

امروز برادرم کتک خورد و من کلی خندیدم؛ چون مشقهایش را من خط زده بودم و سر کلاس
مشقی برای نشان دادن به خانم معلم نداشت و من کلی کیف کردم. البته بعدش هم من کتک
خوردم. چون اصلاً مشق ننوشته بودم.

شش ماه بعد

این داداش گاب (گاو صحیح است) هنوز فرق متنفر بودن با ترسیدن را نمیداند. به او
گفتم که از تاریکی متنفرم، پس تو برو از توی انباری اسباببازیها را بیاور و هلش
دادم. وقتی برگشت بهش گفتم: اون تو لولو نبود. او خندید و گفت: تو خیلی معرکهای
جورج. نفهمیدم منظورش چه بود، ولی انگار دلش کتک میخواست.

سال بعد

یکشنبه باید به کلیسا بروم و دعا کنم؛ چون دوشنبه امتحان تاریخ داریم.

چند روز بعد

این پدرهای روحانی چرا اینجوری هستند. یکشنبه داستان شیطان و آدم و حوا را تا
آنجایی که آدم و حوا را از بهشت بیرون میکنند، تعریف کرد. بعد میخواست دعا بخواند
که من گفتم: اگر میشود ماجراهای روی زمینشان را هم بگویید؛ چون شاید من یکشنبه دیگر
وقت نکنم به کلیسا بیایم.

پدر روحانی اخم کرد و گفت: خدا تو را هدایت کند فرزندم.

به هرحال من فکر میکنم کارهای شیطان خیلی معرکه است.

چند ماه بعد

دختر همسایه ما خیلی معرکه است. امروز که کارنامه به دست و ناراحت، داشتم برمیگشتم
خانه، از پنجره صدا زد: هی جورج چرا ناراحتی؟

گفتم: خفه شو، مگر کارنامه را دستم نمیبینی؟

گفت: خب، نمرههایت را عوض کن.

گفتم: با قلم؟

گفت: نه با تفنگ. برو سراغ معلمت.

فکر جالبی بود. راستش اسمش کاندولیزاست، ولی حیف سیاه است. من از کاکاسیاهها بدم
میاید، اما اگر بزرگ شدم او را منشی خودم میکنم.

چند ماه بعد

هنوز هم از تاریکی متنفرم. برای همین یک مشت زدم زیر چانه برادرم و گفتم: تو باید
بروی لباسها را از اتاق زیر شیروانی بیاوری.

او هم گریه کرد و گفت: من هم متنفرم، ولی من هلش دادم جلو. آخر خودم دفعه قبل یک
چیز شاخدار تو تاریکی دیدم.

سال بعد

این پدر روحانی معرکه است. هر سال که میروم کلیسا تا برای امتحاناتم دعا کنم، یک
قصه خوشگل از شیطان میگوید. امروز داستان شیطان و قابیل را گفت. خیلی خوشم آمد. بعد
از مراسم کلیسا به او گفتم: پدر این شیطان معرکه است. او اخم کرد و گفت: تو باید از
آدم خوشت بیاید، ولی هر کاری میکنم از آدم خوشم نمیاید.

تابستان سال بعد

پدرم ما را مجبور کرد تا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.