پاورپوینت کامل یک کتاب، یک نویسنده ۴۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یک کتاب، یک نویسنده ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک کتاب، یک نویسنده ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یک کتاب، یک نویسنده ۴۱ اسلاید در PowerPoint :
۱۶
قصههای مجید را همه میشناسند، ولی هوشنگ مرادی کرمانی را چی؟
۶۱ سال پیش در روستایی خوش آب و هوا، در کرمان، پسر سمجی به دنیا آمد که اسمش را
هوشنگ گذاشتند. او شش ماهه بود که مادر جوانش پر زد و رفت و تنها شد، بیآنکه بفهمد
تنها شده است.
پدر هوشنگ نظامی بود و یک اتفاق او را گرفتار بیماری اختلال حواس کرد و آدم
افسردهای شد که فقط چهارگوشه خانه را میشناخت. کار پدر هوشنگ، خواندن دوبیتی محلی
بود و گریه کردن و خندیدن. چند باری که به دبستان هوشنگ آمده بود، بچهها پدرش را
دیدند. از آن وقت بود که هوشنگ مزه شوخی را فهمید. مزه تلخِ شوخی، دل هوشنگ را
میشکست. بچهها ادای پدرش را در میآوردند.
هوشنگ تنها، با پدربزرگ و مادربزرگش، زندگی میکرد. او تا پنجم دبستان در روستا بود.
چه روستای خوبی! روستایی کوهستانی که اسمش سرچ است. بیبی هوشنگ، از آنهایی بود که
با دو انگشت میتوانست گره کوری را باز کند. همه محل، برای شادی و غم، سراغ خانهاش
را میگرفتند. داروهای گیاهی او هم، نمیگذاشت بیماری در رختخواب جا خوش کند. همه او
را ننه جان صدا میکردند:
ـ ننه جان، قربان قدمت بچهام از دیشب ناخوش احوال شده…
ـ ننه جان، عروسم پا به ماست، الهی یک سفر پیش امام رضا بروی، یک سر بیا خانهمان،
ببین چرا درد دارد.
ـ ننه جان، ننه جان کجایی دستم به دامنت.
ننه جان، هوشنگ را تا چهارده سالگی زیر پر و بالش گرفت. اگر بیشتر زنده میماند،
حاضر بود، بچهها و نوههای هوشنگ را هم بزرگ کند.
هوشنگ بچه که بود خیالباف خوبی بود. یک گاو داشت که او را کنار رودخانه میبرد و به
او سبزی پونهها را نشان میداد و آب زلال رود را. خودش هم میرفت روی پونهها دراز
میکشید و دست زیر سرش میگذاشت و به آسمان زل میزد. آن قدر به آسمان زل زد تا اینکه
عاشقش شد.
هوشنگ هیچ وقت شاگرد اول نبود. شاگرد دوم و سوم و چهارم و … هم نبود.
آن قدر درس او بد بود که وقتی به کرمان رفتند به تکتک مدرسهها سر زدند تا عاقبت
مدیر مدرسهای، دلش سوخت و اسم او را نوشت. بچههای شهر هم او را مسخره میکردند، ولی
دیگر برای او مسخره شدن عادی شده بود. این بار بچهها، به خاطر لهجه و قیافه
روستاییاش هوشنگ را دست میانداختند.
او انشاهای خوبی مینوشت و بهترین درسش هم انشا بود. هوشنگ خیلی زود با کار کردن و
عرق ریختن و پول درآوردن آشنا شد. نانوایی پیش همولایتیها و کتابفروشی لب خیابان را
هنوز فراموش نکرده.
وقتی درسش تمام شد و خواست رشته ادبی را انتخاب کند، عمویش نگذاشت. عمویش گفت:
«هرچه آدم تنبل و به درد نخور است، میرود رشته ادبی.»
او با ریاضی میانه خوبی نداشت و از سر مجبوری به هنرستان فنی رفت تا در رشته برق،
راه ادیسون را ادامه دهد. هنوز که هنوز است، به برق نگاه دیگری دارد. آخر اولین روز
رفتن به هنرستان بود که برق او را گرفت و حالش بد شد و از هنرستان بیرون آمد و به
دبیرستان بازرگانی رفت.
هوشنگ برای اینکه گل کند، چشمش به دنبال تهران بود. برای همین هم، تا هجده سالش شد،
خانه مادریاش را فروخت و ساکش را بست و اعتراض عمویش را نشنید و رفت یک پا تهرانی
شود. او به امید بازیگری که روزی کرمان آمده بود و به او گفته بود: «دیپلم گرفتی،
بیا پیش من» راهی تهران شد.
وقتی بعد از سه روز سوار اتوبوس بودن، رنگِ پایتخت را دید، رنگش پرید. غریبی کرد و
اگر بچه بود، حتماً لب ور میچید و گریهاش میگرفت. هوشنگ میخواست بازیگر شود، ولی
نشد. یعنی خیلی به این در و آن در زد. حتی آدمهای معروفی، مثل علی نصیریان و داود
رشیدی استاد او بودند، ولی چهکار میشود کرد، او لهجه کرمانی داشت و اصلاً بازیگر
خوبی نبود. این شد که دنبال کار دیگری گشت و بعد از آن کار دیگر، دنبال کار دیگری
گشت، تا اینکه باز برگشت به دنیای خلوت نویسندگی و داستانش را برای مجلهها برد و
آنقدر نوشتههایش را نشان این و آن داد، تا سردبیر مجلهای قبول کرد و داستانش را چاپ
کند. همان وقت بود که او فکر کرد، یواش یواش دارد مشهور میشود و پانزده نسخه از
مجله را خرید و به این و آن داد تا بهتر مشهور شود. به او برای این داستانش و
داستانهای دیگرش، پول ندادند، ولی او راضی بود. بعد از چند سال، سر زدن به مجلههای
تهران، پایش به رادیو باز شد. نزدیکیهای عید بود که چند نفر تو رادیو دور هم نشستند
و فکر کردند که برای ساختن برنامه شاد باید چهکار کنند. هوشنگ هم تو آن جلسه بود.
او دستش را بالا برد و از پسر یتیمی گفت که برای عید لباس ندارد. یکی به چشمهای
هوشنگ زل زد و گفت: «این به درد عید نمیخورد.»
هوشنگ تو این سالهای سخت، حسابی پوست کلفت شده بود. این حرف او را نا امید کرد. او
رفت تا در گوشهای از دنیای نویسندگی بنشیند و فکر کند و فکر کند و بنویسد. هنوز
داستانش تمام نشده بود که دید از لابهلای کلمهها، دست و پای سیاه و لاغری بیرون زده
که سر کوچکی دارد و چشمهای خیرهای که از تعجب، گرد شده. هوشنگ بدون اینکه درد بکشد،
پسری کاکل زری به دنیا آورد و اسمش را مجید گذاشت.
هوشنگ قصه لباس بچه را نوشت و به کسی داد که طرح داستان او را نپسندیده بود. آنقدر
مجید، تو دل برو و بانمک بود که کسی نمیتوانست بگوید از او خوشش نیامده.
وقتی کتابهای هوشنگ را نقد میکنند، او خوب بلد است، حواسش را پرت کند. او یاد
گرفته، جواب منتقدی را ندهد و اعصابش را خراب نکند. وقتی هوشنگ جایی نقدی را
میخواند که بر کتابهایش نوشتهاند، توی دلش به منتقد آثارش میگوید: «معذرت میخواهم.
واقعاً ببخشید با داستان بدی که نوشتهام، وقتِ شریف شما را گرفتم. ممنونم به خودتان
زحمت دادید و درباره آن چیزی نوشتید تا همه را باخبر کنید، وقتشان را تلف نکنند و
کتابم را نخوانند و اگر نویسندهاند، یاد بگیرند، همچین چیزهایی ننویسند.»
اگر از او بپرسید، چه آرزویی داری، تازه میفهمی آدم قانعی است. او به همه آرزوهایش
رسیده. دوست داشته داستاننویس شود که شد. دوست داشته داستانهایش، فیلم شوند که شد.
دلش میخواست تنها نویسندهای باشد که همه کتابهایش ترجمه شده، که شد.
همه را سر شوق میآورد. حالا هم که هوشنگ بزرگ شده و به او میگویند آقای هوشنگ مرادی
کرمانی، باز هم هوای مادر و پدرش را میکند. کسی چه میداند، شاید اگر مادر و پدر
داشت و مادر و پدرش خوب بودند، او دوستهای بیشتری داشت و برای دوست شدن با کسی،
مشکل پیدا نمیکرد و کسی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 