پاورپوینت کامل راز خدا ۱۷ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل راز خدا ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل راز خدا ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل راز خدا ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

۳۶

حبیب مقیمی

(صحنه: گوشهی مسجد جمکران، پسری کیف به دست ایستاده و اطراف را نگاه میکند. انگار
منتظر کسی است.)

پسر: یعنی کجا ممکنه رفته باشن. نکنه اصلاً متوجه نشدن که منو جا گذاشتن. من که
جایی رو بلد نیستم. (در همین حال، جوانی که لباس خادمان حرم را پوشیده، وارد
میشود.)

جوان: آقا پسر! اینجا نایست. از اینجا کاروان رد میشه.

پسر: من منتظرم آقا. منتظر کاروانمون.

جوان: از کاروان جا موندی؟

پسر: بله.

جوان: اهل اینجا نیستی، نه؟

پسر: نه، اومدیم زیارت. من توی شهر گم شدم. قرار بود بیام جمکران. منم پرسون پرسون
خودمو رسوندم اینجا. حالا هم دارم پرچم کاروانها رو میخونم تا کاروان خودمونو رو
پیدا کنم.

جوان: اسم کاروانتون چیه؟

پسر: کاروان حضرت عباس.

جوان: یا حضرت عباس. خدا عمرتون بده، خوش اومدید. کاروانها کمکم پیداشون میشه.
اونجا رو ببین. (به آن سوی صحنه اشاره میکند.) اینم یه کاروان (نوشتهها را
میخواند.) کاروان حضرت رقیه. نه کاروان شما نیست.

پسر: اگه پیداشون نشه؟

جوان: خُب اینکه نگرانی نداره. کجا امنتر از مسجد؟

پسر: تا حالا اینجا نیومدم. نا آشنام.

جوان: خُب حالا اگه راحت نیستی و احساس غریبی میکنی، بریم اتاق ما تا سر و کلهی
بچههاتون پیدا بشه.

(هر دو با هم میروند. گوشهی دیگر صحنه، یک میز و دو صندلی است. جوان وارد میشود و
دنبال او پسر میرود. پسر اطراف را نگاه میکند و روی صندلی مینشیند. نوایی در صحن
مسجد به گوش میرسد.)

جوان: اینجا راحت باش.

پسر: چه نوای دلنشینیه.

جوان: درسته. کم شنیدی نه؟ (در همین حال اتاق را مرتب میکند.)

پسر: خُب آره. زیاد نشنیدم. ولی حالا که میشنوم احساس خوبی دارم. میتونم یه سوال
بپرسم؟

جوان: آره بپرس.

پسر: اینجا همیشه اینقدر شلوغه؟

جوان: بیشتر وقتها همه مییان.

پسر: برام عجیبه. (به طرف دیگر صحنه میرود. از پنجره به حیاط نگاه میکند.)

جوان: چی عجیبه؟

پسر: میدونید من قبل از اینکه بیام زیارت به این فکر میکردم که باید توی جمکران
چیکار کنم.

جوان: منظورتو نمیفهمم.

پسر: من میدونم که امام زمان (عج) هست، ولی نمیتونیم اونو ببینیم. پس این همه آدم
مییان، اینجا چیکار کنن؟

جوان: بذار یه چیزی رو بهت بگم. این آدما همشون دنبال یه گمشدن. تنها آدرسی که از
اون گمشده دارن، همین جاست.

پسر: اینجا جای جالبیه. شما خیلی وقته اینجایید؟

جوان: چند سالی هست.

پسر: حتما خیلی چیزها رو که ما شنیدیم، شما دیدید؟

جوان: آره. فقط کافیه از ته دل آقا رو صدا بزنی.

پسر: میدونید من امام مهدی (عج) رو خیلی دوست دارم. سعی میکنم خیلی چیزها دربارهش
یاد بگیرم. هر روز هم