پاورپوینت کامل آنگاه که دیگر نخواهم نوشت ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آنگاه که دیگر نخواهم نوشت ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آنگاه که دیگر نخواهم نوشت ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آنگاه که دیگر نخواهم نوشت ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۴
خانم نویسنده، از سال ۶۲، کار حرفهای را با مجله رشد آغاز کرد. او متولد شهریور
۱۳۴۰ است و پسر دوسالهای، به نام صدرا دارد که روزهای جمعه «مهدی» صدایش میکنند.
وقتی خبردار شدیم که بعضی از چهارشنبهها یا جمعهها به جمکران میاید، و فهمیدیم برای
نذری که کرده، تا چند روز دیگر به جمکران میرود، با خودمان گفتیم، ای کاش با او
آنجا قرار میگذاشتیم. خانم کلهر بیش از صد قصه و رمان برای کودکان و نوجوانان نوشته
که حتما کتاب «هوشمندان سیاره اوراک» را از او خواندهاید. با او در ساختمان سروش
قرار گذاشتیم. اگر ترافیک نبود، سر وقت میرسیدیم، ولی خُب نیم ساعت تأخیر توی
تهران، بدقولی به حساب نمیاید.
س. چند تا کتاب، داستان و … نوشتید؟
ج. شاید مجموعههایی که کتاب شده، نزدیک صد تا باشد، اما قصههایی که نوشتم، چیزی
نزدیک پانصد تاست و به خاطر همین، به من لقب «بانوی هزار قصه» را دادهاند.
س. دوست ندارید به جای این، به شما بگویند «شهرزاد قصهگو»؟
ج. نه، همان بانوی هزار قصه بهتر است.
س. اولین قصهای که نوشتید؟
ج. قصه یک باد بود که میرفت و هر وقت حوصلهاش سر میرفت، شکوفههای یک درخت را
میریخت.
س. چه شد که این قصه را نوشتید؟
ج. پدرم زمیندار بود و کشاورزی میکرد. برای همین، باد خیلی توی زندگی ما تأثیرگذار
بود؛ اگر ابرها را میآورد، باران میآمد. اگر ابری نمیآورد… .
س. فقط همین؟
ج. آخر من باغچهای داشتم، که توی آن یک نهال سیب بود. یک روز باد خیلی تندی آمد و
سیبِ نارسی را کَند، که خیلی منتظر بودم تا برسد. یادم میاید، خواستم با یک جوراب
زنانه، سیب را به درخت ببندم، که مادرم سرم داد کشید: دیوانه شدهای… .
س. این داستان جایی چاپ شد؟
ج. نه.
س. چه کسی اولین خواننده قصههای شما بود؟
ج. برای کسی نمیخواندم.
س. اولین کسی که بعدها کار شما را خواند؟
ج. کارم را دادم به یکی، تا ببرد پیش آقای مصطفی رحماندوست. خودم هم جایی پنهان
شدم، تا ببینم که بعد از خواندن آن چه میگوید.
س. چه گفت؟
ج. بعد از خواندن آن از من خواست که با مجله رشد همکاری کنم.
س. الان چی؟ اولین کسی که داستانتان را میخواند؟
ج. جز دو، سه تا از کارهایم، بقیهاش را به اولین نفری که دادهام، مصطفی رحماندوست
بوده.
س. برای صدرا تا حالا نشده قصه بگویید یا بخوانید؟
ج. یکبار که داشتم برایش لالایی میخواندم تا بخوابد، دیدم خیلی به دستهایش نگاه
میکند. همانجا قصهای ساختم، درباره بچهای که انگشتهایش را گم کرده و هی آنها را
میشمرد. بعد آن را برایش گفتم. البته او خیلی کوچکتر از آن است که بفهمد.
س. خُب این قصه را جایی هم نوشتید و …؟
ج. البته کمی پیشرفتهترش را تبدیل به داستانی کردم و به جایی سپردم تا چاپش کنند.
س. حتما با وجود صدرا، روزهای بهتری برای داستاننویسی خواهید داشت؟
ج. همینطور است. او خیلی میتواند به من کمک کند، تا فضای داستانهایم واقعیتر شود.
س. چه شد که صدرا را روزهای جمعه، مهدی صدا میزنید؟
ج. مگر جمعه روز حضرت مهدی (عج) نیست؟
س. چه اتفاقی افتاده، که موجب این انتخاب شده؟
ج. اینها چیزهایی است که فکر میکنم به فطرت آدم برگردد. حتی وقتی که صدرا به دنیا
نیامده بود، او را مهدی صدا میزدم. اسم پدرم هم مهدی است و این برای همه عجیب بوده،
چون توی قوم و خویشهای ما رسم نیست که مثلاً اسم پدر بزرگ و نوه یکی باشد.
س. آخرین داستانی که نوشتید؟
ج. رمانی بود که بیستم یا سیام اسفند آن را تحویل دادم؛ رمان زندگی پیامبر است و
اسمش را «رو به آسمان» گذاشتم. در واقع، ماجرای قبل از تولد حضرت رسول (ص) را
نوشتهام؛ انتظاری که بوده و در کتابهای یهود و نصارا میگفتند، که چنین کسی متولد
خواهد شد، و قصه آمنه و عبدالله و … .
س. اولین حکایت و داستانی که خواندید؟
ج. فکر میکنم «افسانههای صبحی» بود. همین که یک نفر میخواند و بقیه گوش میکردند.
شاید هم «ماه پیشانی».
س. آخرین حکایت و داستانی که خواندید؟
ج. بازنویسی حکایتی که در مجله انتظار نوجوان، نشانم دادید.
س. الان چند نفر نویسنده حرفهای، برای کودک و نوجوان مینویسند؟
ج. خیلی کم. شاید اگر به انجمن نویسندگان بروید، فهرست هفتصد ـ هشتصد نفر را بدهند،
اما در عمل اینها حرفهای کار نمیکنند. واقعا در اینباره، یک فضای رخوت و بیخیالی
وجود دارد. نمیدانم. شاید بیست نفر هم حرفهای کار نکنند. آخر خیلیها دنبال کار
دیگری رفتهاند؛ خیلی از معروفها… .
س. چرا معروفها کار را رها کردهاند؟
ج. شاید مسائل اقتصادی. شاید هم به این دلیل باشد که هر چه نوشتند، چاپ شده، برای
همین، دیگر هیچ انگیزهای برای آنها نماند. کسی که بیست سالگی کتاب چاپ میکند، دیگر
چهل یا پنجاه سالگی، چیزی او را راضی نمیکند.
س. پس تازهکارها؟
ج. آنها را باید تشویق کرد، اما نه اینکه کارهایشان را زود چاپ کنند.
س. درباره داستان مذهبی، چه نظری دارید؟
ج. سختترین کارهای من کار مذهبی بوده. آنقدر که برای این داستانها وقت گذاشتهام و
مطالعه کردهام، برای کارهای دیگرم، این کار را نکردهام. با همه اینها، باز هم بچهها
راضی نیستند. ما هنوز نتوانستهایم، رمان مذهبیای بنویسیم، که بچهها آن را ببینند و
به هم معرفی کنند؛ رمانی که ببرند مدرسه و زیر میز با هم بخوانند.
س. مگر این اتفاق برای «هوشمندان سیاره اوراک» افتاد؟
ج. بله، اما درباره رمان «تو از بهشت آمدهای»، این اتفاق نیفتاد. با وجود آنکه من
در این مورد خیلی زحمت کشیدم.
س. چه فرقی است، بین داستانی که امروز مینویسید، با داستانی که گذشته مینوشتید؟
ج. امروز ما واژههایی داریم که بیست سال پیش نداشتیم. مانند چت، کامپیوتر و … .
به هر حال، وقتی این عناصر تغییر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 