پاورپوینت کامل داستان ;یک مأموریت با تأخیر ۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان ;یک مأموریت با تأخیر ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان ;یک مأموریت با تأخیر ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان ;یک مأموریت با تأخیر ۱۷ اسلاید در PowerPoint :
۸
صدای زنگ تلفن که در اتاقم پیچید، خیلی خوشحال شدم. میدانستم سردبیر میخواهد، خبر
مأموریتم را بدهد. تا صدایش را شنیدم، حدس زدم که خبر خوش برایم ندارد. از آرام و
شمرده حرف زدنش فهمیدم. گفت:
ـ یک مأموریت نصفِ روزه است. شاید کمی خسته کننده باشد، اما بهتر از تو کسی را
نتوانستم پیدا کنم. بعد از وقت اداری راه بیفت. امشب جمکران خیلی شلوغ است. خوب
عکسهایی میتوانی بگیری. موفق باشی.
یادم نمیاید وقتی خداحافظی کردم، جوابش را دادم یا نه. اما وقتی صدای گذاشتن گوشی
را شنیدم، باز هم گوشی تلفن دستم بود و به نقطهای خیره شده بودم. آنقدر از این خبر
جا خوردم، که نتوانستم بپرسم: «قرار بود مرا شیراز بفرستید.» شاید هم چون دیدم این
حرف بد است، نگفتم. بالاخره گوشی را گذاشتم. یک مشت هم روی میزم کوبیدم.
آخر دو هفتهای بود که خودم را برای سفر به شیراز آماده کرده بودم. حتی چمدانم را هم
بسته بودم. دوباری شیراز رفته بودم. بار آخر خیلی خوش گذشته بود. یک سفر چهار روزه
بود. رفت و برگشت با قطار. به اضافه حق مأموریت. دست زیر چانهام زدم و فکر کردم.
دنبال بهانهای بودم که قم نروم. من اصلا آنجا نرفته بودم. با خودم گفتم همین را به
سردبیر میگویم. میگویم کسی را جمکران بفرستید، که تا حالا قم رفته باشد و با شهر
آشنا باشد. بهانهای که آوردم، خودم را هم راضی نکرد.
یاد پدرم افتادم. چند وقتی بود که حالش خوب نبود و به خاطر او چند بار مرخصی گرفته
بودم. بهانه خیلی خوبی بود. تند سمت اتاق سردبیر رفتم. دست به موهایم کشیدم و به سر
و وضعم نگاهی کردم. لحظهای مکث کردم و به چیزهایی که میخواستم بگویم، فکر کردم. همه
چیز مناسب بود. خیلی آرام، با دو انگشت در زدم. در را که باز کردم، تا سردبیر را
دیدم، یادم آمد، هر وقت پدرم حالش بد میشد، تلفنی احوالش را میپرسید.
صدای سردبیر را شنیدم:
ـ خُب بیا تو.
و پوزخندش را دیدم:
ـ نکند در را عوضی زدی؟
تازه به خودم آمدم. ابرو بالا انداختم و لبخند زدم و گفتم:
ـ نه. یک سؤال کوچک داشتم، که… .
و سردبیر حرفم را ادامه داد:
ـ که تا در زدی مرا دیدی، جوابت را گرفتی.
حسابی بد شد. آنقدر که تا آخر وقت از اتاقم بیرون نیامدم. بهانههای دیگری پیدا
کردم، اما دیگر نتوانستم به اتاقش بروم. فکر کردم، اگر این بار بروم و بگویم، مثلا
به این خاطر نمیتوانم به این مأموریت بروم، بو میبرد که بهانه است.
به خانه که رسیدم، سر دردی گرفتم که با چند قرص هم خوب نشد. گوشهای افتادم و خواب و
بیدار، به اینکه چهکار کنم، فکر کردم که چشمم به دوربین افتاد. تصمیم گرفتم به
سردبیر بگویم قم رفتم و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 