پاورپوینت کامل پیامبران پنهان ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پیامبران پنهان ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پیامبران پنهان ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پیامبران پنهان ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

۸

شمعون روبه روی یعقوب نشست و گفت: «پدرجان، ما از نزد بزرگ ترینِ پادشاهان
می اییم.»

لاوی گفت: «کسی در دانش و حکمت و فروتنی و متانت و وقار، مانند وی یافت نمی شود.»

یهودا گفت: «اگر کسی مانند شما در میان مردم باشد، آن کس او خواهد بود.»

یعقوب که تا آن زمان سر به زیر انداخته بود و به سخنان پسران تازه از سفر برگشته اش
گوش می داد با شنیدن سخن یهودا سر بلند کرد و به او خیره شد. یهودا که سنگینی نگاه
پدر را حس کرد، با خود اندیشید و جمله اش را یک بار دیگر برای خود تکرار کرد: «اگر
کسی مانند… .» چیز بدی نگفته بود، ولی ناگاه یعقوب یاد یوسف افتاده بود.

یساکار سکوت را شکست: «هرچه از فضل و کرم عزیز مصر بگوییم، کم گفته ایم.»

بی شک این همه تعریف و تمجید بی منظور نیست.

ـ ولی… ولی پدرجان [ما دیگر] از پیمانه [و گرفتن آزوقه] ممنوع شده ایم!

ـ ممنوع شده اید! … چرا؟

ـ عزیز مصر از تعدادمان پرسید و ما به او گفتیم: «برادر دیگری داریم که نزد پدرمان
است. او از ما خواست در سفر بعدی مان، بنیامین را با خودمان ببریم.»

ـ و به ما گفت: و اگر برادرتان را با خود نیاورید، دیگر به کشور من نیایید و از من
کمک نخواهید.

ـ می دانستم… می دانستم این همه تعریف و تمجید بی طمع نیست.

شمعون که دو زانو بود، طرف پدر رفت و روبه روی او نشست و دست های پدر را گرفت و
گفت: «برادرمان را همراه ما بفرست تا پیمانه [آزوقه] بگیریم.»

یساکار کنار برادر نشست و گفت: «پدر مطمئن باش. ما از وی مراقبت می کنیم.»

یعقوب دستش را از دستان شمعون کشید: «ایا همان طور که درباره برادرش یوسف به شما
اعتماد کردم، درباره او نیز به شما اعتماد کنم؟»

همه پسران یعقوب سر به زیر انداختند. یعقوب ادامه داد: «ایا می توانم با این
سخنان تان به وی مطمئن باشم؟ مگر شما نبودید که یوسف را از من گرفتید و گفتید که از
او محافظت می کنید، ولی شبانه آمدید و به دروغ گفتید که او را گرگ خورده است؟ با
این سابقه بدی که دارید، چگونه می توانم به شما اعتماد کنم؟»

انگار کسی نزد یعقوب نبود. از هیچ کس صدایی در نمی آمد. یعقوب نفسی تازه کرد. سر
بالا گرفت و به آسمان نگاه کرد: «خدا بهترین نگهبان و مهربان ترین مهربانان است.»

یعقوب به چه فکر می کرد؟ گرفتار مشکل سختی شده بود. خشک سالی خانواده اش را آزار
می داد و چاره ای نداشت، جز آن که دوباره پسرانش را برای تهیه آزوقه به مصر بفرستد،
ولی بدون بنیامین آزوقه ای به آنان نمی دهند و او اطمینانی به آنان نداشت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.