پاورپوینت کامل سفره شام ۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سفره شام ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفره شام ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سفره شام ۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۴
کف پاهایش می سوخت. آن قدر با عجله او را آورده بودند که کفش هایش را توی کوچه پس
کوچه گم کرده بود. حتی اجازه نداده بودند لباس بهتری بپوشد. با همان لباس سفید و
بلند و کهنه ای که موقع خواب می پوشید، آورده بودندش. چشم هایش را مالید. دست هایش
یخ کرده بود. لبانش خشک و زبانش مثل چوب شده بود. نیمه شب بود و هیچ صدایی جز نفس
های بلند او سکوت شب را نمی شکست. شعله مشعل ها که بر ستون های بلند سالن، زبانه می
کشیدند، فضا را مخوف تر نشان می داد. کمی جلوتر از او روی زمین چیز براقی توجهش را
جلب کرد. کم کم مطمئن شد که آن چیز براق تبر تیزی است که روی سفره چرمی بزرگ و
کثیفی قرار دارد و لکه های خون روی آن به جا مانده است. بدنش شروع به لرزیدن کرد.
با خودش گفت: کارم تمام است. حدسم درست بود، ولی آخر به کدام گناه؟ به کدام جرم؟
جواب سؤالش را می دانست. آخر مردن و کشتن در این سال ها خیلی آسان شده بود. فقط یک
بهانه ساده کافی بود تا سرت برود. توی همین افکار بود که از ته سالن کسی خرامان
نزدیک شد. کم کم تن چاق و سنگینش را بهتر دید. دو دستش پشت سرش بود و شکم بزرگش بیش
تر خودنمایی می کرد. لباس سرخ رنگی به تن داشت که نخ های راه راه طلائی اش زیر نور
می درخشید. نزدیک سفره چرمی ایستاد. دو سرباز با شتاب تخت کوتاه و زرینی را پشت سرش
بر زمین گذاشتند. آرام روی تخت لم داد. مرد با ترس به حجاج سلام داد. چشمان سرخ و
از حدقه در آمده حجاج مثل چشم های پلنگ گرسنه می درخشید.
به مرد خیره شد. می خواست با نگاه آتشینش او را آرام آرام ذوب کند، اما بالأخره
لبانش جنبید و صدایش پیچید: «نترس عامر! تو را نمی کشم.»
برای عامر باورکردنی نبود. او که خود را بر لبه پرتگاه مرگ می دید، یک دفعه نفس
راحتی کشید، اما پس این بساط، آن هم نیمه شب برای کدام بنده بی گناه خدا پهن بود؟
جرم خودش چیست که به این جا آمده؟
جرأت حرف زدن نداشت. با اشاره حجاج، دو سرباز به سرعت در تاریکی گم شدند. چیزی
نگذشت که مردی را در غل و زنجیر، کشان کشان آوردند. پیرمردی نحیف و لاغر بود. دست و
پایش از فشار زنجیرها زخم شده بود. دل عامر سوخت و با خودش گفت: «چه طور می شود نفس
راحت کشید، در حالی که هیچ کس از ظلم حجاج در امان نیست؟»
ناگاه حجاج با خشم رو به عامر گفت: «این پیرمرد را می بینی؟ او عقیده دارد که
حسن(ع) و حسین(ع) پسران رسول خدا(ص) هستند. او باید برای این حرفش دلیل محکمی از
قرآن بیاورد، و الا گردنش را خواهم زد و تو عامر باید در این مورد قضاوت کنی.»
غل و زنجیر سنگینی بر گردن و دست های پیرمرد بود که حتی اجازه نداد سرش را بلند
کند. عامر آب دهانش را قورت داد. پا به پا شد. با نگاهی پر از التماس رو به حجاج
گفت: «سرورم! مرا ببخشید. این پیرمرد ناتوان، اگر دلیل محکمی آورد آزاد می شود و
اگر نتوانست کشته خواهد شد. پس چه نیازی به این غل و زنجیر است قربان؟»
حجاج ابروان پرپشتش را در هم کشید. دماغش را با انگشت اشاره اش خاراند. از گوشه
چشم، نگاهی به پیرمرد انداخت و لحظه ای درنگ کرد و با اشاره به دو سرباز، غل و
زنجیرها باز شد.
عامر گویی ناگهان پیرمرد را شناخت. زیر لب گفت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 