پاورپوینت کامل محاکمه خاله خرسه ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل محاکمه خاله خرسه ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل محاکمه خاله خرسه ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل محاکمه خاله خرسه ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۲۸

ـ سرکار خانم خاله خرسه شما متهم هستید مرد شکارچی را با ضربه سنگ به سرش به قتل
رسانده اید. ایا این اتهام را قبول دارید؟

خاله خرسه از روی صندلی ردیف جلو، بین دو سرباز بلند شد و گفت: « نه خیر. اصلاً هم
قبول ندارم. این ها تهمت است. دروغ است. اصلاً هم این طور نبوده.»

قاضی ابروهایش را از پشت عینک بالا برد و گفت: «این طور نبوده؟ چه طور این حرف را
می زنی؟ قصه تو ضرب المثل است. همه دنیا می دانند. توی کتاب ها هم نوشته شده. چه
طور انکار می کنی؟»

خاله خرسه دو دستش را به کمرش زد و گفت: «خیلی می بخشید ها، آن که کارش ضرب المثل
شده و قصه اش توی کتاب ها آمده، مادربزرگِ مادربزرگِ مادربزرگم هست، نه من.»

قاضی دوباره ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «یعنی مادربزرگِ مادربزرگِ مادربزرگت
هنوز زنده است.»

خاله خرسه خندید و گفت: «نه خیر، چند صد سال است که مرده.»

قاضی که صورتش سرخ شده بود، داد زد: «مرا مسخره می کنی؟ پس چه طور چند روز پیش مغز
آن شکارچی بینوا را خرد و خاکشیر کرد؟»

خاله خرسه دوباره خندید و گفت: «آن شکارچی که مادربزرگِ مادربزرگِ مادربزرگم مغزش
را داغون کرد و اسمش را در کتاب ها نوشتند و معروف شد، با این شکارچی که چند روز
پیش کشته شد، فرق می کند.»

قاضی با لب و لوچه آویزان و صدای بغض آلود گفت: «یعنی چه؟ پس این یکی را کی کشته؟»

خاله خرسه گفت: «آقای قاضی اگر اجازه بدهید ماجرا را از اول برای شما و حاضران
محترم تعریف کنم.»

قاضی دستمالی از جیب کتش درآورد و عرق پیشانی اش را گرفت و گفت: «تعریف کن، تعریف
کن.»

خاله خرسه روی صندلی اش نشست و گفت: «خُب آن روز من داشتم از جنگل برمی گشتم خانه
که یک دفعه یک افعی ـ از همین هایی که شبیه اژدهاست ـ به من حمله کرد. افعی دور من
چنبر زده بود و من هم حسابی ترسیده بودم، اما همین که افعی دهانش را باز کرد که من
به این گندگی را ببلعد، صدای شلیک بلند شد و افعی، افتاد روی زمین. من هم دویدم پشت
یک درخت که آن نزدیکی بود و قایم شدم. شکارچی تفنگ به دوش سراغ افعی آمد و چاقویی
از جیبش درآورد و قلفتی پوست افعی را کَند و گفت: «به به. چه شکاری گیرم آمد، چه
پوستی. خیلی هم قیمتی است.»

من هم که نجات دهنده خود را شناخته بودم، پریدم بیرون و داد زدم: «ای جوان مرد.»

شکارچی پوست افعی و تفنگش را انداخت و پا به فرار گذاشت، اما من دنبالش دویدم و از
پشت یقه اش را گرفتم و گفتم: «کجا فرار می کنی؟ تو مرا نجات دادی. من می خواهم از
تو تشکر کنم.»

مرد داد زد: «نه، نه. نمی خواهم، تشکر لازم نیست.»

گفتم: «نترس من هم قصه خاله خرسه را خوانده ام. مطمئن باش من از آن خاله خرس ها
نیستم.»

خلاصه کلی توضیح دادم تا خیالش راحت شد و قبول کرد که با هم دوست شویم و من برای
تشکر از او بهش خدمت کنم تا از خجالتش در بیایم. با هم راه افتادیم. بعد از مدتی
مرد شکارچی خسته شد. دور و برش را خوب نگاه کرد. مطمئن شد که سنگی آن اطراف نیست.
کنار درختی دراز کشید و خوابید. من هم یک باد بزن پیدا کردم و با آن مگس ها را از
سر و صورت شکارچی پراندم. دو ـ سه ساعت بعد شکارچی بلند شد و راه افتادیم. کمی که
راه رفتیم، شکارچی گفت: «چند تا شکار برایم می توانی گیر بیاوری؟»

پرسیدم: «شکار؟»

گفت: «خُب آره، مگر تو نگفتی می خواهی یک جوری محبت مرا جبران کنی؟»

پرسیدم: «من این را به تو گفتم؟»

جواب داد: «نه، ولی از رفتار و کردارت مشخص بود.»

کمی فکر کردم و گفتم: «ولی این نامردی است.»

شکارچی اخم کرد و گفت: «پس الکی نگو می خواهم بهت خدمت کنم.»

خلاصه این قدر احساساتم را جریحه دار کرد که قبول کردم، ولی آقای قاضی باور کنید
فقط چهار تا حیوان برایش آوردم. یک خرگوش، یک آهو، یک بز کوهی و یک فیل.

همهمه ای توی دادگاه پیچید: «جانی.»

ـ خائن.

ـ القائده امریکایی.

ـ اعدامش کنید.

ـ خرس و این همه سنگ دلی.

قاضی با چکشش چند بار روی میز کوبید. همه ساکت شدند. قاضی پرسید: «نقشه تان را
چگونه عملی می کردید؟»

خاله خرسه گفت: «می رفتم و به آن حیوان ها می گفتم می ایید یک عکس یادگاری با هم
بگیریم. آن ها هم قبول می کردند و با هم می آمدیم روبه روی درختی که مرد شکارچی
پنهان شده بود.»

می گفتم: «دوربین مخفی است. دست می انداختیم دور گردن هم و می شمردیم: یک، دو، سه و
بنگ. شکارچی شلیک می کرد و آن حیوانکی ها نقش زمین می شدند. چهار تا حیوان که زد،
خسته شد و گفت: خُب، بس است برویم. لاشه ها را تو بیاور.»

گفتم: «همه شان را؟»

گفت: «مگر نمی خواهی کارم را جبران کنی؟»

مجبور شدم چهار تا لاشه را بیندازم روی کولم و راه بیفتیم. کمی که راه رفتیم، گفت:
«گرسنه شده ایم. بنشینیم و چیزی بخوریم.»

منقل را از کوله پشتی اش درآورد و گفت: «تا من کباب آهو را درست می کنم، تو برو کمی
از آن چیز میزها گیر بیاور.» منظورش را نفهمیدم. پرسیدم: «از کدام چیز میزها؟»

خندید و گفت: «از همان چیز میزهایی که وقتی می خوریم می رویم فضا.»

باز هم نفهمیدم. پرسید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.