پاورپوینت کامل شکوفه های سال نو ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شکوفه های سال نو ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شکوفه های سال نو ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شکوفه های سال نو ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

۹

لکههای تیره از برفها بیرون زده بود و دانههای برفاب میدرخشید. سلمان چشم از گلهای زرد کنار جاده برداشت که آمدن بهار را نوید میداد. شیشه را پایینتر کشید تا خنکی بوزد تو. احساس شادمانی میکرد؛ احساس پرواز. وقتی خبر را شنیده بود، باور نکرده بود. آمدنش را انتظار کشیده بود، ولی برای دیدارش دل توی دل نداشت. به دور دست نگاه کرد؛ گویی خورشید روی برفها سر گذاشته بود. زیر لب گفت: «خدایا، خدایا… .»

هر چه جلوتر میرفت، برفها کمتر میشد. کلمهها در ذهنش قرار نداشتند. سیصد و سیزده و او. شهری دور افتاده. شغلی کم درآمد. گل و درخت و میوه. بیشتر پدال را فشار داد. عقربه کیلومترشمار یک باره حرکت کرد، مثل دل او.

عجب سالی شده بود. هیچکس به یاد نداشت برف توی عربستان را. باور نکرده بود تا از صفحه تلویزیون دیده بود. درست مثل آن سالی که برف تمام نیم کره جنوبی را پوشانده بود و چند سانتی هم برف باریده بود عربستان، اما این بار فرق میکرد. با شروع جنگ، برف هم شروع شده بود. نه یک روز، نه دو روز و سه روز. روزهای پیاپی.

جنگ خوابیده بود، اما برف نه. باریده بود. نه ده سانت و بیست سانت، قریب به یک متر، کجا، صحرای خشک ربعالخالی. درست گرمترین نقطه جهان. گفته بودند نشانههای قیامت است، ولی او منتظر چیز دیگری بود. انتظار پایان برف و پیگیری اخبار.

ـ سربازان امریکایی و فرانسوی توی صحرا از سرما سنگ شدهاند.

ـ بمبها منفجر نشده یخ میزنند و ناوهای جنگی در چنگال یخها گرفتارند.

شهرها شده بود غلغله. پس از جنگی وحشتناک یکباره همه چیز گویی ایستاده بود. حیوانات هجوم آورده بود به شهرها و آبادیها، اما سرما دست بردار نبود. انتظار همه را کلافه کرده بود و او را که سالها منتظر بود بیشتر. حس میکرد یکی از همین روزها خبر مهمی خواهد شنید. یک خبر بزرگ و شنیده بود آن را. درست بعد از دعای عهد، زمانی که پنجره را بیهراس از سرما گشوده بود تا بوی گند نا و مردگی را بیرون بریزد.

اولین نفری بود که از ده کورهاش سوار ماشین شده بود و با بازگشایی جاده با چند گالن بنزین، تنها زده بود به جاده، بیهراس از بارش برفی دیگر.

پیچ رادیو را چرخاند. خش و خشی و بعد صدای دو رگهای که خود را رییس شرطه مکه میخواند و از مردم میخواست، تا فرو خواباندن فتنه کسی اجازه ورود به این شهر زیارتی را ندارد. با ناراحتی خاموشش کرد و از کنار ماشینهایی که چراغ میدادند و بوق میزدند که برگردد، با شتاب گذشت. اتوبوسی بوق ممتد کشید و او توانست با مهارت از آن فاصله بگیرد. تویوتایی در آتش میسوخت و بعد صدای انفجاری آمد. راه بندان شده بود. غرش هواپیمایی و بعد دوباره صدای انفجار و شعلههای آتش فوری. قرآنی را که روی داشپورت بود، برداشت و ماشین را روشن رها کرد و پایین پرید.

هوا رو به تاریکی میرفت و ماشینهای سوخته در پرتو شعلهها، هولناک به نظر میرسیدند. خمیده خمیده به راه افتاد و شروع کرد به خواندن دعای عهد: «اللهم بلّغ مولای صاحبالزمان صلوات الله عن جمیع المؤمنین.» تایر ماشینی به هوا پرتاب شد و انفجار مهیب دیگری. جنگندهها ماشینها را بمباران میکردند. خودش را انداخت کناره جاده و خزید زیر پلی: «اللهم اُجدد له فی هذا الیوم و فی کل یوم عهداً و عقداً و بیعه… .» چشمانش به اشک نشست. ایا فرصتی مییافت دست مولایش را ببوید.

در میان آتش و دود، سرفهکنان جلو رفت. هواپیماها گذشتند و سکوت شبانه. در پرتو آتش، سربازانی را دید که روی تپه مقابل به صف ایستاده بودند. بعد صدای نکرهای در تاریکی پیچید که تهدید میکرد: هیچکس پیش نرود. به عربی، انگلیسی، فرانسوی و فارسی شکسته و نادرست.

ـ تیر باران شد، هر کی آمد بیش. حرمین شریفین نیست جا برای یاغی، هشدار آخرین.

چرخبالی که چند لوله تفنگ از آن بیرون زده بود، دور میزد و رگبار گلولهای پشت سرش شنیده شد. خوابید روی آسفالتهای داغ و خزید زیر کامیونی که آهن پارهای بیش نبود. رادیو جیبیاش را در آورد. موجها را عوض کرد. خش خش و صدایی گنگ و نامفهوم. احساس کرد زمین لرزید. آهنگی خوش و پرطنین فرا میخواندش. یک لحظه نوری خیرهکننده در بستر آسمان دیده بود و بعد دیگر چیزی نفهمیده بود: «من حجت خدا رو زمینم.»

پس از طلوع آفتاب که به هوش آمده بود، فکر کرده بود خواب دیده، اما صدا هنوز توی ذهنش بود که از او خواسته بود راه بیفتد. بغض گلویش را فشرد. از زن و بچه حلالیت طلبیده و همه چیز را رها کرده بود. خشخش رادیو اعصابش را به هم میریخت.

پرتابش کرد توی آتش. نه، دروغ نبود. نشانهها درست بود. این را قلبش میگفت. برفی سنگین پس از سالها جنگ و کشتار، بعد از سالها خشکسالی و قحطی. چرخبال پِت پِت کرد و نزدیک شد. مردی را که پشت تفنگ دوربیندار بود، به راحتی میدید. شلیک گلولهای و نالهای. خزید زیر کامیون و پیش رفت و پناه گرفت پشت جنازه سربازی که خون از دهانش ریخته و سرش را به آسفالت چسبانده بود. باد صدای سربازها را میآورد که لابهلای ماشینها گشت میزدند. چشمانش را بست. نباید فرصت را از دست میداد. نگاهی به اطراف کرد. کجا پنهان شود؟ فکری کرد. فوری یونیفرم سرباز را از تنش در آورد و پوشید. پوتینها کمی برایش تنگ بود. کلاه را گذاشت سرش و نیم خیز شد و به سربازی که نزدیک میشد، گفت که خبری نیست و به طرف او رفت، بعد همراه سربازها برگشت به سمت کامیونی که منتظر بود.

سوز سردی میوزید. سلمان سر به لوله تفنگ گذاشته بود و مانند سربازان خسته کج و راست میشد. ماز پیچید پشت تپه و به سمتی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.