پاورپوینت کامل فقط من روانی هستم ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فقط من روانی هستم ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فقط من روانی هستم ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فقط من روانی هستم ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
ـ آقای دکتر بیماری اش چیه؟ بگو!
این را مادرم گفت.
آقای دکتر از بالای عینکش زل زد به مادرم. عینکش را بالا و پایین کرد. عکس سرم را برداشت. روبه روی لامپ گرفت. بالا و پایینش کرد. لوله اش کرد. از لوله عکس، نگاهی به مادرم کرد. دوباره نگاهی به عکس کرد. با دهانش سوتی زد و گفت: «خیلی وضعش خراب است، خیلی.» و نگاهی به من کرد و گفت: «عجیب است.»
مادرم گفت: « آقای دکتر تو رو خدا بگو. بگو به سر پسرم چه آمده.»
بعد سر مرا کشید در آغوشش. سرم را بوسید و گفت: «آقای دکتر دستم به پر پیراهنت نه، ببخشید دستم به دامنت. انگشتش را گاز گرفت و با خودش گفت: «وای دکتر که خانم نیست، مرد است. دامن که ندارد. نه، همان پیراهن بهتر است. دستم به پیراهنت، پسرم چه ش شده.»
دکتر نفس عمیقی کشید. عینکش را برد بالا و در آورد. با پر پیراهنش، شیشه اش را پاک کرد و گفت: «خانم نترسی ها. پسرت یه کمی روانی شده.» مادرم جیغی کشید. لپش را گرفت و گفت: «خاک عالم بر سرم. روانی شده؟ یعنی چه؟»
آقای دکتر به سرش اشاره کرد و گفت: «یعنی چیزه… دیگه شده. یعنی دیوانه شده، نه، دیوانه، خل و چل. اَ… اما نه هنوز. فرصت می بره. تو همین چند روز آینده. ناراحت نباش. سعی می کنم خودم حلش کنم. اصلاً ناراحت نباش.»
مادرم صورتش را چنگ زد و گفت: «آقای دکتر دستم…. » و رفت توی فکر که بگوید به دامنت یا پیراهنت. دکتر یک دفعه از روی صندلی چرخ دارش بلند شد. پشت پایش خورد به صندلی و صندلی رفت عقب.
دکتر آمد روبه روی من ایستاد. نگاهم کرد. پلک های چشمش را چند بار به هم زد. کمی چشم هایش را لوچ کرد و یک دفعه زبانش را برایم در آورد. خشکم زد. خودم را سفت گرفتم که خنده ام نگیرد. نشد. پقی زدم زیر خنده. مادرم نیشگون محکمی از پایم گرفت و گفت: «مرض، چرا می خندی؟ آقای دکتر دارد معاینه ات می کند. می خواهد ببیند راستی راستی روانی شده ای یا نه.»
دکتر گوشی را گذاشت روی قلبش و رفت پشت میزش ایستاد و گفت: «روانی شده. باید بستری شه. چاره ای نیست. حالا نسخه اش رو می نویسم. اگر خوب نشد، ببریدش…. »
مادرم پرید توی حرفش و گفت: «آقای دکتر یه کاری بکن.»
دکتر خواست بنشیند روی صندلی، گفت: «تا ببی…» و نشست. صندلی نبود. دکتر ول شد روی زمین. پاهایش رفت هوا و با سر خورد زمین. خواست دستش را به چیزی بگیرد. گرفت به چراغ مطالعه ای که روی میزش بود. دستش لیز خورد و چراغ مطالعه خورد روی صورتش و داد زد: «آخ آخ! سرم. منشی… آخ سرم.» از خجالت صورتش مثل لبو شده بود.
منشی یک دفعه در را باز کرد و آمد داخل. یک سینی چایی دستش بود. فکر کرده بود آقای دکتر گفته: «منشی، چایی، چایی.»
دکتر را که دید، جیغ زد و گفت: «آقای دکتر چی شده؟» و رفت طرفش. تند رفت. میز کوچکی وسط اتاق دکتر بود. آن را ندید. پایش گرفت به میز و نتوانست خودش را جمع و جور کند. پاهایش رفت هوا و با سر آمد روی میز آقای دکتر. سینی خورد لب میز و استکان های چایی هر کدام یک طرف پرید. دماغ و لبش خورد لب میز و خون از دماغش پاشید بیرون. دکتر ترسید. دوباره پلک هایش را بهم زد و زل زد به منشی اش.
مادرم تیز نگاه کرد و بعد یک دفعه پرید و دستم را گرفت. مرا کشید و از اتاق رفتیم بیرون. تند تند می رفتیم و مادرم با خودش حرف می زد. فقط شنیدم می گفت: «این دکتر که از همه روانی تره یعنی دکتره.»
رفتیم لب خیابان ایستادیم تا برویم خانه. تاکسی ها با سرعت از کنارمان رد می شدند. دست بلند می کردیم و می گفتیم: «آزادی. آخر آزادی.» یک تاکسی آمد. راننده اش نگاه مان کرد و چهل ـ پنجاه متر آن طرف تر نگه داشت. با دنده عقب آمد روبه رویمان ایستاد. سرش را کج کرد و نگاهمان کرد و گفت: «آبجی کجا؟»
مادرم گفت: «الهی خیر ببینی. ما می ریم آزادی. آخرای آزادی.»
راننده گفت: «آبجی، زودتر بگو. یک ساعت مردم رو الاف کردی. نه، مسیرم آزادی است.»
تا مادرم آمد بگوید، خُب ما هم می رویم آزادی. راننده گاز ماشین را گرفت و رفت. باز هم ایستادیم. یک تاکسی دیگر ده متر جلوتر از ما ایستاد. دستش را از توی ماشین بیرون آورد و اشاره کرد: بیایید. رفتیم و روبه رویش ایستادیم. سرش را خم کرد و گفت: «کجا؟ آبجی کجا؟»
ـ آزادی. آخرای آزادی!
ـ بیا بالا آبجی. فقط زود.
سوار شدیم و سلام کردیم و نشستیم. راننده از توی آیینه نگاهمان کرد و گفت: «خدای نکرده مشکلی، چیزی…. »
ـ آره! رفته بودیم دکتر، برای پسرم.
ـ خُب حالا آقای دکتر چی گفت؟
ـ نمی دونم گفت پسرم روانی شده، روانی.
راننده پایش را کوبید روی پدال ترمز. سرم خورد به صندلی جلویی. راننده گفت: «بیا پایین. من خودم روانی هستم. دیگه حوصله شما رو ندارم.»
از ماشین پایین آمدیم و دوباره منتظر ایستادیم. تاکسی ها پر می آمدند و با سرعت رد می شدند. آدم هایی که توی تاکسی ها نشسته بودند، هر کدامشان یک قیافه ای به خودشان گرفته بودند. یکی نوک دماغش را گذاشته بود به شیشه، پهن شده بود. یکی زبانش را
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 