پاورپوینت کامل از غدیر تا عاشورا ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از غدیر تا عاشورا ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از غدیر تا عاشورا ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از غدیر تا عاشورا ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

مهلکه (۱)

ـ این گنجشک های مرده را بردارید. طوفان، به من امان بده. مردم مدینه، خانه کدام تان امن تر است.

سعد بن عباده، دستمال خیس را دوباره روی پیشانی مهمانش گذاشت.

ـ طوفان می آید. چرا ایستاده اید؟ چرا ایستاده خواب تان برده؟

آن ها که در اتاق بودند، سر به تأسف تکان می دادند: «خدا کند هوش و حواسش را از دست ندهد.»

سعد به مردها نگاه کرد: «به خواست خدا خوب می شود. به غلامانش بگویید اگر می خواهند، بروند. من خودم از او پرستاری می کنم.»

مردها از او تشکر کردند و بیرون رفتند.

سعد کنار بستر مهمانش نشست: خدایا پیامبر هنوز نفرین نکرده، آسمان سیاه شد و زمین و زمان به هم ریخت.

صدای در چوبی اتاق او را به خود آورد. سعد از جا بلند شد: سلام بر تو، داخل بیا.

مرد گفت: سلام بر شما. حال سرورم چگونه است؟

ـ ساعتی می گذرد که خوابش برده.

مرد گفت: همه چیز به خیر گذشته بود؛ اما بیماری ناگهانی سرورم، پایم را برای رفتن سست کرده. امروز نجرانیان قبل از ظهر راه می افتند.

سعد گفت: خیالت راحت باشد. من کارهای قیس را انجام می دهم. دمای بدنش پایین آمده، ولی هنوز برای مسافرت ناتوان است. خوب که شد، بار سفر می بندد و راهی می شود.

مرد جوان به طرف سعد خم شد و آهسته گفت: فکر کنم ترسیده است.

ـ ما قبل از این که این جا بیاییم، تقریباً پیامبر شما را شناخته بودیم. یعنی حارثه بن اشان او را به ما شناساند.

سعد پرسید: حارثه بن اشان دیگر کیست؟

مرد جواب داد: یکی از دانش مندان نجران است. وقتی نامه پیامبر آمد، اسقف اعظم همه را برای مشورت به کلیسای مرکزی دعوت کرد. هر کس چیزی می گفت. اول می خواستند به جنگ شما بیایند. بعضی هم به پیامبر شک داشتند، ولی حارثه از روی کتاب های مقدس گفت که قرار است پیامبری به اسم احمد مبعوث شود. اوصاف او را از روی کتاب ها خواند، حتی از نشانی های فرزندانش چیزهایی گفت. به خاطر همین می گویم شاید سرورم قیس ترسیده است.

ـ آری ترسیدم. دلهره عذاب خدا مرا تا دَم مرگ برد.

مرد جوان و سعد به سمت بستر قیس برگشتند.

ـ بهتری قیس؟

ـ شکر، قدری آب می خواهم.

مرد از کوزه کنار دستش، کمی آب در ظرف ریخت و به دست قیس داد.

ـ کاروان امروز راهی می شود.

قیس کاسه خالی را زمین گذاشت.

ـ در پناه خدا بروید.

ـ دوری از شما برایم سخت است. از طرف دیگر مادرم چشم به راه مانده!

ـ برو فیروز، نگران من نباش.

مرد پیشانی قیس را بوسید و از اتاق بیرون رفت.

ـ بگو ببینم قیس، چه شد که به فکر مباهله افتادید؟

قیس رواندازش را کمی پس زد.

ـ ما در این فکرها نبودیم. آمده بودیم پیامبر را بشناسیم و ببینیم اوصافش همان است که در کتاب ها آمده یا نه.

ـ اصلاً بگذار از اول بگویم. پیامبر در نامه اش ما را به پذیرفتن اسلام یا پرداخت مالیات یا جنگ دعوت کرده بود. دین مسیح را کنار گذاشتن سخت بود و کلیسای مرکزی موقعیتش را از دست می داد. جنگ با شما جز شکست، چیزی برای ما نداشت و دادن مالیات را کسر شأن خود می دانستیم. این شد که به مدینه آمدیم. مباهله فکر خوبی بود تا مطمئن شویم. قرار بود اگر پیامبر با یارانش برای نفرین کردن ما بیاید، ما هم او را نفرین کنیم، اما اگر فقط فرزندانش را آورد، قبول کنیم که پیامبر خداست.

سعد گفت: بعد از نماز صبح آن روز، کنار در خانه دخترش فاطمه ایستاد تا آفتاب زد. بعد همراه علی و فاطمه و فرزندانش، سمت بقیع رفت و زیر آن دو درخت نشست. به ما هم گفت دورتر بمانیم و فقط شاهد ماجرا باشیم. شما هم که نزدیک ظهر آمدید.

قیس گفت: از نفرینش می ترسیدیم. دیدی که هنوز نفرین نکرده، آسمان سیاه شد و درخت ها خم شدند. طوفان امان نمی داد. تو بودی نمی ترسیدی؟

سعد گفت: خدا را شکر با پذیرفتن مالیات، خودتان را از عذاب نجات دادید. حالا بخواب تا بگویم برایت کمی غذا آماده کنند.

مهلکه (۲)

همین یکی را کم داشتیم، همین که پسر عمویش را همه کاره عرب و عجم بکند و با خیال راحت برود. بی خود نبود از اول با هم بودند. بی دلیل نبود که در همه جنگ ها شرکت می کرد و از جان و دل شمشیر می زد.

ـ پسر عمو، برادرخوانده، داماد، حالا بگو جانشین، وصی.

او گفت: مردم چرا زیر بار رفتند؟

یک ریز با خود حرف می زد. همان طور که روی شتر نشسته بود، افسار شتر را با یک دست گرفت و با دستمالی که به گردن داشت، عرق صورت و دست هایش را پاک کرد و دوباره آن را به گردنش پیچید. کمرش را صاف کرد: مردم را به خدا فراخواندی، بت پرستی را برانداختی، دیگر چه کار به آینده مردم داری؟ ما خودمان می دانیم از چه کسی پیروی کنیم و زیر پرچم کدام عرب برویم.

درخت های خرما از دور پیدا شد. مرد دست به خورجین برد و کوزه ای را بالا آورد و ته مانده آبش را سر کشید. وقتی نزدیک شهر رسید، افسار شتر را قدری رها کرد تا حیوان آرام تر راه برود. اطراف را نگاه می کرد تا پیامبر را پیدا کند. همان طور که فکر می کرد، افرادی دورش را گرفته بودند. از شتر پایین آمد. زانوی حیوان را بست و به طرف جمع رفت.

یکی از مردها پرسید: چه چیزی حارث را از ابطح به مدینه کشانده؟ حارث توجهی به مرد نکرد و یک راست سمت پیامبر رفت. چند ثانیه به او خیره شد. پیامبر آرام بود. دست هایش را به هم قلاب کرد و صاف ایستاد و با صدای بلند گفت: «ای محمد، فرمان دادی خدا را یکی بدانید و او را بپرستید! گفتیم چشم. گفتی معاد را بپذیرد! گفتیم چشم. گفتی نبوت از ارکان دین است و آخرین پیامبر خدا تویی! گفتیم قبول. گفتی ز

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.