پاورپوینت کامل ما را به زور آوردن ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ما را به زور آوردن ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ما را به زور آوردن ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ما را به زور آوردن ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
اول صبح یک دسته آدم کراوات زده آمدند و رفتند توی دفتر کارخانه. البته این اولِ اولش نبود. اولش وقتی بود که می خواستیم وارد کارخانه شویم. نگاه مان افتاد به دیوارهای کارخانه که پر از شعار جورواجور و رنگارنگ شده بود.
اصغر گفت: اِ، این ها را کی نوشته؟!
نعمت گفت: حتماً دیشب نوشتن. دیروز که چیزی نبود.
غلام گفت: پس این نگهبان کارخانه کجا بوده این همه شعار نوشتند!
جواد گفت: دَم شان گرم. معلوم است چند نفر بوده اند. هم خط ها فرق می کند، هم با چند رنگ نوشته اند.
ایستادیم به خواندن، اما هنوز دیوار یک طرف کارخانه را تمام نکرده بودیم که با صدای رعد و برق، همه با هم یک متر پریدیم هوا و آمدیم زمین. آسمان صافِ صاف بود. نعمت شلوارش را تکاند و گفت: عجیب است. یک تکه ابر هم….
اصغر دست او را کشید و گفت: ابر کدام است، مگر آق مهندس را نمی بینی؟
ـ خراب کارها، نمک به حرام ها، از زیر کار در روها. دارید چی می خوانید؟ همان چیزهایی را که خودتان نوشتید؟ می دهم پوستتان را بکنند. دست هایتان را….
بدو بدو رفتیم توی کارخانه. لباس هایمان را عوض کردیم و آماده شدیم برای کار که آن ها آمدند. البته اولین بار نبود که روی دیوار کارخانه شعار می نوشتند. هر طرف کارخانه چهارصد ـ پانصد متر دیوار صاف بود که جان می داد برای این که رویش بنویسی: «مرگ بر شاه» یا «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» یا «مرگ بر این سلطنت پر فریب» یا… اما هر بار بلافاصله آق مهندس، رییس کارخانه یک سطل رنگ و یک قلم رنگ زنی می داد دست اکبر آقا. او هم اول از بقیه می پرسید: روی دیوار چی نوشته اند؟
و وقتی می فهمید شعار روی دیوار چیست، همان شعار را زیر لب تکرار می کرد و روی آن را چند بار رنگ می زد تا معلوم نباشد. سه تا از کارگرها را از بلندگو صدا زدند: حسن، غلام رضا و محمود، به دفتر کارخانه مراجعه نمایند.
همه دست از کار کشیدیم و توی سالن جمع شدیم. صدای داد و فریاد و فحش و ناسزا از توی دفتر بلند شد. نیم ساعت بعد، اسم سه نفر دیگر را خواندند: جواد، مرتضی، حبیب.
و دوباره همان صداهای داد و فریاد و فحش و کتک کاری از داخل دفتر.
ـ یعنی چه کارشان می کنند؟
ـ حتماً جریان شعارنویسی است.
ـ چرا آق مهندس داد و بیداد نمی کند که ما برویم سرکار.
نیم ساعت بعد، اول جواد از دفتر بیرون پرید و بعد یک پا، به حالت شوت کردن بیرون آمد و تو رفت. جواد را که فحش می داد از زمین بلند کردیم و پرسیدیم: چه شده؟
جواد شلوارش را تکاند و جواب داد: بی پدر و مادرها می خواهند بدانند کی شعارها را نوشته!
اکبر آقا پرسید: چرا تو را شوت کردند بیرون؟
ـ مردک عوضی عینک آفتابی زده بود. من هم یک نگاه به لامپ بالای سرش کردم و یک نگاه به او. عصبانی شد و… پدر سگ.
چند دقیقه بعد کراواتی ها که هر دو نفر یکی از کارگرهای احضار شده را روی زمین می کشیدند از دفتر بیرون آمدند. پشت سر آن ها هم آق مهندس بیرون آمد که به زحمت دولا و راست می شد: مطمئن باشید دیگر از این جور اتفاق ها نمی افتد. همین حالا می دهم دیوارها را رنگ بزنند.
و وقتی جلوی در کارخانه رسیدند، گفت: سلام مخصوص مرا به ذات همایونی برسانید. یکی از کراواتی ها برگشت. چپ چپ نگاهش کرد و زیر لب چیزی گفت و از در خارج شدند.
آق مهندس. البته هیچ کس نمی داند مهندس چی هست. همان روز اول، هر کس را که می خواهد استخدام کند، وقتی بهش می گویند: «آقای رییس… می گوید: نه، آقای مهندس. آقای مهندس بهتر است». و وقتی طرف می گوید: چشم. می گوید: چیه مگر بهم نمی آید؟
دستمالی از جیب درآورد و عرق سر و صورتش را پاک کرد. بعد قِل خورد طرف دفترش. البته قِل نخورد، ولی چون خیلی تپل است، این جور به نظر می رسید.
بعد از چند لحظه اول، اکبر آقا، بعد چند تای دیگر را از بلندگو صدا زدند:. .. به دفتر آقای مهندس مراجعه کنند.
وارد دفتر شدیم. آق مهندس پشت میز ایستاده بود و یک بسته اسکناس یک تومانی توی دستش بود. چند اسکناس شمرد و روی میز انداخت: اکبر آقا برو چند تا قوطی رنگ و چند تا قلم رنگ بخر و بده به این ها. تا ظهر باید همه دیوارها رنگ شده باشد.
اکبر آقا اسکناس ها را برداشت و گفت: همه اش همین؟!
ـ چیه، کم است؟
ـ این روزها، نه این که مصرف رنگ بالا رفته، گرانش کرده اند.
آق مهندس غرغر کرد و چند اسکناس دیگر روی میز انداخت. نیم ساعت بعد هر کدام یک سطل رنگ به دست ایستاده بودیم و قلم رنگ ها را روی دیوار بالا و پایین می کشیدیم. اکبر آقا گفته بود: نمی خواهد این همه شعار را برایم بخوانید. حتماً از شعارهایی که دفعه های قبل نوشته بودند، چند تایی تویش هست. همان ها را می خوانم و رنگ می زنم و همان ها را می خواند و رنگ می زد: بهترین مرد جهان است آیت الله خمینی؛ رهبر این انقلاب است آیت الله خمینی.
تا ظهر دیوارها یک دست قهوه ای شد. صبح روز بعد، وقت آمدن به کارخانه، همه سر جا میخ کوب شدیم. بعد از چند بار که به هم و به دیوار نگاه کردیم، اصغر گفت: ای والله….
نعمت گفت: دَمِشان گرم.
اکبر آقا گفت: یک ساعت دیگر رنگ فروشی باز می شود.
غلام گفت: شورش را در آوردند. خیال می کنند با دو تا شعار که روی دیوار بنویسند، حکومت به این گُندگی دُمش را می گذارد روی کولش و می گوید: شما بفرمایید حکومت کنید، ما رفتیم پی کارمان.
وسط دیوار درشت نوشته بود: ننگ با رنگ پاک نمی شود، و اطرافش شعارهای جورواجور دیگر. اکبر آقا با دست به زیر «پاک نمی شود» اشاره کرد و گفت: آن را بخوانید چه نوشته. انگار شعار جدید است: «جاوید شاه، جاوید شاه، کدام شاه، شاه نجف خمینی.»
ـ آها، دیدی. گفتم شعار جدید است. زده توی خال. یادم باشد.
نیم ساعت بعد یک دسته از همان آدم های کراواتی وارد کارخانه شدند و به دفتر آق مهندس رفتند. باز هم نام سه نفر از کارگران را خواندند و به دفتر احضار کردند: حسین، مجید، خلیل و نیم ساعت بعد نام سه نفر دیگر را خواندند. باز هم صدای داد و بیداد و فحش و کتک کاری و نیم ساعت بعد کراواتی ها کشان کشان کارگرها را به طرف در کارخانه بردند. یکی از کراواتی ها که مثل آق مهندس قِل قِلی بود، رو به آق مهندس که هی خم و راست می شد و نفس نفس می زد، برگشت و گفت: این آخرین فرصت است تا کارخانه را از وجود خراب کارها پاک کنید و وفاداری تان را به اعلی حضرت همایونی ثابت کنید، وگرنه متأسفم که بگویم، باید… به خودتان هم شک کرد.
رنگ صورت آق مهندس ماسید. با صدایی ناآشنا گفت: نه… نه… اختیار دارید… جا… جان نثاری… این جانب… شُـ… شُهره عام و خاص است… مُ… مطمئن باشید خَـ… خراب… خراب کارها را تک تک پیدا می کنم و پایشان را می شکنم. دست شان را می شکنم. گردن شان را خرد می کنم.
آقای قِل قِلی گفت: «امیدوارم» و همراه بقیه کراواتی ها از کارخانه بیرون رفت، اما آق مهندس هنوز داشت حرف می زد: به… به جان… قبله عالم… به سر همایونی قسم… افتخار این چاکر… جان نثاری و شاه پرستی است. باور بفرمایید توطئه ای در کار است… که این چاکر را از خیل غلامان قبله عالم جدا سازند، اما کور خوانده اند. نمی گذارم….
اکبر آقا جلو رفت و گفت: آق مهندس چه رنگی بخرم؟ جگری را تا حالا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 