توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از جنس نور و زلالی آب(۲) ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از جنس نور و زلالی آب(۲) ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

---

بخشی از متن پاورپوینت کامل از جنس نور و زلالی آب(۲) ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

جمعه

نوشین نوری

خانه را امروز صبح

خوب جارو کردم

هرکجا را با گلاب

پاک و خوش بو کرده ام

من خودم امروز صبح

چای را دَم کرده ام

چند شاخه یاسِ زرد

از حیاط آورده ام

توی گلدان روی میز

یاس و نرگس پیش هم

نان داغ و تازه را

تند و فوری می خرم

توی خانه مانده ام

تا بیایی پیش من

جمعه شده دیگر بیا

لحظه ای بر در بزن

چای می ریزم بیا

میهمان خانه باش

روی این گل های من

لحظه ای پروانه باش!

خورشید زیبا

یحیی علوی فرد

خورشید زیبا می آید

از کوه بالا می آید

در چشم من صبح جمعه

هر چیز زیبا می آید

هر جمعه تا قله ظهر

خورشید با ما می آید

این قله اوج قرار است

جایی که آقا می آید

حس می کنم پا به پامان

صحرا و دریا می آید

بالاتر از دشت و دریا

انگار دنیا می آید

تا ظهر چشمم به راه است

امروز آیا می آید؟

ظهر است و من در تب و تاب

احساس سرما می آید

از قله پایین می آییم

دریا و صحرا می آید

خورشید هم بی قرار است

بی نور و گرما می آید

رو به غروبی غم انگیز

هر چیز و هر جا می آید

حس غریبی سراغم

مثل معما می آید

این عصرها در نگاهم

دنیا چه تنها می آید

این جمعه هم رفت، اما

یک جمعه آقا می آید

ما ساکن عصر جمعه هاییم

تو منتظری که ما بیاییم

غربت چه حکایت غریبی ست

آقا تو کجا و ما کجاییم

تشنه آسمان

زبان حال مادر علی اصغر

علی باباجانی

از دل خاک، آبی بجوشید

هیچ کس قطره آبی ننوشید

آسمان هم سراسر شد ابری

در عزای تو گل تیره پوشید

ناگهان سینه ات ناتوان شد

تا که تیری به سویت روان شد

شد پرنده دل کوچک تو

پر زد و راهی آسمان شد

اصغر من، گل پرپر من

روشنی بخش چشم تَر من

با پر و بال خونی تو رفتی

در دل کهکشان، اصغر من

ماه ها مونس من تو بودی

غصه را از دلم می زدودی

ماه زیبای من، در نگاهم

از بهشت و خدا می سرودی

مادر داغ دار تو هستم

زیر باران غم ها شکستم

رفتی و بی تو ای کودک من

پیش تنهایی خود نشستم

ای خدا غنچه ام مهربان بود

روز و شب با دلم هم زبان بود

آسمانش تو بودی خدایا

اصغرم تشنه آسمان بود

فاطمه بختیاری

زمانی که آدم خلق شد، شیطان دل او را خواست؛ دلی که خزانه نور خدا بود. شیطان باور داشت بیش تر از هر آدمی خدا را دوست دارد، اما عشق خداوند بر خاندانی جاری شد که همه بشیر و مبشر بودند و شادی و خوشی را در گوش ها زمزمه می کردند. حالا جهانی چشم انتظار آمدن اوست. بشارت آمدنش را قرن هاست که شکوفه ها در زمین پخش می کند. عطری که در دل کوه و سنگ و خاک هم اثر کرده است. شیطان با لشکرش آمده است، به تنهایی از او می ترسد، اما شیطان نمی داند که خدا با اوست. آدم های بسیاری سلامتی اش را آرزو کرده اند و همه را از خدا می خواهند. «خدایا او را در پناه گاه محکم و استوار خود ایمن ساز.»

«خدایا دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار.»

«لباس حفظ و نگهداریت را به او بپوشان.»

«فرشتگان را برای محافظت از او قرار ده.»

انتظار در بالای کوه

لعیا اعتمادی

قرار بود با هم برویم کوه. از وقتی برگشته بود، این اولین باری بود که می خواستیم با هم برویم بیرون. روز جمعه بود. قبل از رفتن به مسافرت، روزهای جمعه همیشه می رفت توی حسینیه کوچه پایینی و دعای ندبه می خواند، اما نمی دانم چرا امروز وقتی به او گفتم: «می آیی با هم برویم کوه؟»

با خوش حالی قبول کرد و گفت: «خودمان دوتایی؟ باشد!»

قبول کردم. چاره ای نداشتم. راه افتادیم. توی راه تمام مدت با هم حرف می زدیم. من از سختی های درسم می گفتم و او از سختی های راهی که در پیش گرفته بود. بالای کوه که رسیدیم، گفت: «تصمیم گرفتم از این به بعد هر هفته بیایم کوه. روزهای دیگر که درگیر درس و مشقت هستی، پس فقط می ماند روزهای جمعه. مخالفتی که نداری، هان؟»

نمی دان