پاورپوینت کامل آخرین مشق جلال ۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آخرین مشق جلال ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آخرین مشق جلال ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آخرین مشق جلال ۱۷ اسلاید در PowerPoint :
در سال ۱۳۴۲ خورشیدی، زمانی که قیام مردم ایران تازه شکل گرفته و رژیم پهلوی، امام خمینی را دستگیر کرده بود، شاه به امام پیام داد: «تو با کدام سربازهایت می خواهی به جنگ من بیایی؟» امام جواب داده بود: «سربازان من در گهواره ها هستند.»
یکی از سربازان امام که در سال ۴۲ به دنیا آمده و در گهواره بود، جلال نام داشت. جلال فرزند محمدعلی حیدری اهل زنجان بود. او از خانواده ای فقیر بود و جلال طعم فقر را با تمام وجود حس کرده بود. زمانی که او در گهواره بود، صدای انقلاب تازه از گوشه و کنار زنجان به گوش می رسید. همه می گفتند مردم زیادی را در تبریز کشته اند. مردم بازار هم از دستگیری امام و تبعید ایشان حرف می زدند.
هشت سال از آن روز ها گذشت و خانواده جلال به تهران مهاجرت کرد تا شاید در آن جا کار بهتری پیدا شود و طعم تلخ فقر، از بین برود. جلال به مدرسه رفت. او شاگرد درس خوانی بود، هم درس می خواند و هم کار می کرد.
کم کم صدای فریاد انقلاب در تمام کشور شنیده شد. جلال ظهر که به مدرسه می رفت، روی دیوارها شعارهای انقلابی را می خواند و نام امام خمینی را زمزمه می کرد. سال های زیادی بود که امام خمینی را به عراق تبعید کرده بودند و اجازه نمی دادند او به کشورش برگردد. هر روز ظلم شاه بیش تر می شد و ساواکی ها مردم بی گناه را دستگیر و شکنجه می کردند. جلال کم کم با نام انقلابیون آشنا شد. با این که نوجوان بود، اما قلبش مثل مردان بزرگ می تپید. او می گفت من نمی توانم بی تفاوت باشم. اگر همه بچه های ایران با مشت های گره کرده بیرون بیایند، شاه مجبور است فرار کند.
پدر پیر شده بود و به سختی کار می کرد. جلال صبح زود سر کار می رفت. او کارگر شرکت خودروسازی بود. کارش خیلی سخت بود. در بخش ضایعات باید قطعات سالم را برای ذوب شدن جدا می کرد. در این ایام، او پانزده سال داشت.
روزی در محل کارش شنید که آقا مجبور شده به فرانسه برود و در روستایی به نام نوفل لوشاتو زندگی کند. روزی که آقا پیام داد به زودی به ایران می آید، قلب جلال شاد شد.
او چند بار مریضی پدرش را بهانه کرد و مرخصی گرفت، اما به جای خانه به جمع مردم می رفت. گاهی وقت ها برادر کوچکش کمال را هم با خودش می برد، همان کمالی که الان ۴۲ سال دارد و پسرش خیلی شبیه جلال است.
آن ها مشت های شان را بالا می گرفتند و فریاد می زدند: مرگ بر شاه. و صدای گلوله ها بلند می شد و در کوچه ها جوی خون راه می افتاد.
همیشه مادرش از این که او به تظاهرات برود، نگران بود، اما چه طور می توانست به او بگوید نرو. او می خواست پسرش یک مبارز انقلابی باشد، به خصوص حالا که خبر آمدن امام همه جا پیچیده بود. جلال ش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 