پاورپوینت کامل مردان خراسانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مردان خراسانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مردان خراسانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مردان خراسانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint :
مرد نشسته بود توی سایه و تکیه داده بود به دیوار گِلی مسجد. طناب اَستری را در دست داشت. اَستر آرام و بی حرکت ایستاده بود. کوچه خلوت بود. صدای مُکبر مسجد به گوش رسید: «بحول الله و قوته اقوم و اقعد». صدای پای چند نفر، او را متوجه ته کوچه کرد. بلند شد. نزدیک تر که آمدند از فرم لباس های شان فهمید که ایرانی هستند و خراسانی. با لبخندی سلام کرد و پرسید: «از خراسان به دیدار مولای مان جعفر بن محمد آمده اید؟ باید صبر کنید تا نماز مولایم تمام شود.»
مردان ایرانی که از این همه ادب و زیرکی غلام به وجد آمده بودند، به هم نگاه کردند و لبخند زدند و منتظر ماندند. لحظاتی بعد پاورپوینت کامل مردان خراسانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint از مسجد بیرون آمدند. بعضی لبخند به لب و اشک در چشم داشتند. برخی هنوز حیران کلام امام صادق(ع) بودند. بیرون مسجد، گوشه ای حلقه زدند و سرگرم گفت وگو شدند. یکی از خراسانی ها بر طرف غلام امام صادق(ع) آمد. غلام مؤدبانه از جا برخاست. مرد خراسانی با مهربانی گفت: «آمده ام با تو معامله ای کنم مرد جوان. من در خراسان مال و ثروت زیادی دارم. حاضرم همه آن مال و باغ و خانه و مَرکب هایم را به تو بدهم و تو تا آخر عمر راحت و آسوده زندگی کنی.»
غلام زیرکانه پرسید: «آن وقت تو از من چه می خواهی؟»
مرد خراسانی با نگاهی پر از خواهش گفت: «غلامی امام صادق(ع) را.»
غلام از تعجب ساکت مانده بود. برایش باور کردنی نبود. چه معامله ساده و پر سودی. غلام لحظاتی خودش را در خانه ای مجلل، باغی وسیع با غلامانی دست بر سینه و مَرکب های تازه نفس دید.
لبخندی زد و گفت: «خواهش می کنم این طناب را بگیرید تا بروم از مولایم اجازه بگیرم.»
مرد طناب را گرفت و به فکر فرو رفت. غلام با شتاب داخل مسجد شد. امام نزدیک محراب، با دو نفر مشغول گفت وگو بود. غلام جلو رفت و زانو زد. لحظه ای نگذشت که دو مرد با اجازه از امام برخاستند و رفتند. غلام سرش پایین بود. آرام گفت: «مولایم فدای تان شوم، اگر خداوند خیری برای من پیش آورده باشد، شما جلوی آن را نمی گیرید؟»
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 