پاورپوینت کامل کل حسین ۱۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کل حسین ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کل حسین ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کل حسین ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

ـ باید فکری کرد مَرد.

پیرمرد گفت: «چه فکری بکنم زن؟»

ـ همین طور که نمی شود دست روی دست گذاشت.

پیرمرد عصازنان از پله ها پایین آمد. عصایش را بالا برد و تکان داد و گفت: «برید ببینم.»

و بعد قدم زنان رفت کنار حوض ایستاد. عصایش را تو آب برد و چند بار تکان داد. آب موج برداشت و ماهی های قرمز با سرعت رفتند ته آب. پیرمرد خندید و گفت: «این کلاغ های بی ادب آب رو کثیف کردن، ببخشید به هر حال!»

زن آمد کنار مرد ایستاد و گفت: «نگاه کن! تازه آبش را عوض کردم.»

صدای کلاغ ها پیرمرد را عصبانی کرد. عصایش را بلند کرد و به طرف شاخه های سبز درخت که مثل چتری پهن شده بود روی حوض، تکان داد و گفت: «کاش فقط حوض رو کثیف می کردن. سروصداشون آدم رو کلافه می کنه.»

بعد عصایش را تکان داد و گفت: «برید، خسته م کردید.»

لحظه ای صدای کلاغ ها بند آمد. زن دست کرد تو آب و گفت: «ببین چه کار کردن بی صاحب ها. ذلیل مرده ها.»

پیرمرد رو کرد به زن و گفت: «خودت رو ناراحت نکن. فکری به حال شون می کنم.»

پیرزن گفت: «نمی ذارم درخت رو بِبُری.»

پیرمرد لبخند زد و گفت: «خانم جان من کی گفتم درخت رو می بُرم؟ ها؟ این درخت یادگاری پدر خدا بیامرزمه! ما با هم بزرگ شدیم.»

و بعد راه افتاد طرف در. پیرزن گفت: «من نمی دانم یه فکری به حال شون کن.»

پیرمرد درِ خانه را باز، و خداحافظی کرد و راه افتاد طرف مسجد. خورشید غروب کرده بود. چیزی تا اذان نمانده بود. مردم یکی یکی وارد مسجد می شدند. حاج کربلایی سطل آهنی اش را پر از آب می کرد و می پاشید جلو مسجد. پیرمرد که نزدیکش رسید، سلام کرد و پرسید: «حاج آقا اومدن؟»

ـ خیلی وقته.

پیرمرد گفت: «خُب خوب شد.» و بعد تو مسجد رفت.

حاج کربلایی خواست چیزی بپرسد که پیرمرد تند رفت. چند کلاغ قارقارکنان از بالا سرش رد شدند. پیرمرد ایستاد و رو به کلاغ ها کرد. چیزی گفت و رفت تو نمازخانه. داخل که شد، سلام کرد و رفت طرف محراب. حاج آقا خم شد تسبیحش را برداشت. پیرمرد نشست کنارش و سلام کرد و گفت: «آخ که پدرمو درآوردن. خیلی خسته م کردن.»

ـ حاج آقا گفت: «کی؟ بچه ها؟»

ـ نه حاج آقا، کلاغا رو می گم!

حاج آقا خنده ای کرد و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.