پاورپوینت کامل گفت وگو با جعفر ابراهیمی شاهد ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفت وگو با جعفر ابراهیمی شاهد ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت وگو با جعفر ابراهیمی شاهد ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت وگو با جعفر ابراهیمی شاهد ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
جعفر ابراهیمی شاهد، شاعر و نویسنده ای است که همه او را می شناسند. سال ها در کتاب های درسی شعرهای او را خوانده ایم. فکر می کنم همه ی ما با این شعر آقای ابراهیمی به دوران کودکی سفر کنیم:
خوشا به حالت ای روستایی
چه شاد و خرم، چه باصفایی
در شهر ما نیست جز دود و ماشین
دلم گرفته از آن و از این
در شهر ما نیست جز داد و فریاد
خوشا به حالت که هستی آزاد
…
آقای ابراهیمی مدت ده سال نویسنده ی برنامه های رادیویی بوده و مسئولیت های مختلفی را نیز برعهده داشته است. از جمله مسئول شورای شعر کانون پرورش فکری (از سال ۱۳۶۰ تا هنگام بازنشستگی در سال ۱۳۸۰)، سردبیر جُنگ ادبی آیش، شش دوره دبیر جشنواره ی مطبوعات، دو دوره دبیر جشنواره ی کتاب کانون پرورش فکری و چند دوره داوری کتاب سال. هم چنین با مؤسسه ی کیهان، صدا و سیما، حوزه هنری و انتشارات امیرکبیر نیز همکاری دارد و بیش از صد کتاب برای گروه های سنی مختلف نوشته و جوایز زیادی نیز به دست آورده است.
کتاب های آقای ابراهیمی شاهد، جزو کتاب هایی است که برای همه ی بچه ها مفید است و می شود آن ها را به هر دوستی هدیه داد. فکر نمی کنم کسی باشد که از خواندن کتاب های ابراهیمی شاهد خسته شود.
آقای ابراهیمی، کِی و کجا به دنیا آمدید؟
من در سال ۱۳۳۰، در یکی از روستاهای اردبیل به دنیا آمدم و در یازده سالگی به تهران کوچ کردم و تا چهارم ابتدایی در روستا درس خواندم.
چه شد به شهر کوچ کردید، آن هم به شهر بزرگی مثل تهران؟
پدرم قبلاً به تهران آمده بود و کار می کرد. زمستان ها و پاییزها، تهران بود. بچه های روستای ما فقط تا کلاس چهارم می توانستند درس بخوانند. پدرم دوست داشت من درس بخوانم. برای همین به شهر رفتیم.
کوچ کردن از روستایی کوچک به شهری بزرگ، چه حسی داشت؟
خُب احساس دلتنگی می کردم. همین دلتنگی ها برای روستا و زندگی روستایی باعث شد هر شب خاطرات و صحنه های روستا را مرور کنم و همیشه با خودم فکر می کردم، چیزی از من در روستا جا مانده است.
چه چیزی در روستا بود که باعث دلتنگی شما می شد؟
در روستا چیزی جز مشکلات زندگی نبود، به خصوص در آن زمان که امکانات خیلی کم بود، اما همان سادگی مردم و منظره ها و طبیعت چیزی نبود که از ذهن آدم بیرون برود. البته تهران این شکلی نبود. یادم هست در آن زمان، تاکسی در تهران نبود و مردم سوار درشکه می شدند و با درشکه این طرف و آن طرف می رفتند.
یعنی شما با درشکه به مدرسه می رفتید؟
معمولاً پشت درشکه سوار می شدیم. حتی یادم هست یک بار ما با درشکه اسباب کشی کردیم. وسایل مان آن قدر کم بود که می شد با یک درشکه جابه جا شد.
دل مشغولی ها و سرگرمی های شما در تهرانِ ۱۳۴۷ چه بود؟
بیشتر بازی ها طبیعی بود. خودم بازی هایی درست می کردم و با آن سرگرم می شدم. مثلاً نمایش بازی می کردیم و خودم قصه هایی که در روستا شنیده بودم، کارگردانی می کردم و به هر کدام از بچه ها یک نقش می دادم و نمایش اجرا می کردیم.
بچه های زمان ما سرگرمی چندانی نداشتند. تابستان که می شد خانواده ها بچه هایشان را سر کار می فرستادند تا بیکار نمانند و کاری یاد بگیرند.
آقای ابراهیمی، الان اتفاقاً بچه ها خیلی دل مشغولی دارند. مثلاً همین بازی های رایانه ای، نظر شما در مورد آن چیست؟
بعضی چیزها هست که نیازهای جسمی ما را برطرف می کند و بعضی چیزها هم نیازهای روحی ما را. بازی های رایانه ای بیشتر به نیازهای جسمی ما جواب و به بخش کوچکی از نیازهای روحی ما پاسخ می دهد. به همین خاطر، خسته مان می کند، اما در فعالیت های گروهی، خستگی معنا ندارد و بیشتر باعث نشاط بچه ها می شود.
بازی رایانه ای با فوتبالی که بچه ها بازی می کنند، فرقی ندارد. حتی فوتبال از جهاتی خیلی بهتر است، چرا که بدن ما را به تحرک وا می دارد و ارتباط با دوستانمان باعث نشاط روحی می شود، اما بازی های رایانه ای فقط باعث خمودگی و خستگی روحی می گردد.
فکر نمی کنید بچه های سی ـ چهل سال قبل زرنگ تر و فعال تر از بچه های الان بودند؟
خُب آن زمان بچه ها به راحتی نمی توانستند هر چیزی را به دست بیاورند. برای همین برای درست کردن اسباب بازی هم خلاقیت به خرج می دادند و دست به کار می شدند، اما الان همه چیز برای بچه ها آماده است و باعث شده خلاقیت بچه ها خیلی رشد نکند.
از پر رنگ ترین خاطره ی دوره ی کودکی تان بگویید؟
چشمه ای در کوهستان بود. من از آن چشمه، برای پدرم آب می بردم. آن جا کوهی بود که آرزو داشتم از آن بالا بروم و پشت کوه را ببینم. همیشه فکر می کردم جن و پری که در قصه ها می گویند، پشت آن کوه زندگی می کنند، چون کوچک بودم نمی توانستم از کوه بالا بروم.
آخرش پشت آن کوه رفتید؟
تا وقتی روستا بودیم، نه. چند سال بعد از این که به شهر آمدیم، یک بار با پدرم به روستا برگشتم و از کوه بالا رفتم و وقتی به پشت کوه رسیدم، چیز عجیبی دیدم. خیلی تعجب کردم. اولین چیزی که دیدم این بود که آن طرف کوه، فرقی با این طرف کوه ندارد. یک باره دیدم در کنار همان چشمه ای ایستاده ام که تعریفش را کردم. تازه متوجه شدم بدون آن که خودم بفهمم، در تمام آن سال ها به پشت کوه می رفتم و برمی گشتم و خودم نمی دانستم.
چه شد وارد دنیای ادبیات، به خصوص ادبیات کودک و نوجوان شدید؟
سال ۱۳۴۴ بود که اولین شعرم در یکی از مجلات چاپ شد. از بچگی به نوشتن علاقه داشتم و از کودکی آرزو داشتم، نویسنده یا مترجم بشوم. همان زمان هم وقتی شعرهایم را برای دوستانم می خواندم، می گفتند شعرهای تو خیلی ساده و کودکانه است، ولی در آن زمان شعری به نام شعر کودک نبود. کتاب کودک پیدا نمی شد. بعدها که بزرگ شدم، کانون پرورش فکری تأسیس شد که من چون سنم زیاد بود، نمی توانستم از آن استفاده کنم، اما خواهر و برادرهایم را ثبت نام کردم و آن ها از کانون کتاب می گرفتند. من هم کتاب ها را برای خودم و برای آن ها می خواندم.
چه کتاب هایی در دوره ی کودکی و نوجوانی تان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 